بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانها و پندها جلد 2, مصطفى زمانى وجدانى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     PAN00001 -
     PAN00002 -
     PAN00003 -
     PAN00004 -
     PAN00005 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

با يك آرزوى دراز صد تازيانه خورد

روزى حجاج بن يوسف ثقفى در بازار گردش مى كرد، شيرفروشى را مشاهده كرد، باخود صحبت مى كند در گوشه اى ايستاد و به گفته هايش ‍ گوش داد مى گفت اين شير رامى فروشم درآمدش فلان قدر خواهد شد استفاده ى آنرا با درآمدهاى آينده رويهم مى گذارمتا به قيمت گوسفندى برسد يك ميش تهيه مى كنم هم از شيرش بهره مى برم و بقيه ىدرآمد آن سرمايه ى تازه اى مى شود بالاخره با يك حساب دقيق به اينجا رسيد كه پس ‍از چند سال ديگر سرمايه دارى خواهم شد مقدار زيادى گاو و گوسفند خواهم داشت . آنگاهدختر حجاج بن يوسف را خواستگارى مى كنم ، پس از ازدواج با او شخص با اهميتى مىشوم اگر روزى دختر حجاج از اطاعتم سرپيچى كند با همين لگد چنان مى زنم كه دندههايش خورد شود، همينكه پايش را بلند كرد به ظرف شير خورده به زمين ريخت .
حجاج جلو آمد به دو نفر از همراهانش دستور داد او را بخوابانند و صد تازيانه جانانهبر پيكرش بزنند، شيرفروش از ريختن شيرها كه سرمايه كاخ آرزويش بود خاطرىافسرده داشت از حجاج پرسيد براى چه مرا بى تقصير مى زنيد، حجاج گفت مگر نه اينبود كه اگر دختر مرا مى گرفتى چنان لگد مى زدى كه پهلويش بشكند اينك به كيفرآن لگد بايد صد تازيانه بخورى .


جايگاه ظلم

بهلول وارد قصر هارون شد. مسند مخصوص او را خالى ديد بر روى آن نشست پاسبانانقصر وقتى بهلول را در محل مخصوص هارون ديدند با شلاق و تازيانه او را از آن مكانبيرون كردند. هارون از اندرون خارج شد، بهلول را ديد در گوشه اى نشسته و گريهمى كند. از خدمتكاران علت گريه او را پرسيد. گفتند چون در مسند شما گستاخانه نشستهبود ما او را آزرديم هارون آنها را توبيخ و ملامت كردبهلول را نيز تسلى داد.
بهلول گفت من به حال تو گريه مى كنم نه بواسطه خودم . زيرا با همين چند دقيقه كهدر جايگاه و مسند تو نشستم اين طور مرا آزردند بر تو چه خواهد گذشت كه سالها براين مسند ظلم نشسته اى و تكيه بر اين دستگاه ستم كرده اى و از عواقب هولناك آن نمىترسى ؟!


از مكافات ستم غافل مشو

ابوعمر از بزرگان و مشاهير كوفه بود مى گويد در قصر كوفه حضور عبدالملك بنمروان نشسته بودم در آن هنگام سر بريده مصعب ابن زبير را درمقابل خود گذاشته بود. از ديدن اين منظره لرزه و اضطرابى اندامم را فرا گرفت چنانحالم تغيير كرد كه عبدالملك متوجه شد. گفت ترا چه شد كه اينطور ناراحت شدى ؟
گفتم در پناه خدا قرارت مى دهم خاطره اى از اين قصر در نظرم مجسم شد كه از آن لرزهبر من وارد گرديد. در همين مكان پيش عبيدالله بن زياد لعنة الله عليه نشسته بودم سرمقدس حسين بن على عليه السلام را در مقابل او ديدم ، پس از چندى باز همين جا در حضورمختار بن ابى عبيده سر عبيدالله را مشاهده كردم ، بعد از گذشت مدتى در همين مكان نشستهبودم مصعب بن زبير امير كوفه بود، سرمختار را در پيش روى خود گذاشته بود. اينكنيز سر مصعب بن زبير در مقابل شما است . عبدالملك از شنيدن اين سخن سخت تكان خورد،از جاى خود برخاست پس از آن دستور داد عمارت و قصر را ويران كنند. و نيز نوشته اندعبدالملك گفت (لا اراك الله الخامس فقام و اءمر بهدم القصر) از جا حركت كرده گفت خداپنجمى را نشانت ندهد دستور داد قصر را ويران كنند.


داستان ديگرى از مكافات

روزى حضرت موسى عليه السلام از محلى عبور مى كرد رسيد بر سر چشمه اى در كناركوه ، با آب آن چشمه وضو گرفت ، بالاى كوه رفت تا نماز بخواند در اين مئوقع اسبسوارى به آنجا رسيد. براى آشاميدن آب از اسب فرود آمد، در موقع رفتن كيسهپول خود را فراموش نموده رفت . بعد از او چوپانى رسيد كيسه را مشاهده كرده برداشت .
بعد از چوپان پيرمردى بر سر چشمه آمد، آثار فقر و تنگدستى از ظاهرش ‍ آشكار بوددسته هيزمى بر روى سر داشت ، هيزم را يك طرف نهاده براى استراحت كار چشمه خوابيد.چيزى نگذشت كه اسب سوار برگشت اطراف چشمه را براى پيدا كردن كيسه جستجو نمود.ولى پيدا نكرد. به پيرمرد مراجعه نمود او هم اظهار بى اطلاعى نمود بين آن دو سخنانىشد كه منجر به زد و خورد گرديد بالاخره اسب سوار آنقدر هيزم كش را زد كه جان داد.
حضرت موسى عليه السلام عرض كرد پروردگارا اين چه پيش آمدى بودعدل در اين قضيه چگونه است ؟ پول را چوپان برداشت پيرمرد ستم واقع شد، خطابرسيد موسى همين پيرمرد پدر آن اسب سوار را كشته بود بين اين دو قصاص انجامگرديد در ضمن پدر اسب سوار به پدر چوپان به اندازهپول همان كيسه مقروض بود از اينرو به حق خود رسيد من از روىعدل و دادگرى حكومت ميكنم (86).


حجاج عاقبت چه كرد؟

راغب اصفهانى در محاضرات مى نويسد: حجاج روزى ازمنزل به سوى مسجد جامع خارج شد ناگاه صداى ضجه و ناله جمعيت كثيرى را شنيدپرسيد اين ناله ها از چيست ؟ گفتند صداى زندانيان است كه از حرارت آفتاب مى نالند.گفت به آنها بگوئيد (اخساء و افيها و لا تكلمون )(87).
زندانيان او را احصا نمودند صد و بيست هزار مرد و بيست هزار زن بودند چهار هزار نفر ازاينها زنان مجرد بودند محل زندان همه يكى بود. زندان حجاج سقف نداشت هر گاه يكى ازآنها با دست خود يا وسيله اى سايبان تهيه مى كرد زندانبانان او را با سنگ مى زدند.خوراكشان نان جو بود كه با ريگ مخلوط مى كردند و آبى بس تلخ به ايشان مى دادند.
حجاج در ريختن خون مردان پاك مخصوصا سادات علاقه فراوانى داشت .
به طوريكه نقل شده يك صاع (88) آرد براى او آوردند كه از خون سادات و نيكانآسياب شده بود به همان آرد روزه مى گرفت و افطار مى كرد (به خدا پناه مى برم ازشنيدن چنين ظلمى ). اين جانى خون آشام پيوسته افسوس ‍ مى خورد كه در كربلا نبوده تادر ريختن خون شهدا شركت كند. خداوند روح خبيث او را در سن پنجاه و سه سالگى بهسوى جهنم فرستاد. آن زمان در شهرى به نام واسط مابين كوفه و بصره مسكن داشت آنشهر از بناهاى خود آن سفاك بود كه بيش از نه ماه نتوانست در آنجا زندگى كند.
ابن خلكان مى گويد حجاج به مرض آكله مبتلا شد طبيبى برايش آوردند دستور داد مقدارىگوشت بر سر نخ نمايند آن گوشت را گفت ببلعد. وقتى گوشت را كشيد كرمهاى زيادىبه آن چسبيده بود.
بالاخره خداوند سرماى شديدى بر بدنش مستولى كرد بطورى كهمنقل هاى پر از آتش را در اطرافش مى گذاشتند پوست بدنش مى سوخت ولى گرم نمىشد. هنگام مرگ به حسن بصرى از شدت ناراحتى و گرفتارى شكايت كرد حسن به اوگفت چقدر گفتم متعرض سادات و نيكان مشو و به جان اين بى گناهان رحم كن ، توقبول نكردى ؟
گفت حسن نمى گويم از خدا بخواه كه به من فرج دهد و عذابم نكند. ولى مى گويم ازخدا بخواه تعجيل در قبض روحم كند تا بيش از اين مبتلا نباشم .


ناله مظلوم

سلطان محمود غزنوى شبى براى استراحت در بستر رفت ، هر چه كرد خوابش نبرد، دردلش گذشت شايد مظلومى دادخواهى مى كند و كسى بدادش نمى رسد، به غلامى دستورداد جستجو كند اگر ستمديده اى را مشاهده كرد به حضور آورد غلام پس از تجسس مختصرىبرگشته گفت كسى نبود. سلطان باز هر چه كرد خوابش نبرد دانست كه غلام در تكاپوكوتاهى نموده . خودش برخاسته از قصر سلطنتى بيرون شد.
در كنار حرمسراى او مسجدى بود، زمزمه ناله اى از ميان مسجد شنيد جلو رفته ديد مردىسر بر زمين نهاده مى گويد خدايا محمد در بروى مظلومان بسته و با نديمان خود درحرمسرا نشسته است (يا من لا تاءخذه سنة و لا نوم ).
سلطان گفت چه مى گوئى من در پى تو آمدم بگو چه شده ؟ آنمرد گفت يكى از خواصتو كه نامش را نمى دانم پيوسته به خانه من مى آيد و با زنم هم بستر مى شود دامنناموس مرا به بدترين وجهى آلوده مى كند سلطان گفت اكنون كجا است ؟ جواب داد شايدرفته باشد. شاه گفت هر وقت آمد مرا خبر ده ، به پاسبانان قصر سلطنتى او را معرفىكرده دستور داد هر زمان اين مرد مرا خواست او را به من برسانيد.
شب بعد باز همان سرهنگ به خانه آن بينوا رفت ، بهر طريقى بود او را بخواب كردندمرد مظلوم به سراى سلطان رفت سلطان محمود با شمشير شرر بار به خانه او آمد ديدشخصى در بستر همسرش خوابيده دستور داد چراغ را خاموش كند آنگاه شمشير كشيده او راكشت پس از آن دستور داد چراغ را روشن كند در اين هنگام با دقت نگاهى كرده بلافاصلهسر به سجده نهاد.
به صاحبخانه گفت هر غذائى در خانه شما پيدا مى شود بياوريد كه گرسنه ام عرضكرد سلطانى چون شما به نان درويش چگونه قناعت مى كند هر چه هست بياور، آنمرد تكهاى نان براى او آورده پرسيد علت دستور كشتن آنمرد سجده رفتن چه بود؟ و نيز در خانهمثل ما غذا خوردن شما چه علت داشت ؟
سلطان محمود گفت : همينكه از جريان تو مطلع شدم با خود انديشيدم كه در زمان سلطنت منكسى جرات اينكار را ندارد مگر فرزندانم . چراغ را خاموش كن تا اگر از فرزندانم بودمرا محبت پدرى مانع از اجراى عدالت نشود، چراغ كه روشن شد نگاه كرده ديدم بيگانهاست به شكرانه اينكه دامن خانواده ام از اين جنايت پاك بود سجده نمودم .
اما خوردن غذا اينجهت بود كه چون بچنين ظلمى اطلاع پيدا كردم با خود عهد نمودم چيزىنخورم تا داد ترا از آن ستمگر بستانم اكنون از ساعتى كه ترا در شب گذشته ديدمچيزى نخورده ام .(89)


با عدالت بر دشمن پيروز شد

بنا به دستور المعتضد بالله (خليفه عباسى ) امير احمد سامانى بر سر عمروليث ازبخارا لشكر كشيد هنگاميكه از كوچه باغهاى بخارا مى گذشت شاخه ميوه دارى كه از باغبيرون آمده بود توجه او را جلب نمود خواجه نظام الملك در سير الملوك مينويسد كه اميراحمد با خود گفت اگر سپاه دادگرى مرا منظور نموده دست به ميوه اين شاخه نزدند و آنرانشكستند بر عمرو ليث پيروز خواهم شد چنانچه شكستند از همينجا برميگردم .
يكى از معتمدان را گماشت و به او دستور داد هر كس اين شاخه را شكست او را پيش منبياور سپاهيكه دوازده هزار سرباز و فرمانده داشت از آن كوچه گذشته و هيچكدام از بيمعدالت امير احمد به شاخه ميوه توجهى ننمودند، گماشته پيش امير آمده توجه نكردنسپاهيان از بعرض رسانيد، امير از اسب پياده شده سر بسجده نهاد، نتيجه اش اين شد كهدر هنگام روبروشدن دو لشكر، عمرو ليث با اينكه هفتاد هزار سرباز داشت شكست خورداسبش او را بميان لشكر امير احمد آورد و اسير گشت .
دادگرى امير احمد بطورى بود كه در روزهاى برفى سواره بر سر ميدان مى ايستاد تااگر بينوائى را در بانان مانع از عرض و نياز و درخواست در اين روز سرد شوند، او راببيند و تقاضايش را انجام دهد.(90)


مالك اشتر به على (ع ) چه گفت ؟

روزى مالك اشتر خدمت على (ع ) مشرف شده عرض كرد يا اميرالمؤ منين بااهل كوفه جنگ جمل را بپايان رسانديم و با مردم بصره و كوفه بر شاميها در جنگ صفينپيروز شديم ، آنزمان راى آنها يكى بود، اينك بواسطه اينكه شما در تقسيم بيتالمال از روى عدالت با آنها رفتار مى كنى ، شريف و وضيع آزاد و بنده ، عرب و عجم درنظر شما يكسانند، مردم تاب ندارند نيتهايشان ضعيف گرديده براى رسيدن به آرزوهاىخود طرف شما را واگذاشته بجانب معاويه ميرونداهل دين و حقيقت كمند، بيشتر اينها خواستار دنيايند دين را نيز براى دنيا ميفروشند ممكن استشما اين مال از به آنها بدل ننمائى تا ميل بجانبتان پيدا نموده علاقه واقعى نسبت بشمارا پيروز نموده دشمنان را سركوب مى نمايد الخ .
على (ع ) فرمود مالك آنچه گفتى از روش ما در عدالت ، خداوند مى فرمايد (منعمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها) با وجوديكه روشم اينست باز مى ترسم مباداكوچكترين كوتاهى يا ذره اى انحراف از من سر زده باشد اما پراكنده شدن مردم بواسطهتاب نياوردن بر دشوارى و سنگينى حق و عدالت ، خدا ميداند فرار آنها از من نه براىاينستكه ستمى از طرف او ميروند فقط بواسطه رسيدن به بيراهه هاى دنياى فانى ، ازحقيقت بر گشته روى بباطل مياورند در روز قيامت مورد پرسش قرار خواهند گرفت كه آياشما براى دين عمل ميكرديد يا دنيا؟
تذكريكه راجع بدادن اموال باشراف دادى من هرگز حق كسى را بديگرى نخواهم داد وبوسيله مال مردم نصرت نميجويم .(91)


داستانى از عقيل بشنويد

معاويه روزى از عقيل داستان حديده محماة (آهن گداخته را پرسيد.عقيل از يادآورى خاطرات گذشته راجع به برادرش على (ع ) و عدالت و دادگريش ‍ درگريه شد. آنگاه پس از نقل يك قضيه گفت آرى ، روزى وضع زندگى من خيلى آشفتهگرديد به تنگ دستى دچار شدم خدمت برادرم على (ع ) رفته و از او در خواست كمكىنمودم (بنا بفرمايش خود على (ع ) در نهج البلاغه يك من آرد از بيتالمال ميخواست ) اما بمنظور نائل نشدم .
پس از آن بچه هاى خود را جمع نموده آنها را در حاليكه آثار گرسنگى شديد و بىتابى از ظاهرشان هويدا بود پيش او بردم باز تقاضاى كمك نمودم فرمود امشب بياشبانگاه با يكى از بچه ها پيش او رفتم .
به پسرم گفت تو برگرد او را نگذاشت نزديك بيايد آنگاه فرمود جلو بيا تا بدهم . مناز شدت تنگدستى و حرصى كه داشتم خيال كردم كيسه دينارى بمن خواهد داد، همينكه دستدراز كردم بر روى دستم آهنى گداخته وارد شد پس از گرفتن فورا آنرا انداختم و مانندگاو نرى در دست قصاب ناله كردم .
گفت عقيل مادرت بعزايت بنشيند اين همه ناراحتى تو از آهنى است كه به آتش دنياافروخته شده چه خواهد گذشت بر من و تو اگر در زنجيرهاى آتشين جهنم بسته شويم ،سپس اين آيه را خواند: (اذا الاغلال فى اعناقهموالسلاسل يسحبون ) پس از آن فرمود عقيل بيشتر از حقيكه خدا برايت معين كرده اگربخواهى همين آهن گداخته خواهد بود، بخانه ات برگرد كه فايده اى ندارد معاويه ازشنيدن گفتار عقيل تعجب ميكرد (و يقول هيهات ، عقمت النساء ان يلدن بمثله ) مى گفت هرگز!هرگز! زنان مانند على را ديگر نخواهند زائيد.(92)


بهلول بر ديوار قصر هارون چه نوشت ؟

هارون الرشيد براى گردش و سركشى بطرف بعضى از ساختمانهاى جديد خود رفت ،در كنار يكى از قصرها با بهلول مصادف شد، از او درخواست كرد خطى بر ديوار قصربنويسد. بهلول پاره اى ذغال برداشته نوشت : (رفع الطين على الطين و وضع الدين )گل بر روى هم انباشته شده ولى دين خوار پست گرديده .
(گچها بر هم ماليده شده اما دستور صريح دين از بين رفته است ) اگر اين كاخ را ازپول و ثروت حلال خود ساخته اى اسراف كنندگان را دوست ندارد.
چنانچه از مال مردم باشد بآنها ستم كرده اى (والله لايحب الظالمين ) خداوند ستم كاران رادوست ندارد.


اينهم از اسراف محسوب مى شود

روزى حسن بصرى خدمت امير المؤ منين (ع ) كنار شط فرات بود، ظرفى را آب نمودهآشاميد بقيه آنرا روى زمين ريخت . على (ع ) فرمود در اين كار اسراف نمودى زيرا آبرابر زمين ريختى و بر روى آب بريختى حسن از روى اعتراض گفت شما خون مسلمين راميريزى اسراف نميكنى من باين مقدار آب اسراف نمودم .
حضرت فرمود اگر من در ريختن خون مسلمين اسراف مى كنم چرا به آنها كمك نكردى و جزءشورشيان با من جنگ ننمودى حسن گفت من آماده جنگ شده لباس و سلاح پوشيدم تا باشاميان همراه شوم همينكه از منزل بيرون آمدم هاتفى صدا زدقاتل و مقتول در جهنم هستند از تصميم خود منصرف شدم فرمود راست گفتى او برادرتشيطان بود.(93)


اسراف در خوراك موجب امراض است .

طبيبى نصرانى خدمت حضرت صادق (ع ) رسيد عرض كرد يا بنرسول الله آيا در كتاب پروردگار شما و سنت پيغمبرتان از طب چيزى ذكر شده فرمودآرى در كتاب خدا اين آيه (كلوا واشربوا ولا تسرفوا) بخوريد و بياشاميد ولى زيادهروى نكنيد، اما در سنت پيغمبرتان . حضرت رسول (ص ) فرموده : (الحيه منالاكل راس دواء والاسراف فى الاكل راس كل داء) خوددارى از غذا سرآمد و بيشترين دارو استبراى صحت ، زياده روى در خوراك نيز مايه و سبب همه امراض است .
مرد نصرانى از جا حركت كرده گفت (والله ماترك كتاب ربكم و لاسنه نيبكم من الطبالجالينوس ) بخدا سوگند كتاب خدا و سنت پيغمبر شما جائى براى طب جالينوسنگذاشته .(94)


عبادت هر كس به اندازه ايمان او بايد باشد.

حضرت صادق (ع ) فرمود ايمان بر هفت سهم تقسيم مى شود، بعضى از مسلمانها يك سهمرا دارند، برخى دو سهم كسانى نيز عستند كه داراى هفت سهم ميباشد، از اينرو شايستهنيست بر صاحب يك سهم تحميل كنند بار صاحب دو سهم را و كسيكه دو سهم دارد نبايد بارشخص سه سهمى بر او تحميل شود همينطور تا هفت سهمى آنگاه مثالى آوردند.
فرمودند شخصى در همسايگى او مردى نصرانى بود، مسلمان او را دعوت به اسلام كردمزاياى ايمان آوردن را برايش تشريح نمود. نصرانى پذيرفته ايمان آورد سحر گاهمسلمان در خانه نصرانى تازه مسلمان رفته ، درب را كوبيد.
همسايه اش بيرون آمد. گفت برخيز وضو بگير تا با هم به مسجد برويم و نمازبخوانيم . آنمرد وضو گرفت لباسهايش را پوشيد و را او بمسجد رفت از نماز صبحمسلمان هر چه خواست نماز خواند او هم از رفيق خود پيروى نمود - نماز صبح را خواندندپس از آن نشستند تا آفتاب سر زد.
نصرانى خواست بمنزلش برگردد مسلمان گفت كجا ميروى روز كوتاه است بمان تا نمازظهر را نيز بخوانيم تا بعد از انجام نماز ظهر ماند. بين ظهر و عصر چندان فاصله اىنيست او را نگاهداشت تا نماز عصر را نيز خواند خواست ار جا حركت كند. گفت از روز چيزىنمانده نزديك غروب است ، باز نگاهش داشت تا نماز مغرب را هم خواندند بعد گفت نمازعشاء وقتش ‍ نزديكست يك نماز ديگرى مانده آنرا هم بخوانيم بعد خواهى رفت . پس ازانجام نماز عشاء از يكديگر جدا شدند.
روز بعد هنگام سحر باز در خانه او رفت به نصرانى تازه مسلمان گفت حركت كن براىنماز بمسجد برويم . پاسخ داد من فقير و عيالمندم براى اين دين كسى را پيدا كن كه ازمن فارغتر باشد.
حضرت صادق (ع ) فرمود باين وسيله داخل در دينش نمود و با اينكار خود (زياده روى وتحميل بى جا) از دين بيرونش كرد.


با شراب خوار معاشرت نكنيد

حماد از حضرت صادق (ع ) نقل كرد كه ايشان درباره كسيكه شرابخوارى كند با اينكهخداوند به وسيله پيغمبرش آنرا حرام كرده ، فرمود اگر خواستگارى نمايد شايستكىازدواج را ندارد در گفتار نبايد او را تصديق نمود، وساطت او را درباره كسى نبايدپذيرفت و به ميتوان در سپردن امانتى به او اطمينان نمود هر كس شرابخوار را امانتىدهنده را خداوند پاداشى نميدهد و نه جبران امانت از دست رفته او را مينمايد.
فررمود من خيال داشتم شخصى را سرمايه اى بدهم تا براى تجارت بطرف يمن برود،رفتم خدمت پدرم حضرت باقر(ع ) گفتم خيال دارم بفلانى سرمايه اى برهم نظر شماچيست ؟ فرمود مگر نميدانى او شراب ميخورد گفتم بعضى از مومنين ميگويد، فرمود گفتهآنها را تصديق كن زيرا خداوند ميفرمايد (يومن بالله و يومن للمومنين ) پيغمبر بخدا ايماندارد و مومنين را تصديق مينمايد.
پس از آن فرموداگر سرمايه را بدست او دادى از بين برد و نابود كرد خداوند ترابهپاداشى ميدهد و نه جبران آنرا ميكند، پرسيدم براى چه ؟ فرمود زيرا خداوند ميفرمايد:(ال توتوا السفهاء اموالكم التى جعل الله لكم قياما) ((امواليكه خداوند آنرا مايهزندگيتان قرار داده به نادانان ندهيد)) آيا نادان تر از شرابخوار وجود دارد؟
(ان العبد اليزال فى فسحه من ربه مالم بشرب الخمر فاذا شربها خرق الله بالهفكان ولده واخوه و سمعه و بصره و يده و رجله ابليس يسوقه الىكل شر و يصرفه عن كل خير)
نيده پيرسته (تا شراب نخورده ) در پناه نگهبانى خدا و آمرزش اوست اگر شراب خوردسرش را فاش ميكند، او را در پناه خود نگه نمى دارد. در اينصورت فرزند و برادر،گوش و چشم ، دست و پاى چنين كسى شيطان است بهر زشتى بخواهد او را ميكشاند و از هرخوبى بازش ‍ مى دارد.(95)


سخن چين چه مى كند؟

شخصى غلامى را فروخت ، به مشترى گوشزد كرد كه اين غلام فقط يك عيب دارد و آن عيبسخن چينى است مشترى با همين عيب به معامله راضى شده او را خريد، مدتى غلام در خانهصاحب جديد خود ماند، روزى به زن او گفت شوهرت به تو علاقه اى ندارد وخيال ازدواج مجدد كرده ، اگر بخواهى از اين فكر منصرف شود بايد بوسيله تيغ مقدارىاز موى زير گلويش را بياورى تا دعائى بر آن بخوانم كه قلبش به اومتمايل شود.
همانروز به شوهرش گفت زنت رفيق دارد و با او خوشگذدانى ميكند در فكر كشتن توافتاده امشب خود را بخواب بزن تا حقيقت بر تو كشف گردد. آن شب مرد ظاهرا خود راخوابيده نشان داد نيمه شب متوجه شد زنش ‍ تيغى در دست گرفته بطرف او ميآيدخيال كرد براى كشتنش آماده شده ناگهان از جاى حركت كرد و با او درآويخت بالاخره زنخود را كشت . بستگان زن از داستان مطلع شدند و با شوهر به نزاع وجدال پرداختند كم كم بين دو قبيله زن و شوهر آتش زد و خورد افروخته شد.(96)


سخن چين خون آلود

روباه حيوانى بسيار زيرك و حيله گر است گويند وقتى كيك و پشه بر او فراواناجتماع مى كنند تكه اى از پوست حيوان مرده يا پشمى را به دهان مى گيرد، دست و پاىخود را كم كم در آب فرو مى برد. حشرات همينكه احساس آب مى كنند حركت نموده بجاىديگرى مى نشينند رفته رفته تمام بدنش راداخل آب مينمايد تا حشرات بر روى آن پوست و سرش جمع مى شوند كم كم سر خود رانيز در آب فرو مى برد، وقتى احساس كرد تمام حشرات بر روى پوست اجتماع كرده اندپوست را بر روى آب رها كرده سر از جاى ديگر برميآورد بدينوسيله خود را از شر آنهانجات مى دهد.
ميگويد هر گاه بسيار گرسنه مى شود، در ميان بيابان خود را بر زمين مياندازد و شكمخويش را برآمده و باددار نشان مى دهد تا پرندگانخيال كنند مرده است وقتى بر روى پيكرش مى نشينند ناگاه جنبشى كرده آنها را صيد مىكند.
مى گويند روزى شير مريض شد تمام حيوانات بديدن او آمدند مگر روباه . گرگ سخنچين از موقعيت استفاده كرده به شير گفت همه حيوانات به عيادت شما آمدند فقط روباهاست كه سر از اطاعت باز زده شير گفت وقتى آمد مرا يادآورى كن تا سزايش را بدهم .
روباه آمد شير با خشم او را عنايت نموده گفت كجا بودى من مريض شدم همه آمدند مگر تو؟در جواب گفت من وقتى شنيدم شما مريض هستيد بفكر اين افتادم كه دوائى برايتان تهيهنمايم تا بهبودى حاصل كنيد پرسيد چيزى بدست آوردى . جوابداد آرى در پشت پاىگرگ غده اى است كه براى معالجه شما موثر است شير پريد و باچنگال خود مقدارى از پشت پاى گرگ بيرون آورد، روباه آهسته از گوشه اى خارج شد.در بين راه چشمش به گرگ افتاد كه با پاى خون آلود ميآيد.(قال با صاحب الخف الاحمر) گفت اى آقائيكه كفش قرمز پوشيده اى وقتى در حضورپادشاهان مى نشينى متوجه باش از دهانت چه خارج مى شود.(97)


fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation