بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهایی از علاقه مندان و شیفتگان علم, حجت الاسلام والمسلمین على میرخلف زاده   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALAGE 01 -
     ALAGE 02 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

خالد بن صفوان كه در بلاغت شهرت دارد بربلال بن ابى برده كه قاضى بصره بود وارد مى شد و براى او حديث مى گفت ، ولىدر سخن گفتن غلط زياد داشت ، يك روز بلال به او گفت : تو سخن از خلفا مى گوئى آنوقت مانند زنان سقّا كه مردان را آب مى دهند عبارات غلط بكار مى برى ؟
خالد از شنيدن اين سخن به هوش آمده و از آن پس در مسجد براى يادگرفتن علم حاضر مىشد و آنقدر كوشش كرد در يادگرفتن قواعد عربيت كه رسيد در اين علم به جائى كه درفصاحت شهرت يافت .(33) 
حاج ملا هادى سبزوارى 
گويند: (حاج ملا هادى ) سبزوارى در ايّام سير و سلوك خود به كرمان رفت و بدون آنكهكسى او را بشناسد وارد مدرسه اى شد.
از متوّلى مدرسه درخواست حجره نمود متولّى كه حاجى را نمى شناخت ، گفت : آيا طلبههستى ؟ حاجى در جواب گفت : نه . متولّى گفت : ما حجره را به طلبه مى دهيم . بالا خرهمتولّى را راضى كرد كه در گوشه حجره او استراحت نمايد.
بشرط آنكه در كارهاى مدرسه به خادم كمك نمايد حكيم سبزوارى گاه گاهى هم در مباحثهطلبه ها شركت مى كرد تا پس از چندى با دختر همان خادم مدرسه ازدواج نمود و بعد ازچند سالى با زن و بچه به سبزوار برگشت و سالها گذشت كه شهرت حاجى روز بهروز زيادتر گرديد و از اطراف براى تحصيل حكمت و فلسفه به سبزوار هجوم آوردند،طلاّب كرمانى به درس حكيم حاضر شدند و در مدرسه منتظر حكيم بودند كه حكيم تشريفآورده منبر رفت و مشغول درس شدند طلاّب كرمانى كه او را ديدند فهميدند كه او همان دامادخادم مدرسه كرمان است از آن كه او را در آن مدّت مديد نشناخته و از مقام علمى او بى خبربوده اند متاءثر شده با هم بلند بلند حرف مى زدند به طورى كه حواس ساير طلاّب راپراكنده ساختند.
پس از آنكه درس تمام شد و استاد از مدرسه تشريف برد، طلاب سبزوار به طلاّب كرماناعتراض كردند، طلاّب كرمانى داستان را از اوّلنقل كردند همه دانستند كه آن حكيم بزرگوار مدّتى را در حالت گمنامى سپرى كرده است(34).
شيخ اعظم انصارى ، در جستجوى علم 
نامش (مرتضى انصارى ) پدرش (شيخ محمد امين )، مجتهد؛ مادرش (حئون ) دانشمند؛جدش (شيخ يعقوب انصارى )، علاّمه ؛ عمّش شيخ (حسين انصارى )، عالم وفاضل ؛ زمان ولادتش 18 ذيحجّه 1214 قمرى در شهردزفول ، در سن پنج سالگى قرآن را كاملاً آموخته ، سپس علوم ديگر را با سرعت فراگرفته و در هر كدام استادى زبر دست و داراى قوه استنباط مى گردد.
هيجده سال داشت كه همراه پدرش عازم كربلا گرديد كه از حوزه قدرتمندى برخوردارگردد و از وجود پر بار اساتيدى مانند (آية الله وحيد بهبهانى ) و (شيخ يوسفبحرانى ) وصاحب رياض وامثال آنان بهره جست . در آن روز زعيم حوزه علميّه كربلا فقيهبزرگوار (سيّد محمد مجاهد) رضوان الله تعالى عليه بود.
شيخ مرتضى و پدرش ميهمان سيد مجاهد شدند. در اولين روز ورودشان با جلسه درسخارج سيد مصادف شدند. پدر شيخ مرتضى به دعوت سيد مجاهد در صدر مجلس درسنشست و خود شيخ به اقتضاى سنّ كمش در انتهاى مجلس نشست ، پس ‍ از خوش آمد گوئى ،سيد مشغول درس شد.
درباره حرمت نماز جمعه در زمان غيبت (امام زمان )7 بحث طولانى كردند و در آخر بحرمتنماز جمعه قائل شدند پس از تمام شدن حرفهاى سيّد، شيخ باكمال متانت و آرام عرض كرد: حضرت آقا ادلّه در اينجا افاده وجوب مى كند نه حرمت !وفوراً شروع كرد به اقامه دليل و برهان براى وجوب نماز جمعه در عصر غيبت امام زمان7.
جالب آنكه سيد مجاهد كه قائل به حرمت شده بود تنظر شيخ را پسنديده و از راءى خودبرگشت وقائل به وجوب شد. ناگهان شيخ نظر خود را عوض كرد وادلّه محكمتر ازاول اقامه كرد دالّ بر حرمت نماز جمعه ، به طورى كه سيّد و حاضرين همه متحيّر ماندند وجوّ جلسه عوض شد و همه سرها را بطرف شيخ كج كردند.
سيّد مجاهد پس از لحظه هاى چند به حال طبيعى برگشت پرسيد: اين جوان كيست كه اينگونه برمبانى فقه واصول مسلّط است ؟
پدر شيخ فرمود: فرزندم مرتضى است . سيد مجاهد فرمود: چشمت روشن اى شيخ محمد اميندر چهره تابناك فرزندت تابندگى عجيبى را مى بينم كه در آينده اُفق حوزه هاى علميّهشيعه بدان منوّر است ، پدر شيخ اين در خواست را پذيرفته خود تنها برگشت .
شيخ با آن استعدادى كه داشت شب و روز در خدمت سيد مجاهد بود و هم در محضر شريفالعلماء با جديّت مشغول تحصيل علم شد.(35) 
نوشتن تفسير قرآن در ميدان جنگ 
حضرت (آية الله شيخ محمد على اراكى )؛ در وصف مرحوم (آقا نورالدّين عراقى )؛نقل فرموده است :
اهل كشف و كرامت بود، چون خيلى اهل حقيقت بود. وكفى به كرامت او كه در جبهه جنگ با آنكهدر بالاى سرش آلت نارى بود كه صدايش گوش فلك را كر مى كرد و آتش از آسمانمى باريد، و هر آن احتمال داشت توى سينه انسان بنشيند، قلم كاغذ برداشته و تفسيرقرآن نوشت ! هر كس ديگر باشد، در حرف زدن يوميّه اش اشتباه مى كند و از حواس پرتىمبتداء و خبر را درست نمى گويد.
توى جبهه جنگ چطور مى شود حواس انسان جمع باشد، ولى اين شخص باكمال دقت كانّه توى اطاق خلوتى نشسته و هيچ كس با او كارى ندارد خودش هست و خودش ،بر مى دارد و همچو تفسيرى مى نويسد (كفى بذلِكَ كرامتا)...
وقتى كه ايشان در اراك بود با تمام شهر و مضافاتشاهل سؤ ال و استفتائات از اطراف و اكناف و دهات مى آمدند و به ايشان مراجعه مى كردند.
مرحوم آقا نورالدّين ، در هيچ مساءله اى محتاج به مراجعه به كتاب نبود. اين همه استفتاآتكه مى آوردند، يك دفعه نشد كه بگويد: كتاب را بياوريد ببينم ، قلمدان حاضر بود وفورى جواب را مى نوشت . حاضر جواب بود. آن تفسيرى كه نوشته ببينيد! در آنجاكتاب لغت ، تفسير و تاريخ هيچ نبود، فقط يك كتاب معالم در پيشش بود كه براىپسرش آقا عطاء درس مى گفت (معالم ) كجا و تفسير كجا؟! بهم مربوط نبود. خودش بهعقل و محفوظاتش نوشته است ، چه محفوظاتى داشته كه اين تفسير را نوشته است!!(36) 
كوشش ملا صالح مازندرانى در تحصيل علم 
مرحوم (محدث قمى ) عليه الرحمه نقل كرده از استادش مرحوم (محدث نورى ) اعلىالله مقامه كه گفت : (مولا صالح مازندرانى مى گفت : من از جانب خداوند بر طلاب علومدينيه حجت مى باشم به علت اين كه هيچ طالب علمى چون من فقير نبود. مدت زمانى بر منگذشت كه وسيله روشنايى جز روشنايى چراغ مستراح براى من فراهم نبود. و اما از نظرهوش و حافظه كسى از من كم هوش تر نبود به حدى كه وقتى ازمنزل خود بيرون مى رفتم در مراجعت راه منزلم را فراموش مى كردم ونيز اسامى فرزندانمرا نمى دانستم در سن سى سالگى به تعليم حروف تهجى شروع كردم در اثر كوششو جديت و تلاش فراوان خداوند تبارك و تعالى بر من منت گذارد و به من آنچه خواستمروزى ونصيبم كرد.)(37) 
سيد هاشم بحرانى و تفاءل او به ديوان امير7 
آنچه دلالت بر بزرگوارى او دارد اشعار ديوان حضرت امير المؤ منين 7 است كه در وقتتفاءل گرفتن (ملا محسن فيض ) كاشانى به عزم مهاجرت به سوى او آمد،تفصيل اين اجمال وقتى ملا محسن كاشانى كه تلميذ جناب سيد ماجد مذكور است شنيد كه سيدموصوف در شيراز تشريف آورده است خواست كه براىتحصيل علوم از سيد موصوف ، به سوى شيراز سفر كند والد ملا محسن در رخصت دادن اوتاءمل كرد آخر كار بناى رخصت و عدم آن بر استخاره قرار يافت و چون قرآن براىاستخاره در اين باره گشادند اين آيه آمد: (فلولا نفر منكل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون )
(يعنى چرا به سفر نمى روند از هر فرقه اى از ايشان گروهى براىتحصيل علوم فقه در دين تفقه كنند وبترسانند قوم خود را وقتى كه به سوى ايشانمراجعت نمايند، شايد كه قوم ايشان از منهيات الهى حذر نمايند.)و آيه اى صريحتر ازآيه مذكوره بر اين مطلب نيست بعد از آن ملا محسنتفاءل گرفت به ديوان اشعارى كه منسوب به امير المؤ منين 7 است ، پس اين ابياتبرآمد:

تغرب عن الاوطان فى طلب العلى

وسافر ففى الاسفار خمس فوائد

تفرج هم واكتساب معيشة

وعلم وآداب و صحبة ماجد

يعنى : غربت اختيار كن از وطن براى طلب مدارج عاليه و سفر كن زيرا كه در سفرها پنجفايده است : 1 گشايش اندوه . 2 كسب معاش 3 تحصيل علم . 4 آداب 5 و صحبت ماجد كه صحبت با بزرگان و بزرگواران است . واينابيات هم به مطلوب مناسبتى بسيار دارند خصوصاً صحبت ماجد كه در آخر بيت دوم واقعاست پس ملا محسن به سوى شيراز به خدمت جناب سيد رسيدهتحصيل علوم شرعيه از او نمود چنانچه او در اوايل كتاب (وافى ) گفته است كه : من كتباربعه را از استاد خود سيد ماجد بن سيد هاشم صادقى بحرانى روايت دارم و آن كسى استكه استناد من در علوم شرعيه به سوى اوست و او از شيخ (بهاء الدين عاملى ) روايت داشت.(38) 
سعى و كوشش امام خمينى در مسائل علمى و درس 
آيت اللّه منتظرى در مصاحبه خود مى گويد: امام در عيناشتغال به مبارزات و كارهاى سياسى هيچ گاه از كارهاى درسى و علمى خود كم نمىگذاشتند يك روز در اوايل مبارزه با لوايح ششگانه شاه خدمت ايشان رسيدم در حالى كهمنزل ايشان در قم از مردم تهران و شهرستانها پر شده بود و منتظر ديدار با ايشانبودند من ديدم ايشان به نوشتن درس خود كه از تدريس آمده بودند مشغولند، من با تعجبگفتم آقا الان مردم شهرستانها در بيت شما منتظر صحبت و ديدار شما تمى باشند، وقتنوشتن درس حالا نيست .
ايشان فرمودند: نه ، ما نبايد از كارهاى علمى و درسى خود كم كنيم ما بايد كار آخوندىخود را كاملا انجام دهيم و اين همان بحثهاى فقه ايشان بود كه چاپ شده است .(39) 
علاقه شديد ميرزاى شيرازى به علم 
آيت اللّه آقاى حاج سيد رضى شيرازى فرمودند: ميرزا حالش خيلى بد بود معلوم نبود درحال اغماست يا حادثه اى پيش ‍ آمده است ؟ از مرحوم آقا ميرزا على (فرزند ميرزا)پرسيدند: از كجا معلوم كه او در حال اغما است ؟ وى چاره اى انديشيده و گفت : يك مسئلهفقهى عنوان كنيد اگر او در حال اغما نباشد جواب مى دهد لذا از هم مى پرسند: آيا خوردنسوخته هاى نان جايز است يا نه ؟
ميرزا جواب مى دهد: به نظر مى رسد چون از خبائث است خوردنش جايز نباشد.(40) 
مرحوم ميرزا علاوه بر عنايت كامل به آموزش و پيشرفت شاگردانش توجه آنها را بهمسائل عرفى جامعه و معاشرت و برخورد شايسته با مردم جلب مى كرد و خصوصياتاجتماعى و عرفى لازم را براى يك دانشمند مذهبى در كنار تخصصهاى علمى بيان مى كرد واين خصوصيات را در شخصيت شاگردانش بوجود آورده و پرورش مى داد.(41) 
داستان تحصيل مرحوم حاج آخوند 
مرحوم راشد مى گويد: ولادت پدرم (مرحوم حاج شيخ عباس معروف به حاج آخوند) درسال 1288 قمرى 1251 هجرى شمسى بود و چون به سن شش يا هفتسال مى رسد پدرش او را نخست به مكتب ده و سپس براى ادامهتحصيل به شهر تربت مى فرستد در تربت مقدمات صرف و نحو را به دقت تمام فرامى گيرد. پس از طى دوره مقدمات و به تحصيل سطح فقه واصول مى پردازد در اين زمان كه بالغ و رشيد گشته بود چون پدرش در كار زراعتاحتياج به كمك داشته و هم دلش مى خواسته براى او زن بگيرد از او مى خواهد كه به دهبرگردد و زن بگيرد به طورى كه از گفته هاى پدرم مستفاد مى گشت شوقتحصيل علم به حدى بروى غلبه داشته نه مخالف امر پدر و نه مخالفت امر الهى را روامى داشته و نه حاضر بوده كه ازدواج كند و نه به ده باز گردد و دراين باره با يكىاز علماى تربت مشورت بلكه اجازه ندهد اگر بدون اذن پدر ادامهتحصيل بدهد خلاف شرع كرده است ؟
آن آقا گفته اگر آن جوان شما باشيد خلاف شرع نيست بلكه واجب است كه اين كار رابكند. همين كه از جهت شرعى مسئله مطمئن مى گردد تصميم مى گيرد كه براى ادامهتحصيل به مشهد برود و از پدرش هيچگونه كمك نخواهد و با آنكه در آن زمان در مشهدعلمائى بودند و مدرسه ها و موقوفه هائى براى طلاب علوم دينى بوده و اگر مى خواستهر يك از علماى تربت حاضر بوده اند برايش به علماى مشهد توصيه كنند او ابداً اينفكر را نكرده بود كه نزد عالمى برود وتوصيه بگيرد يا كمك بخواهد بلكه تصميممى گيرد و به مشهد مى رود.
او شبها درس مى خواند و روزها به كارگرى مى رفت تا آنكه مى گفت : روزى در حرممشغول زيارت بودم ديدم دستى از پشت به شانه ام خورد برگشتم ديدم پدرم مى باشدكه براى بردن من آمده است خيلى دقت كردم چون پيرمرد تنها بود و دستيارى نداشت وفرزند پسر تنها من بودم اين بود كه باهمه آن شوقتحصيل كه داشتم همراه پدرم بازگشتم .
اتفاقاً به هنگام بازگشتن در ميان راه به همان آقاى عالم كه از او استفتاء كرده بودمبرخورديم كه عازم مشهد بود چون ما را ديد و مطلب را فهميد تاءسف زياد خورد و بهپدرم گفت : حيف است كه اين جوان را مى بريد زيرا او يكپارچه عشق و شوقتحصيل است .
بارى پدرم به محل خود باز مى گردد و به كار زراعتمشغول مى شود ودر هنگام فراغت به گفتن مسائل دينى و موعظه كردن مردم مى پردازد. تاآنكه به راهنمائى آخوند حاج على محمد مزگردى كه از همدوره هاى مدرسه اش بوده بامادرم ازدواج مى كند.
پدرم پس از ازدواج با مادرم وآسوده گردانيدنخيال پدرش در كار زراعت ، براى آنكه بتواند بهتحصيل خود ادامه بدهد تدبير ديگرى مى انديشد كه اگر همه مقصودحاصل نشود اقلاً به بعضى از آن نائل گردد. او پنج روز از ايام هفته را به كار زراعتمى پردازد و هر روز پنج شنبه كه مى رسد صبحگاهان مادرم خمير مى كند و چند گرده نانفطير روغنى باروغن كره اعلائى تكه خودشان تهيه مى كردند مى پزد و پدرم آنها رادر سفره اى مى بندد و در توبره پشتى اش بدوش كشيده و كتابهايش را زيربغل گرفته اول ظهر نماز ظهر و عصرش را مى خواند و پياده به راه مى افتد به خانهآقاى عالمى كه متن كتابهاى فقه و اصول را در نزد او مى خوانده مى رود و فطيرهاىروغنى را كه فرزندان آقا بسيار دوست مى داشته اند وايام هفته روز شمارى مى كرده اندتا شب جمعه و روز جمعه تاظهر به اندازه يك هفته از كتابهائى مانند معالم و (قوانين )در اصول و (شرح لمعه ) و (شرايع ) در فقه درس مى گيرد وظهر جمعه پس ‍ از اداىنماز به سوى ده باز مى گردد و از فردا به كار زراعت و در ضمن آن به حاضر كردندرسها تا پنجشنبه ديگر مى پردازد.
مادرم مى گفت : پدرت مرا با خودش به مزرعه مى برد و كتاب را به دست من مى داد كه ازروى آن آنچه را كه از بر مى خواند گوش بكنم و او متن بعضى از كتابها را همچنان كهبيل مى زد يا كار ديگرى مى كرد مى خواند ومن از روى كتاب گوش مى دادم گاهى مطلبىرا چنانكه براى (هم مباحثه ) اى تقرير مى كنند برايم تقدير مى كرد تا در ياد خودشبماند. از آن جمله مى گفت : روزى يونجه رو مى كرد واشعار (الفيه ابن مالك ) را يكباراز اول تا به آخر و بار ديگر از بيت آخر وارونه تا بهاول خواند و من از روى كتاب گوش دادم و هيچ اشتباه نكرد. چنانكه قبلاً گفته شد تمام اينايام تهجد و نماز شبش و نمازهاى ديگرى كه مى خواند و روزه هائى كه مى گرفت تركنمى شد.
كارهايش بدين نحو ادامه داشت تا زمانى كه مرحوم (حاج شيخ على اكبر تربتى ) كه ازشاگردان مجتهد حوزه درس (آخوند ملا محمد خراسانى ) بوده از نجف به بتربت باز مىگردد و مرحوم آخوند خراسانى او را به عنوان (مجتهد جامع الشرايط) معرفى مى كند.
مرحوم حاج شيخ على اكبر پس از آنكه به احوال پدرم آشنا مى شود عقيده مفرطى درباره اوپيدا مى كند و به او اصرار مى كند كه زندگيش را به شهر تربتمنتقل كند. اما پدرم براى رعايت حال پدرش عذر مى آورد. پس از آنكه پدرش فوت مى كندمرحوم حاج شيخ بر اصرار خود مى افزايد تا آنكه بالاخره مى گويد من به عنوان حاكمشرع حكم مى كنم كه بر شما واجب است كه به تربتمنتقل شويد و گرنه آدم با شتر مى فرستم كه اثاث شما را بار كنندو بياورند و مطلبديگرى نيز مى گويد و آن اينكه ترويج دين بر شما واجب است و اين كار در شهر بيشترمؤ ثر است و اين حرف در پدرم بسيار مؤ ثر واقع مى شود و دستور ايشان راقبول كرده به شهر تربت منتقل مى شود.(42) 
شور وشوق دانش 
عباس اقبال نويسنده و دانشمند معاصر در كودكى نجارى مى كرد از اين راه زندگى مىكرد، شور و شوق دانش آموختن اين كودك باهوش را به مكتب خانه كشانيد، ساعتى از كاركم كرد و به مزد اندك قناعت نمود تتا بتواند بيشتر به درس بپردازد كمى بعد از مكتبخانه به دبيرستان دارالفنون و سپس به دانشگاه راه يافت و بدين گونه جوانى گمنامو فقير در اندك مدتى استاد دانشگاه گرديد.(43) 
طالب علم 
حضرت امام زين العابدين عليه السلام هر وقت جوان هايى را مى ديد كه در طلب علمودانشند به نزديك آنان مى رفت و به آنها مرحبا مى گفت وتشويقشان مى فرمود ومى گفت: (شما وديعه هاى دانشيد كه امروز كوچكان قوم ودر آينده نزديك از بزرگان قوم وگروهديگر مى باشيد.)
وهرگاه طالب علمى به نزد او مى آمد او را ترحيب تكريم مى كرد ومى فرمود: (تووصى پيامبر خدا هستى وطالب علم قدم به خشك وترى از زمين نمى گذارد جز اين كه زمينتا هفت طبقه براى او تسبيح مى گويند.)(44) 
ابن انبازى 
ابوبكر محمد بن قاسم نحوى (معروف به ابن انبازى ) سيصد هزار بيت شاهد براىقرآن در حفظ داشته و به او گفتند مردم در باب حافظه تو بسيار سخن گفتند، بگوچقدر در حفظ دارى ؟ مى گفت : سيزده صندوق حفظ دارم . وگفته شده كه صدوبيست تفسيرقرآن را حفظ داشت وبه جهت حفظ قوه حافظه ، بسيارى از غذاهاى لذيذه را كه ضرر بهقوه حافظه داشت ترك كرد، رطب را مى گرفت ومى گفت : تو طيبى ليكن اطيب از تو حفظكردن آن چيزى است كه خدا بخشيده به من از علم .
گويند: روزى در بازار مى گذشت جاريه خوشرويى را ديد طالب او شد اين خبر به(راضى باللّه ) خليفه عباسى رسيد، امر كرد او را خريدند وبراى ابن انبارى بردندابن انبازى جاريه را امر به صبر براى استبراء نمود.
مى گويند: من در طلب حل يك مساءله علمى بودم در اين وقت ناگهان قلبم متوجه جاريه شدواز فكر در آن مساءله علمى افتادم گفتم جاريه را ببر من نمى خواهم ونمى ارزد به خاطراين جاريه از طلب علم بازمانم . غلام خواست او را ببرد جاريه گفت : تو مردى عالموعاقل وصاحب مقامى ، بايد بدانى كه اگر مرا بيرون كنى وگناه مرا معين نكنى مردمگمان بد در حق من مى برند، گفتم كه : از براى تو هيچ تقصيرى نيست جز اين كه ديدمبا وجود تو از علمم مى مانم گفت : اين سهل است ؛ چون خبر به (راضى ) رسيد گفت :سزاوار نيست كه علم در قلب احدى شيرين تر باشد از علمى كه در قلب اين مرد است.(45) 
اهميت به درس 
آقازاده آيت الله العظمى حاج سيد عبداللّه شيرازى رحمه الله عليه اظهار مى دارد: يكى ازشبها به هنگام بازگشت از نماز مغرب وعشاء ضعف زيادى عارض آقا شده بود ووضعپاهايشان به حدى رسيد كه ديگر ياراى راه رفتن نداشتند واز دراتومبيل با كمك چند نفر ايشان را به اتاق رسانديم ، اين وضع موجب نگرانى افرادداخل بيت گرديد، من كه وضع آقا را چنين ديدم مطمئن شدم كه امشب درس نخواهد بود از اينرو گفتم : به آقايان طلاب اعلام نمائيد كه امشب درستعطيل است ، لحظاتى بعد كه وارد اتاق آقا شدم ديدم ايشان طبقمعمول آماده وضو گرفتن براى درس هستند، باتعجب سؤال نمودم :
آقا براى چه وضو مى گيريد؟
فرمودند: براى درس ، عرض كردم شما با اين وضع مى خواهيد درس بگوئيد ما بهآقايان اعلام كرديم كه امشب درس تعطيل است .
آقا با كمال تاءثر وتندى فرمود: شما بى خود كرديد كه گفتيد درس نيست غلط كرديد،پاى من از كار افتاده فكر من زبان من كه از كار نيفتاده ، من تا لحظه آخر عمرم درس را مىگويم ولو به مقدار يك كلمة ، اين وظيفه من است كه آنچه را ياد گرفته ام به ديگرانبياموزم ولو يك فرع فقهى يا يك مبناى اصولى ، من بايد با درس دادنم با اينحال ضعف وبيمارى وكسالت به طلاب عملاً بفهمانم كه درس خواندن اهميت بسيار داردپيرى وجوانى وضعيف وقوت ندارد.
ايشان مكرر مى فرمود: (اين نانى را كه طلاب استفاده مى نمايند نان امام زمان عليهالسلام است وبراى آن است كه طلاب درس بخوانند ودر خواندنشان نيز اهتمام وجديت داشتهباشند وصرف الحضور هم نباشد وحقيقتاً براى استفاده باشد، زيرا كسانى كه درجلسات درس شركت مى كنند ولى جديت در تحصيل ندارند ويا درس را حاضر مى شوندكه مى دانند نمى فهمند، كارشان دو اشكال دارد: يكى استفاده نمودن از سهم امام عليهالسلام بدون مجوز شرعى ، ديگرى تلف كردن وقت خودشان .
ونيز مى فرمود: مهمترين امتياز روحانيت شيعه قوّت واستحكام زيربناى علمى آنان است وباقوّت علمى توانسته اند از اسلام ومذهب تشيع پاسدارى نمايند.(46) 
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الرَّحيْمِ
اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ ابْنِ الْحَسَنْ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السّاعَةِ وَفيكُلِّ السَّاعَة وَلِيَّاً وَحافِظاً وقاعِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتى تُسْكِنَهُ ارْضَكَ طَوْعاً.
وتُمَتِعَهُ فيها طَويلا.
بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحمين .

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation