بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اتفاق در مهدی موعود علیه السلام, حجت الاسلام و المسلمین حاج سید على اکبر قرشى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ETTEFA01 -
     ETTEFA02 -
     ETTEFA03 -
     ETTEFA04 -
     ETTEFA05 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

مقدمه دفتر
باسمه تعالى
اعتقاد به يك منجى جهانى ، اختصاص به اسلام ندارد بلكه تمامى مذاهب جهان ، منتظرروزى هستند كه شخصيتى الهى ظهور نموده و كاخهاى بيداد زورمندان و زر اندوزان راويران كند، بلكه بايد گفت : هر انسان آگاه و انديشمندى درمى يابد كه اين وضعنابهنجار كنونى جهان و اين مسير غيرطبيعى در زندگى بشر، از هيچ دوامى برخوردارنيست و بايد در انتظار مصلحى بود كه پا به عرصه رزم نهد و با توانى شگرف دربرابر همه طاغوتهاى جهان ، با قامتى استوار بپا خيزد و آنان را از اريكه هاى قدرت ،به زير كشيده و زندگى را به راه درست خويش بازگرداند.
در ميان تمامى معتقدان به وجود نجاتبخشِ انسانهاى به زنجير كشيده شده ، دين اسلامبويژه ((مذهب شيعه ))، اهتمامى خاص براى اين مساءلهقايل است و منجى جهان را حضرت مهدى عليه السّلام از سلاله پاك پيامبر مى داند؛ چراكه جهان ، هرگز نمى تواند از امامى راستين ، خالى باشد، در نتيجه انسانها نيز موظفندكه از چنين رهبرى پيروى كنند. و البته پر واضح است چنين امامى جز با امامان شيعه - كهبا على بن ابى طالب عليه السّلام جانشين به حق پيامبر شروع شده و با امام زمان ،مهدى موعود عليه السّلام خاتمه پيدا مى كند - تطبيق ندارد.
از اين رو، مؤ لف محترم در كتاب حاضر كوشش نموده تا با استناد به روايات اسلامى ،اين حقيقت را به اثبات رساند كه تنها نجاتبخش ستمديدگان و برپا كنندهعدل جهانى ، در كوتاه سخن ، پياده كننده مذهبِ به حق ؛ يعنى دين مبين اسلام ، همان ((مهدىموعود)) دوازدهمين امام مورد اعتقاد ما شيعيان است كه به فرمان خود پيامبر از سوىپروردگار حكيم ، تعيين شده است .
اين دفتر، پس از بازبينى مجدد و ويرايشى نو، اثر مذكور را به زيور چاپ آراسته وبه علاقه مندان صلح و عدالت واقعى ، عرضه مى دارد؛ به آن اميد كه چونان چراغىفروزان ، مسير تكامل پرخطرشان را روشن ساخته و ان شاءاللّه مورد پذيرش حقتعالىقرار گيرد.
در خاتمه ، از خوانندگان محترم تقاضا داريم ؛ چنانچه هرگونه انتقاد يا پيشنهادىدارند به
آدرس :
قم - دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم
صندوق پستى 749 / بخش فارسى ارسالدارند.
با تشكر فراوان
دفتر انتشارات اسلامى
وابسته به جامعه مدرّسين حوزه علميه قم
مقدمه مؤ لف
بسم اللّه الرحمن الرحيم
اَلْحَمْدُ للّهِِ رَبِّ الْعالَمِينَ عَدَدَ اللَّيالِى وَالدُّهُورِ وَ صَلَّى اللّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ مِنَ الْيَوْمِ اِلىيَوْمٍ يُنْفَخُ فِى الصُّورِ.
در طول قرون متمادى ، كتابهاى زيادى در باره حضرت مهدى موعود - صلوات اللّه عليه -نوشته شده است ، ولى هيچيك از آنها به سبك اين كتاب نيست .(1) در اين كتاب بااستفاده از منابع اهل سنّت اثبات مى شود كه شيعه واهل سنّت در باره امام زمان عليه السّلام متفق القول هستند و وحدت نظر دارند. به عبارتديگر: اهل سنّت نيز مانند شيعه مى گويند: مهدى موعود عليه السّلام فرزند نهم امام حسينو فرزند چهارم امام رضا و فرزند بلافصل امام حسن عسكرى عليهم السّلام است و درسال 255 هجرى در شهر ((سامرّا)) از مادرى به نام ((نرجس )) متولّد شده است و درآخرالزمان نيز ظهور كرده و حكومت جهانى واحدىتشكيل خواهد داد.
من وقتى كه در اثر مطالعات به اين حقيقت ، ملهم و واقف شدم ، كتابهاى ديگر را در اينزمينه مورد بررسى قرار دادم تا ببينم كه آيا آنان اين سبك (وحدت نظر شيعه واهل سنّت در باره مهدى موعود - عج اللّه تعالى فرجه الشريف -) را مستقلاً تعقيب كرده انديا نه ؟ تا كارم عمل تكرارى نشود، ولى ديدم آنان - جزاهم اللّه خيراً - مطالب را از شيعهو اهل سنّت به صورت كلّى نقل كرده اند و سبك فوق رابالاستقلال در نظر نگرفته اند مانند كتاب ((المهدى )) تأ ليف آيت اللّه صدر - قدسسرّه - كه اكثر مطالب آن از كتب برادران اهل سنّت جمع آورى شده است . و همچنين كتابشريف ((الامام المهدى عند اهل السّنة )) تأ ليف جناب ((مهدى فقيه ايمانى )) كه مطالب 56كتاب از كتب معتبر برادران اهل سنّت را در باره حضرت مهدى عليه السّلام عكسبردارى كردهو به صورت دو كتاب وزين ، در آورده است - جزاهم اللّه خيراً - .
و اخيراً نيز پس از آنكه يادداشتهاى كتاب را فراهم نمودم و براىتكميل آنها به كتابخانه هاى آستان قدس و حوزه مقدسه قم سفر كرده و نوشتن كتاب راشروع نمودم ، كتاب پرارزش ((من هو المهدى عليه السّلام )) تأ ليف جناب ((ابوطالبتجليل )) به دستم رسيد، بعد از مطالعه اين كتاب ديدم اكثر مطالب من به طور گستردهدر آن گردآورى شده است . به همين خاطر ابتدا به فكر افتادم كه از كار خود منصرفشوم ، ولى بعداً ديدم آن كتاب هم در عين حال كه خواسته هاى مرا در بر دارد، سبك مرابالاستقلال تعقيب نكرده است ؛ زيرا من مى خواستم كتابى نوشته شود كه در عين مختصربودن ، اتفاق شيعه و اهل سنّت را بالاستقلال در باره حضرت مهدى - صلوات اللّه عليه -اثبات نمايد و ديگر گفته نشود: فرق ميان شيعه واهل سنّت آن است كه اهل سنّت مى گويند مهدى موعود راقبول داريم ، ولى ايشان هنوز متولد نشده و معلوم نيست چه كسى است فقط اينقدر مى دانيمكه از نسل حضرت فاطمه و حضرت حسين عليهماالسّلام خواهد بود. و شيعه مى گويدمهدى موعود - عجل اللّه تعالى فرجه الشريف - متولد شده و در قيد حيات است و هر وقتخداوند بخواهد ظهور مى كند.
* * *
اين كتاب ، داراى سه فصل و مجموعاً در سه مطلب خلاصه مى شود. در مطلباوّل اثبات مى شود كه منظور و مراد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از حديثمتواتر: ((يَكُونُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً)) دوازده امام ؛ على بن ابى طالب و يازدهفرزندش عليهم السّلام هستند و نمى شود گروه ديگرى مراد باشد.
در مطلب دوّم اثبات مى شود: مهدى موعود - صلوات اللّه عليه - كه آمدنش به طور متواتراز رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده ، فرزند نهم امام حسين و فرزندچهارم امام رضا و فرزند بلافصل حضرت امام حسن عسكرى عليهم السّلام است و شخصمجهول و نامعلومى نيست .
و در مطلب سوّم ، اقوال حدود چهل نفر از بزرگاناهل سنّت نقل مى شود كه همه آنان ولادت امام زمان عليه السّلام را نوشته و ولادت او را بهطور قطع و يقين بيان داشته اند. بدين طريق شيعه واهل سنّت در باره مهدى موعود عليه السّلام به توافق مى رسند و معلوم مى شود كهشهرت عدم ولادت آن حضرت و نسبت مجهول بودنش ، بى اساس ‍ است .
* * *
همه مطالب كتاب ، بدون استثنا از كتب برادراناهل سنّت جمع آورى شده و نگارنده از اين كار دو نظر داشته است ؛ يكى اينكه : برادراناهل سنّت موقع مطالعه آن عذرى نياورند و بگويند كه اين مطالب در كتابهاى ما نيست ،ديگر آنكه : سبب تحكيم اعتقاد مطالعه كنندگان شيعه شود و بدانند آنچه آنان عقيده دارندمورد تصديق اهل سنّت نيز مى باشد. اين مزيّت كتاب به نظر من سبب نزديك شدناهل سنّت و شيعه نسبت به يكديگر خواهد گرديد و گر نه مى بايست مانند كتابهاىديگر، با كيفيتى مخصوص ‍ تاءليف نمايم نظير: كتاب غيبت محمّد بن ابراهيم نعمانى ،معاصر مرحوم كلينى و كمال الدين صدوق و غيبت شيخ طوسى و كفاية الاثر محمّد بن علىخزّاز رازى و عاشر بحار و منتخب الاثر آيت اللّه صافى - جزاهم اللّه خيرا - و دهها كتابديگر.
نا گفته نماند كه جوّ حاكم در دورانهاى بنى اميه و بنى عباس و نظير آنان سبب گرديدكه بسيارى از حقايق اسلامى به دست فراموشى سپرده شود و در ميان مسلمانان گسترش ‍نيابد و ترويج نشود و در مقابل ، بسيارى از چيزها كه هماهنگ با آنان بود به وجود آمد وتبليغ شد نظير مسأ له ((جبر، خلق قرآن )) وامثال آنها.
جلال الدين عبدالرحمان سيوطى (2) در حالات يزيد بن عبدالملك بن مروان - كه بعد ازعمر بن عبدالعزيز به حكومت رسيد - مى نويسد: او چون خلافت را به دست گرفت گفت :مانند عمر بن عبدالعزيز رفتار كنيد، اطرافيان اوچهل نفر شيخ (عالم دربارى ) را پيش او حاضر كردند و همه آنان شهادت دادند كه برخلفا حساب و عذابى نيست ! و او بعد از چهل روز از خلافتش (از عدالت و تقوا، به ظلم وبى بندوبارى ) برگشت . ببينيد حقايق را به چه وضعى در آوردند.
((موقعى كه منصور عباسى از مالك بن انس امام مذهب مالكى خواست كتاب ((موطّأ )) رابنويسد تا مردم را بر فقه او وادار نمايد، با او شرط كرد كه بايد در كتاب خود از علىبن ابى طالب عليه السّلام حديثى نقل ننمايى (3) و نيز به او گفت : از شوّاذ بنمسعود و شدائد بن عمر و رخصتهاى ابن عبّاس اجتناب كن !)).(4)
به هر حال ، در اثر جريانهاى اشاره شده و انزواى امامان عليهم السّلام ، شهادت ، تبعيدو زندانى شدن آنان و مخالفت صددرصدِ خلفا با مطرح شدناهل بيت عليهم السّلام سبب گرديد كه ((مسأ له مهدويت )) در ميان برادراناهل سنت به دست فراموشى سپرده شود و اين مقدار كه در كتابهانقل شده و محفوظ مانده از كرامات بلكه از معجزات است كه خداوند خواسته است حجت ، برهمه اهل اسلام تمام شود. امروز كه وضع زمان عوض ‍ شده ، اميد است دانشمندان اسلامى ،اين حقايق را ترويج كرده و وظيفه الهى خويش را در رابطه با اين حقيقت ادا نمايند.
من اين كتاب را در حدّ سعه و امكانات خويش نوشته ام ، اميدوارم محققين والامقام اسلامى كهامكانات و اطلاعات بيشترى دارند، اين هدف را تعقيب كرده و كتابهاىمفصّل و قانع كننده ترى در اين زمينه تأ ليف نمايند. از خداوندمتعال خواهانم كه كتاب من با اين سبك نوين ، فتح البابى براى دانشمندان اسلامىباشد؛ بزرگانى كه در حوزه هاى علميّه زندگى مى كنند و به كتابهاى متنوع و بيشترىدسترسى دارند، بهتر مى توانند از عهده اين كار برآيند و خدمت ارزنده اى به اسلام ومسلمين بنمايند.
اكنون كه بحمد اللّه ((مجمع تقريب بين مذاهب اسلامى )) به دستور مقام معظّم رهبرىحضرت آيت اللّه خامنه اى در ايران تشكيل يافته و مى خواهد از اين راه باحول و قوّه الهى ، وحدت اسلامى را آن مقدار كه امكان دارد تحقّق بخشد، لازم استنويسندگان محترم اسلامى از اين قبيل كتابها بسيار بنويسند و قطعاً در راه وحدت اسلامىاثر بس ‍ درخشانى خواهد داشت .
در گذشته كه ((دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه )) در مصرتشكيل گرديد، هر سه ماه يك مجلّه به نام ((رسالة الاسلام )) منتشر مى كرد. در شمارهچهارم از سال دوّم ، مقاله اى نشر شد كه در آن حديث ((اِنّىِ تارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَاللّهِ وَعِتْرَتِى ...)) را ((كتاب اللّه و سنّتى !!))نقل كرده بود. در همان وقت به امر مرحوم آيت اللّه بروجردى يكى از فضلاى قم به نامآقاى شيخ ((قوام الدين قمى )) رساله اى تحت عنوان ((حديث الثقلين )) نوشت و در آنرساله ، مأ خذ اين حديث را از كتب صحاح ، مسانيد، سنن ، تفسير و تواريخ حتى از كتب لغتكه به مناسبتى نقل شده بود، جمع نمود كه در حدود پنجاه كتاب معتبر بلكه بيشتر رسيد.آنگاه همان رساله را به ((دارالتقريب )) فرستاد و در باره آن نظر خواهى كرد،دارالتقريب آن را با هزينه خود چاپ و نشر كرد و در مقدمه آن چنين نوشت : ((امّا بعد، اينرساله مختصرى است در رابطه با حديث ثقلين كه آن را علامهفاضل شيخ محمَّد قوام الدين وشنوى تأ ليف كرده است )).
اين رساله در عين مختصر بودن ، همه روايات و اسانيد اين حديث راشامل است . مؤ لف در تأ ليف آن ، راه حكمت و اعتدال را رفته و از مجادله و عداوت احترازجسته است ومطالب خويش را بادلايلى استدلال كرده كه شيعهواهل سنّت آن را مى پسندد. دارالتقريب اين رساله را بدان جهت نشر كرد كه مورد اتفاق دوطايفه بزرگ مؤ منين در اصول تشريع است . سنت پاكرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از ثابت ترين اساسهاست كهاهل اسلام ، دين خود را بر آن پايه گذارى مى كنند. هر روايتى كه ازرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از هر طريقى كه باشد وقتى صحيح بودن آنمعلوم شد، بر مؤ منين است كه از صميم قلب آن راقبول نمايند و به حكم آن گردن نهند و امتثال نمايند: (فَلاَ وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّىيُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِى اَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُواتَسْلِيماً).(5)
اين كتاب ، همه احاديث وارده در باره مهدى موعود عليه السّلام را از پراكندگى رهانيده وآنها را در يك رديف قرار مى دهد و مصداق احاديثى را كه به طور مطلق وارد شده اند تعيينمى كند به طورى كه خواننده بعد از مطالعه آن ، هر جا حديثى در رابطه با آن حضرتببيند فوراً نظرش به امام زمانى كه فرزند نهم امام حسين عليه السّلام و فرزندبلافصل حضرت عسكرى عليه السّلام و مولودسال 255 ه . ق سامرّاست ، منصرف خواهد شد. و همچنين درنقل مطالب و ذكر اسامى ، كاملاً جانب احترام مراعات شده است و هرگز به فكر مبارزهطلبى ، مجادله و تشديد تفرقه نبوده ايم بلكه با حسن نيت و ملاحظه برادرى و رسيدنبه توافق به مضمون :(اُدْعُ اِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوعِظَةِ الْحَسَنَةِ...)(6) قدمبرداشته ايم ؛ زيرا راه صحيح و مورد رضاى خدا و طريقى كه بتواند در قلوب ، اثربگذارد همين است .
از خداوند متعال خواستاريم زحمتى كه در تأ ليف آن كشيده شده به منّ و كرم خويش ‍قبول فرمايد و براى مؤ لّف ، ذخيره آخرت قرار دهد واهل اسلام را از آن بهره مند گرداند:(اِنّهُ نِعْمَ الْمُجِيبُ وَلَهُ الْحَمْدُ وَهُوَ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ).
نا گفته نماند كه يادداشتهاى كتاب قبلاً تهيه شده بود ولى نوشتن آن در سوّمصفرالخير 1411 مطابق 3/6/69 شروع شد و در 23 ربيع الثانى 1411 مطابق21/8/69 به پايان رسيد.
اروميّه - سيّد على اكبر قرشى
* * *
فرمايش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در باره خلفاى دوازده گانه
امام احمد بن حنبل از جابر بن سمره نقل كرده مى گويد: شنيدمرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:
((يَكُونُ بَعدى اِثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً كُلُّهُمْ مِنْ قُريْشٍ؛
يعنى :
بعد از من دوازده نفر خليفه خواهند بود كه همه آنان از قريش هستند)).(7)
اين حديث در سطح عجيبى از آن حضرت نقل شده كه به هيچ وجهقابل شك و ترديد نيست و اهل حديث به متواتر بودن آن اذعان كرده اند؛ مثلاً احمد بنحنبل آن را در مسند خويش ، ج 5، با 34 سند از جابر بن سمرهنقل مى كند بدين طريق : ج 5، ص 86 با يك سند، ص 87 با دو سند، ص 88 با دو سند،ص 89 با يك سند، ص 90 با سه سند، ص 92 با دو سند، ص 93 با سه سند، ص94 با يك سند، ص 95 با يك سند، ص 96 با دو سند، ص 97 با يك سند، ص 98 باچهار سند، ص 99 با سه سند، ص 100 با يك سند، ص 101 با دو سند، ص 106 بادو سند، ص 107 با دو سند، ص 108 با يك سند و در بعضى از آنها به جاى ((خليفه)) كلمه ((امير)) ذكر شده است . مى شود گفت : مسند جابر بن سمره را درنقل احمد بن حنبل نوعاً اين حديث تشكيل مى دهد(8) . و در ينابيع المودّه (9) نقل شده است كه ((كُلُّهُمْ مِنْ بَنِى هاشِمٍ؛ همه آنان از بنى هاشم هستند)).
اين حديث در صحيح بخارى (10) از جابر بن سمره چنيننقل شده است :
((قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِىَّ يَقُولُ: يَكُونُ اِثْنا عَشَرَ اَمِيراً فَقَالَ كَلِمَةً لَمْ اَسْمَعْها فَقالَ اَبِىاِنَّهُ قَالَ: كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ)).
يعنى :
((شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: دوازده نفر امير خواهند بود، كلمهديگرى فرمود كه من نشيندم ، پدرم گفت : پيامبر فرمود: همه آنان از قريش خواهند بود)).
ابو ميساى ترمذى آن را در صحيح (11) خود به عبارت : ((يَكُونُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَأَمِيراً... كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ)) نقل كرده و اضافه مى كند كه حديثى است حسن و صحيح و مىافزايد كه اين حديث از ابن مسعود و عبداللّه بن عمر نيزنقل شده است .
((مسلم بن حجاج نيشابورى )) آن را در صحيح (12) خود با شش طريقنقل نموده است . و نيز ابو داوود آن را در سنن خودنقل مى كند(13) . همچنين حاكم نيشابورى (14) و صاحبكنزالعمّال (15) آن را با سه طريق از ضحاك بن قيس و جابر بن سمره و ابن مسعودنقل كرده اند.
سيوطى مى گويد: ((اين حديث با الفاظ مختلفمنقول است و آنگاه آن را با نُه عبارت نقل مى كند))(16) حافظ بن حجر از عبداللّه بن عمرنقل كرده مى گويد: از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيدم كه مى فرمود:
((يَكُونُ خَلْفِى اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً، أ بُو بَكْرٍ لا يَلْبَثُ اِلاّ قَلِيلاً؛
يعنى :
بعد از من دوازده نفر خليفه خواهند شد، ابوبكر زندگى نمى كند مگر مدت كوتاهى )).
بعد مى گويد: قسمت اوّل اين حديث ، متّفق عليه است ، بخارى و مسلم و ديگران آن را باطرق عديده نقل كرده اند. (17)
نا گفته نماند كه : لازم نيست بيشتر از اين در باره اين حديث شريف صحبت شود؛ زيراصحت و حتمى بودن آن جاى بحث نيست و همه آن راقبول كرده و به صدورش از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اذعان نموده اند، مهماين است كه بدانيم منظور آن حضرت از اين دوازده نفر چه اشخاصى هستند؟
توجيه حديث
گفتيم : مهم آن است كه بدانيم مراد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از اين دوازدهخليفه چه كسانى هستند؟ خلفاى بنى اميّه نمى شود مراد باشند؛ زيرا آنان چهارده نفربودند نه دوازده نفر و اسامى آنان به نقل از ((مروج الذهب مسعودى )) به قرارذيل مى باشد:
((معاوية بن ابى سفيان ، يزيد بن معاويه ، معاوية بن يزيد، مروان بن حكم ، عبدالملك بنمروان ، وليد بن عبدالملك ، سليمان بن عبدالملك ، عمر بن عبدالعزيز، يزيد بن عبدالملك، هشام بن عبدالملك ، وليد بن يزيد بن عبدالملك ، يزيد بن الوليد، ابراهيم بن الوليدو مروان محمد الحمار)).
خلفاى بنى عباس نيز يقيناً منظور نيستند؛ زيرا آنان 37 نفر بودند و از طرف ديگركسانى كه غير از اينان خلافت كرده اند عددشان به دوازده نفر نمى رسد و آنان عبارتنداز: خلفاى اربعه و امام حسن عليه السّلام و عبداللّه بن زبير. بنابراين بايد اين دوازدهنفر را مشخص كرد؛ زيرا قطعاً رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چيز گزافىنفرموده و نيز قصد معماگويى هم - نعوذباللّه - نداشته است .
به نظر شيعه مراد از اين حديث ، امامان دوازده گانه يعنى على بن ابى طالب و يازدهفرزند او عليهم السّلام هستند. اما روايات برادراناهل سنّت نيز - چنانكه خواهد آمدصريحند در اينكه منظور آن حضرت ، ((امامان دوازده گانهاند)). ولى عجيب اين است كه مى بينيم علماى آنان به اين روايات توجّه نكرده و يا از آنهاغفلت نموده و تأ ويلهاى گوناگونى را براى حديث ذكر كرده اند و احتمالات مختلفى راابراز نموده اند.
حافظبن حجرعسقلانى درذيل حديث فوق ،سه احتمال از سه نفرنقل مى كند:
احتمال اوّل : از قاضى عياض است كه مى گويد:
((لَعَلَّ الْمُرادَ بِالاِثْنَى عَشَرَ فِى هذِهِ الاَحادِيثِ وَما شابَهَها اَنَّهُمْ يَكُونُونَ فِى مُدَّةِ عِزَّةِالْخِلافَةِ وَ قُوَّةِ اْلاِسْلامِ وَاسْتِقامَةِ اُمُورِهِ...)).
يعنى :
((احتمال دارد منظور رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن باشد كه بعد از من در زمانقدرت و عزّت اسلام ، دوازده نفر خليفه خواهند بود و اين عدّه تا زمان وليد بن يزيد كهدر زمان او فتنه ها بروز كرد و تا سقوط بنى اميه و تسلط بنى عباس ادامه داشت بهوجود آمده اند)).(18)
ابن حجر پس از نقل اين احتمال مى گويد: ((سخن قاضى عياض بهترين احتمالى است كهگفته شده ، مؤ يد اين سخن آن است كه در بعضى روايات آمده است :
((كُلُّهُمْ يَجْتَمِعُ عَلَيهِ النّاسُ؛
يعنى :
مردم بر حكومت آن دوازده نفر، گردن مى نهند)).
توضيح مطلب آن است كه :
مردم بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر حكومت ابوبكر، عمر، عثمان و علىتا جريان حكمين اجتماع كرده اند و پس از واقعه حكمين ، معاويه خويش را خليفه خواند وپس از صلح حسن مجتبى همه بر حكومت معاويه جمع شدند و پس از معاويه به حكومت يزيدگردن نهادند؛ زيرا كار حسين بن على عليهماالسّلام پيشرفتى نكرد وقبل از تشكيل حكومت ، كشته شد.
پس از يزيد اختلاف به وجود آمد تا بالا خره بعد ازقتل عبداللّه بن زبير كار عبدالملك مروان بالا گرفت و همه ، حكومت وى را پذيرفتند، درزمان چهار پسر عبدالملك يعنى : وليد، سليمان ، يزيد و هشام ، وضع بدينمنوال بود ولى عمر بن عبدالعزيز را كه ميان سليمان و يزيد به خلافت رسيد نبايد بهحساب آورد؛ زيرا اجتماع فوق در عصر او نبود.
پس ، خلفاى اربعه ، معاويه ، يزيد، عبدالملك و چهار فرزندش مى شوند يازده نفر،دوازدهمين نفر را هم مى شود وليد بن يزيد بن عبدالملك به حساب آورد كه بعد از عمويش((هشام )) مردم بر حكومت او اجتماع كردند و بعد از چهارسال حكومت بر او شوريده و خونش را ريختند و از آن روز فتنه ها به وجود آمد واحوال متغيّر گرديد و ديگر اجتماعى حاصل نشد؛ زيرا مغرب اقصى از دست عباسى ها خارجگرديد و مروانيان بر آن حكومت كردند و كار به ضعف گراييد و از خلافت جز اسمىباقى نماند.
احتمال دوّم :
آن است كه در صفحه 213 از ابوالحسن بن منادىنقل كرده كه گفته است : شايد منظور از ((يَكُونُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً)) آن دوازدهنفرى است كه بعد از مهدى موعود خواهند آمد. در كتابدانيال نبى آمده : چون مهدى از دنيا برود، پنج نفر از فرزندان سبط اكبر (امام حسن عليهالسّلام ) و پنج نفر از فرزندان سبط اصغر (امام حسين عليه السّلام ) به خلافت مىرسند كه آخرين آنان حكومت را به طور وصيّت به يكى از فرزندان سبط اكبر مى سپاردو بعد از او پسرش در جاى وى مى نشيند و عدد به دوازده نفر مى رسد.
احتمال سوّم :
نظر ابن جوزى است كه مى گويد: شايد منظور دوازده نفر خليفه تا قيام قيامت باشند كههمه آنان عمل به حق خواهند كرد گر چه از هم فاصله داشته باشند، مؤ يّد ايناحتمال روايتى است كه مسدّد در مسند كبير خود از ابوالخلدنقل مى كند كه در ذيل خبر فرموده :
((كُلُّهُمْ يَعْمَلُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ)).
نا گفته نماند كه حافظ ابن حجر(19) و جلال الدين سيوطى (20) ،قول قاضى عياض و سخن فتح البارى را نقل وقبول كرده اند و هر دو در تعيين احتمال سوم كه منظور دوازده خليفه تا قيامتند، گفته اندكه : ((آنان عبارتند از ابوبكر، عمر، عثمان ، على عليه السّلام ، حسن عليه السّلام ،معاويه ، عبداللّه بن زبير، عمر بن عبدالعزيز و احتمالاً مهدى عباسى كه او در ميانعباسيان مانند عمر بن عبدالعزيز در بنى اميّه است و نيز طاهر عباسى كه مردىعادل بود، مى ماند دو نفر شايد يكى از آنها ((مهدى موعود)) باشد كه او نيز ازاهل بيت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است )).
(اما بايد گفت : اينان يازده نفر مى شوند و نفر دوازدهمى را ذكر نكرده اند.) محمود احمدالعينى در كتاب عمدة القارى در شرح صحيح بخارى نظير سخن قاضى و فتح البارىرا گفته است .
نظرى به تأ ويلهاى سه گانه
نا گفته نماند كه حديث :
((يَكُونُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً))
متواتر و يقينى است و در آن شكى وجود ندارد؛ چنانكه از صواعقنقل شد. از طرف ديگر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم - نعوذباللّه - قصدمعماگويى نداشته تا ما با استحسان يا با پاره اى از مرجّحات ، گروهى را تعيين كردهو به رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نسبت بدهيم . و انگهى اين محدّثان ومورّخان هر سه تأ ويل را به صورت ((احتمال )) و ((شايد)) گفته اند؛ لذا بجاست موردارزيابى و بررسى و نقد قرار گيرد. با توجه به اين مطالب ، نظر خويش را دررابطه با هر سه تأ ويل بيان مى كنيم :
اوّلاً:
اگر مراد از خليفه دوازده گانه آنانى باشند كه قاضى عياض گفته است در آن صورتچه نتيجه اى بر اين حديث مترتب مى شود؟ به عبارت ديگر:رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه به حكم (ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى # اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْىٌيُوحى )(21) همه چيز را از منبع وحى آسمانى دريافت مى كرد مى خواسته است چهمطلبى را تفهيم كند؟ و از اينكه از ميان يك گروه شما دوازده نفر تعيين كنيد و آنان بعد ازمن خليفه مى شوند، چه فايده اى را در نظر گرفته بود؟ اين - نعوذباللّه - بهمعمّاگويى شبيه تر است تا بيان حقيقت .
ثانياً :
قاضى عياض مى گويد: شايد منظور، خلفايى است كه در زمان قدرت اسلام و عزّتخلافت ، حكومت مى كردند. به قضاياى ذيل توجه فرماييد تا ببينيم آيا آن وقت ، وقتعزّت خلافت و قدرت اسلام بود؟!
مسعودى در حالات وليد بن يزيد بن عبدالملك (كه قاضى عياض زمان او را زمان عزّتخلافت مى داند) مى نويسد: روزى وليد آيه (وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ # مِنْوَرَائِهِ جَهَنَّمُ وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِيدٍ)(22) را خواند و پس از خواندن اين دو آيه خشمگينشد به طورى كه قرآن مجيد را در جايى نصب كرد و تيرباران نمود! تا كلام اللّه پارهپاره شد و اين دو شعر را خواند:
اَتُوعِدُ كُلَّ جَبّارٍ عَنِيدٍ - فَهَا اَنا ذاكَ جَبَّارٌ عَنيدُ
اِذا ما جِئْتَ رَبَّكَ يَوْمَ حَشْرٍ - فَقُلْ يا رَبِّ خَرَّقَنِيَ الْوَليِدُ
يعنى :
((آيا تو هر جبّار لجوج را مى ترسانى ؟ بدانكه آن جبّار لجوج ، من هستم ، وقتى كه روزقيامت پيش پروردگارت آمدى ، بگو خدايا وليد مرا پاره پاره كرد!)).(23)
سيوطى در حالات وليد مى نويسد: او فاسق و دايم الخمر بود، حرمتهاى خدا را از بينبرد، خواست شراب را بر بام كعبه بنوشد! كه مردم بر وى شوريدند و او را بهقتل رساندند و چون سر بريده وليد را پيش برادرش سليمان آوردند، گفت : خدايش لعنتكند، او شارب خمر، فاسق و لاابالى بود، حتى مى خواست با من لواط كند! ((فَقالَ بُعْداًلَهُ اَشْهَدُ اَنَّهُ كانَ شَرُوباً لِلْخَمْرِ، ماجِناً فاسِقاً وَلَقَدْ راوَدَنِى عَنْ نَفْسِى ))(24) .
آيا مى توان گفت در زمان او خلافت ، عزيز و اسلام قوى بود؟! تا قاضى عياض بگويد:((يُحْتَمَلُ اَنْ يَكُونَ الْمُرادُ اَنَّهُمْ يَكُونُونَ فِى مُدَّةِ عِزَّةِ الْخِلافَةِ وَقُوَّةِ الاِسْلامِ وَاِسْتِقامَةِاُمُورِهِ...)) و بعد اضافه كند كه يكى از آن دوازده نفر وليد بن يزيد است ؟!
باز جلال الدين سيوطى از عبداللّه بن حنظله - كه بااهل مدينه بر يزيد بن معاويه خروج كرد - نقل مى كند كه او به مردم گفت :
((وَاللّهِ ما خَرَجْنا عَلَى يَزيدَ حَتّى خِفْنا اَنْ نُرْمى بِالْحِجارَةِ مِنَ السَّماء، اِنَّهُرَجُلٌ يَنْكَحُاُمَّهاتِ الاَْوْلادِ وَالْبَناتِ وَالاَخَواتِ وَيَشْرَبُ الْخَمْرَ وَيَدَعُ الصَّلاةَ)).(25)
((به خدا قسم ! ما عليه يزيد خروج نكرديم مگر پس از آنكه ترسيديم از آسمانسنگباران شويم ؛ يزيد مردى است كه با مادران ، دختران و خواهران خود زنا مى كند وشراب مى خورد و نماز را ترك مى نمايد)).
سبط ابن جوزى در ماجراى ورود اهل بيت عليهم السّلام به كاخ يزيدنقل كرده كه يزيد پس از ورود اسرا در مقابل همه آشكارا گفت :
لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا - خَبَرٌ جاءَ وَلا وَحْىٌ نَزَلْ - ((بنى هاشم (منظوررسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است ) با ملك و حكومت بازى كردند و گر نه ازآسمان خبرى نيامده و وحى نازل نشده است )).(26)
يقيناً اگر ابوالفضل قاضى عياض مالكى ، اين فجايع را به نظر مى آورد، هرگزنمى گفت : ((زمان يزيد، زمان عزّت خلافت و قدرت اسلام بود)).
ثالثاً:
اگر بگوييم منظور حضرت ، دوازده نفرى است كه بعداز مهدى موعود خواهند آمد، ايناحتمال با كلمه ((بعدى )) چگونه سازش دارد؟ آيا مراد آن بود كه بعد از من كارى صورتنخواهد گرفت و حكومت و خلافتى نخواهد بود تا بعد از چند هزارسال ، مهدى عليه السّلام بيايد و برود و بعد دوازده نفر خليفه شوند! وانگهى به كتابدانيال چقدر مى شود اعتماد كرد؟ آيا واقعاً كتابى ازدانيال برجاى مانده است ؟! و چرا حضرت - نعوذباللّه - معمّا گفت و نفرمود منظور، خلفاىبعد از مهدى است ؟ و كلمه ((لا يَزالُ الاِسْلامُ عَزيِزاً...)) مخصوص به زمان خلفاى بعدازمهدى است و حتى درزمان مهدى هم اسلام عزيز نخواهدبود.
رابعاً:
در احتمال سوّم با استفاده از جمله ((كُلُّهُمْ يَعْمَلُ بِالْهُدى وَدِينِ الْحَقِّ)) يازده نفر نام بردهشده و دوازدهمين نفر آن معلوم نيست و نيز اگر بنا باشد عبداللّه بن زبير را مصداق((كُلُّهُمْ يَعْمَلُ بِالْهُدى ...)) بدانيم چرا بعضى حاكمان ديگر را از آنان نشماريم ، مثلاًعضدالدوله ديلمى از عبداللّه بن زبير بدتر بود؟
اگر اين مورّخان و محدثان به اين فكر مى افتادند كه ببينند آيارسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خودش اين كلام را تفسير كرده يا نه ؟ آن وقت مىديدند كه حضرت خودش ‍ به طور واضح مراد خويش را از دوازده خليفه مكرّراً بيانفرموده است ، اينك شواهد آن را ذيلاً نقل مى نمايم :
رواياتى كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در اين زمينهنقل شده و همه آنها تعيين و تفسير ((يَكُونُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً)) هستند، زيادند،فصل دوّم كتاب در رابطه با ((مهدى شخصى )) است همه اش شاهد ودليل اين مطلبند، در اينجا به بعضى از روايات اشاره مى شود وتكميل آن در فصل آينده خواهد آمد:
1 - شيخ الاسلام محمد بن ابراهيم حمّوئى (27) شافعى از عبداللّه بن عباسنقل مى كند كه :
((قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم : اِنَّ خُلَفائِى وَاَوْصِيائِى وَحُجَجَ اللّهِعَلى الْخَلْقِ بَعْدِى لاَِثْنا عَشَرَ، اَوَّلُهُمْ اَخِى وَآخِرُهُمْ

وَلَدِى ، قِيلَ يا رَسُولَ اللّهِ وَمَنْ اَخُوكَ؟قا لَ: عَلِىُّ بْنُ أَبِى طالِب ، قِيلَ: وَمَنْ وَلَدُكَ؟ قَالَ: الْمَهْدِىُّ الّذِى يَمْلاُ اْلاَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلاًكَما

مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً)).
يعنى :
((خلفا و اوصياى من و حجتهاى خدا بر خلق بعد از من دوازده نفرند،اوّل آنان برادر من و آخرشان پسر من است ، گفته شد: يارسول اللّه ! برادر شما كيست ؟ فرمود: على بن ابى طالب ، گفته شد: فرزند شماكيست ؟ فرمود: مهدى و او همان است كه زمين را پر ازعدل و داد مى كند همانطور كه از ظلم و جور پر شده باشد)).(28)
حافظ سليمان قندوزى حنفى اين حديث را در ينابيع المودّه (29) نقل مى كند، بنابراين ، خود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((اثناعشر)) را بيانفرموده كه منظور، امامان دوازده گانه يعنى : على بن ابى طالب و فرزندان او عليهمالسّلام هستند.
2 - على بن شهاب همدانى شافعى در كتاب مودّة القربى بهنقل از ينابيع المودّه (30) و شيخ الاسلام حمّوئى شافعى در فرائد السمطين (31) ازعبداللّه بن عباس نقل مى كند كه :
((قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم : اَناَ سيِّدُ الْمُرْسَلِينَ وَعَلِىُّ بْنُ اَبِىطالِبٍ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَاِنَّ اَوْصِيائِى بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ

اَوَّلُهُمْ عَلِىُّ بْنُ اَبِى طالِبٍوَآخِرُهُمْ اَلْقائِمُ)).
يعنى :
((من آقاى پيامبرانم و على بن ابى طالب آقاى اوصياست و اوصياى من بعد از من دوازدهنفرند كه اوّل آنان على بن ابى طالب و آخرشان مهدى قائم است )).
حافظ قندوزى حنفى ، همين حديث را در ينابيع المودّه (32) از فرائد و در باب 94، ص ‍487 از غاية المرام از فرائد نقل كرده است و حديث شريف ، تفسير حديث ((يَكُونُ بَعْدِىاِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً)) مى باشد.
3 - و ايضاً در ينابيع المودّه (33) از مناقب از على بن ابى طالب عليه السّلامنقل مى كند كه :
((قالَ: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم : اَلاَئِمَةُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ اَوَّلُهُمْ اَنْتَياعَلِىُّ وَ آخِرُهُمْ الْقائِمُ الّذِى يَفْتَحُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ

عَلَى يَدَيْهِ - مَشارِقَ الاَْرْضِ وَ مَغاربَها)).
يعنى :
((پيامبر اكرم فرمود: امامان بعد از من دوازده نفرند اوّلشان تو هستى ياعلى ! و آخرينآنان قائم آل محمَّد است . و او همان است كه خدا به دست او شرق و غرب زمين را فتح كرده وزير پرچم اسلام در مى آورد)).
4 - و نيز در ينابيع المودّه (34) از مناقب در حديث معراجنقل كرده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:
((فَقُلْتُ يا رَبِّ! وَمَنْ اَوْلِيائِى ؟ فَنُودِيتُ يا مُحَمَّدُ! اَوْصِيائُكَ الْمَكْتُوبُونَ عَلَى سُرادِقِعَرْشِى فَنَظَرْتُ فَرَأَيْتُ اِثْنَى عَشَرَ نُوراً وَفِى كُلِّ نُورٍ

سَطْراً اَخْضَرَ عَلَيْهِ اِسْمُ وَصِيمِنْ اَوْصِيائِى اَوَّلُهُمْ عَلِيُّ وَآخِرُهُمْ الْقائِمُ الْمَهْدِيُّ...)).
يعنى :
((من گفتم خدايا! اوصياى من كدامند؟ ندا آمد يا محمَّد! اوصياى تو همانها هستند كه درسراپرده عرش من نوشته شده اند، نگاه كردم دوازده نور ديدم و در هر نور در سطرىسبز، نام يكى از اوصياى من نوشته شده بود كهاوّل آنان على و آخرشان قائم مهدى بود...)).
اين روايت نيز مانند روايات ديگر تفسير و بيانى بر حديث ((يَكُونُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَخَلِيفَةً)) است .
5 - و نيز حافظ قندوزى از شيخ كبير صلاح الدين صفدى در شرح دائرهنقل كرده كه گفته است : ((اِنَّ الْمَهْدِيَّ الْمَوْعُودَ هُوَ اْلاِمامُ الثّانِي عَشَرَ مِنَ اْلاَئمَّةِ، اَوَّلُهُمْسَيِّدُنا عَلِيُّ وَآخِرُهُمْ الْمَهْدِيُّ رَضِيَاللّه عَنْهُمْ وَنَفَعَنا بِهِمْ)).(35)
يعنى :
((مهدى موعود امام دوازدهم از ائمه اثنى عشر مى باشد كهاوّل آنان آقاى ما على ، و آخرشان حضرت مهدى - رضى اللّه عنهم - مى باشد)).
معلوم مى شود كه حديث شريف در نظر شيخ صلاح الدين ، مسلّم و يقينى بوده ، كه بهطور ارسال مسلّم گفته : اوّل دوازده امام على عليه السّلام و آخر آنان مهدى عليه السّلام مىباشد.
6 - در ينابيع المودّه (36) عباية بن ربعى از جابر بن عبداللّهنقل كرده كه فرمود:
((قاَلَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اَناَ سَيِّدُ الْنَبِيِّينَ وَ عَلِيُّ سَيِّدُالْوَصِيِّينَ وَاِنَّ اَوْصِيائِى بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ اَوَّلُهُمْ عَلِيُّ وَآخِرُهُمْ الْقائِمُ الْمَهْدِيُّ)).
اين حديث شريف كه تفسير ((يَكُونُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً)) است ، تحت شماره دوّم ازمودّة القربى و فرائد السمطين از ابن عبّاسنقل شد و در اين حديث از جابر بن عبداللّه نقل شده است .
7 - رواياتى كه در فصل بعد در تعيين حضرت مهدى - صلوات اللّه عليه - خواهد آمد، همهشاهد اين مطلبند، براى نمونه يكى از آنها را در اينجا مى آوريم : مورّخ و محدّث معروف ؛خوارزمى حنفى (متوفاى 568) از سليم بن قيس از سلمان فارسىنقل مى كند كه مى گويد:
((دَخَلْتُ عَلَى النَّبِيِّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وَ اِذاَ الْحُسَيْنُ عَلَى فَخِذِهِ وَ هُوَ يُقَبِّلُعَيْنَيْهِ وَيَلْثَمُ فاهُ وَيَقُولُ: اِنّكَ سَيِّدٌ اِبْنُ سَيِّدٍ اَبُو

سادَةٍ، اِنَّكَ اِمامٌ اِبْنُ اِمامٍ اَبُو اَئِمَّةٍ،اِنَّكَ حُجَّةٌ، اِبْنُ حُجَّةٍ، اَبُو حُجَجِ تِسْعَةٍ مِنْ صُلْبِكَ تاسِعُهُمْ قائِمُهُمْ)).(37)
يعنى :
((داخل منزلرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شدم ديدم حسين عليه السّلام روى زانوى آنحضرت است ، وى چشمهاى حسين را مى بوسيد و دهانش را مى بوييد و مى فرمود: توبزرگ و پسر بزرگ زاده اى و پدر بزرگانى ؛ تو امام و پسر امامى ، پدر امامانى ،تو حجت و پسر حجّتى و پدر نُه نفر حجت كه همه از صلب تو هستند و نُهم آنان قائمآنان است )).
بنابراين ، رواياتى كه از بزرگان اهل سنتنقل گرديده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حديث : ((يَكُونُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَخَلِيفَةً)) را بارها با عبارات مختلف به طورى كه شكّى باقى نمانده تفسير و بيانفرموده است كه نامهاى مباركشان در فصل بعدى خواهد آمد.
8 - در رابطه با اين مطلب ، روايتى به طور مسلّم ازرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده كه جز معناى دوازده خليفه ، معناى ديگرىنمى شود بر آن يافت . اينك به آن حديث توجه مى كنيم : سيد مؤ من شبلنجى از على بنابى طالب - صلوات اللّه عليه - نقل مى كند كه :
((قاَلَ: قُلْتُ يا رَسُولَ اللّهِ اَمِنّا آل مُحَمَّدٍ الْمَهْدِيُّ اَوْ مِنْ غَيْرِنا؟ فَقَالَ صلّى اللّه عليه و آلهو سلّم لا بَلْ مِنّا يَخْتِمُ اللّهُ بِهِ الدِّينَ كَما فَتَحَ بِنا)).(38)
يعنى :
((گفتم : يا رسول اللّه ! آيا مهدى آخرالزمان از ماآل محمّد است يا از غير ما؟ فرمود: نه ، بلكه از ماست و خدا به وسيله او دين را ختم مى كندچنانكه با ما شروع كرده است )).
همين حديث شريف را حافظ بن حجر در صواعق محرقه (39) از طبرانىنقل كرده و محمد صبّان در اسعاف الراغبين (40) از طبرانى آورده است . شبلنجى در نورالابصار پس ‍ از نقل حديث مى گويد: اين حديث را طبرانى در اوسط، ابو نعيم در حليقةالاولياء و عبدالرحمان بن حمّاد در عوالى نقل كرده اند.
و نيز همين حديث را امام عبدالرؤ وف مناوى در كنوز الحقائق (41) آورده است ، اين حديث كهمى گويد: ((خدا دين را با ما شروع كرد و با مهدى عليه السّلام ختم مى كند)) حاكى استكه خلافت و وصايت در على عليه السّلام و در اولاد اوست و بيان : ((اِثْناعَشَرَ خَلِيفَةً)) مىباشد.
9 - حافظ ابو عبداللّه محمد بن يوسف كُنجى شافعى (متوفاى 658هجرى ) در كتاب((البيان فى اخبار صاحب الزمان عليه السّلام )) به سند خويش از حذيفهنقل مى كند كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ((لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيااِلاّ يَوْمٌ واحدٌ لَبَعَثَ

اللّهُ فِيهِ رَجُلاً اِسْمُهُ اِسْمِى وَ خُلْقُهُ خُلْقِى يُكَنّى اَبا عَبدِاللّهِ،يُبايِعُ لَهُ النّاسُ بَيْنَ الرُّكْنِ وَالْمَقام ، يَرُدُّ اللّهُ بِهِ الدِّينَ وَ يَفْتَحُ فُتُوحاً فَلا

يَبْقى عَلى ظَهْرِ اْلاَرْضِ اِلاّ مَنْ يَقُولُ لا اِلهَ اِلاّ اللّه ، فَقامَ سَلْمانُ فَقالَ: يا رَسُولَ اللّه! مِنْ اَيِّ وُلْدِكَ هُوَ؟ قالَ: مِنْ وُلْدِ اِبْنى هَذا، و

ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلى الْحُسَيْنِ عليه السّلام)).(42)
يعنى :
((اگر از دنيا جز يك روز باقى نماند، خداوند در آن روز، مردى را مبعوث خواهد كرد كهاسم او اسم من و خُلق او خُلق من است . كنيه او ابوعبداللّه است ، مردم با او بين ركن و مقامبيعت مى كنند، خداوند به وسيله او دين را بر مى گرداند و فتوحاتى مى كند كه برروى زمين كسى نمى ماند مگر آنكه ((لا اِلهَ اِلاّ اللّه )) مى گويد: پس سلمان برخاست وگفت : اى رسول خدا! آن مرد از كدام پسرت مى باشد؟ فرمود: از اين پسرم و با دست خودبر حسين عليه السّلام زد)).
در اين روايت ، تصريح شده كه امام زمان عليه السّلام ازنسل امام حسين عليه السّلام است .
10 - ابن صباغ مالكى (متوفاى 855) در فصول مهمه از ابو سعيد خدرىنقل مى كند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به فاطمه 3 فرمود:
((... يا فاطِمَةُ! اِنّا اَهْلَ بَيْتٍ أُعْطِينا سِتَّ خِصالٍ لَمْ يُعْطها أَحَدٌ مِنَ الاَوَّلينَ وَلا يُدْرِكُها أَحَدٌمِنَ الا خِرينَ غَيْرُنا، نَبِيُّنا خَيْرُ الاَنْبِياءِ وَ وَصيُّنا

خَيْرُ اْلاَوْصِياءِ وَهُوَ بَعْلُكِ وَشَهِيدُنا خَيْرُ الشُّهداءِ وَ هُوَ عَمُّ اَبِيكِ وَمِنّا مَنْ لَهُ جَناحانِ يَطيرُ بِهِما فِى الْجَنَّةِ حَيْثُيَشاءُ وَ هُوَ جَعْفَرٌ وَمِنّا

سِبْطا هذِهِ الاُمَّةِ وَهُما اِبْناكِ وَمِنّا مَهْدِيُّ الاُمَّةِ الَّذي يُصَلِّي خَلْفَهُعيسى بْنُ مَرْيمَ ثُمَّ ضَرَبَ عَلى مَنْكِبِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام وَقالَ

مِنْ هذا مَهْدِيُّ هذِهِالاُمَّةِ)).(43)
يعنى :
((... اى فاطمه ! ما اهل بيتى هستيم كه شش خصلت به ما عطا شده كه به احدى از اولينداده نشده و احدى از آخرين هم به آن نخواهد رسيد جز ما؛ نبىّ ما بهترين انبياست . و وصىّما بهترين اوصيا مى باشد. و او همسر تو است . و شهيد ما بهترين شهداست كه عموىپدرت مى باشد. و از ماست آنكه برايش دو بال هست ، با آن دو در بهشت پرواز مى كندبه هر جا كه بخواهد و او جعفر است . و از ماست دو سبط اين امت و آنان دو پسر تو هستند. واز ماست مهدى امت ، كسى كه عيسى بن مريم ، پشت سر او نماز مى گزارد، سپس بر دوشحسين عليه السّلام زد و فرمود: مهدى امت از اين (پسر) خواهد بود)).
در اين نقل نيز، امام زمان عليه السّلام از اولاد امام حسين عليه السّلام معرفى شده است .

next page

fehrest page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation