بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عبرت, استاد حسین انصاریان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - عبرت آموز
     02 - عبرت آموز
     03 - عبرت آموز
     04 - عبرت آموز
     05 - عبرت آموز
     06 - عبرت آموز
     07 - عبرت آموز
     08 - عبرت آموز
     09 - عبرت آموز
     10 - عبرت آموز
     11 - عبرت آموز
     12 - عبرت آموز
     13 - عبرت آموز
     14 - عبرت آموز
     15 - عبرت آموز
     16 - عبرت آموز
     17 - عبرت آموز
     ebra -
     FEHREST - عبرت آموز
 

 

 
 
 قبلفهرستبعد

پنج خصلت سبب آزادى اسير

در حديثى بسيار مهم از حضرت صادق (عليه السلام) نقل شده است :

گروهى اسير نزد پيامبر آوردند ; حضرت فرمان قتل همه را صادر كرد جز يك نفر را ، آن يك نفر تعجب كرد و عرضه داشت : چرا فرمان آزادى مرا صادر كردى ؟ حضرت فرمود : امين وحى به من خبر داد كه تو داراى پنج خصلتى كه خدا آنها را دوست دارد :

الغَيْرَةُ الشَّدِيدَةُ عَلَى حَرَمِكَ ، وَالسَّخاءُ ، وَحُسْنُ الخُلُقِ ، وَصِدْقُ اللِّسانِ ، وَالشَّجَاعَةُ .

« غيرت سخت بر محارمت و سخاوتمندى و خوش اخلاقى و راستى در گفتار و شجاعت » .

از اين واقعه عجيب مسلمان شد و در جنگى در ركاب پيامبر به شرف شهادت رسيد ! (55)

 

پند گرفتن حتى از راهزن

فضيل بن عياض پيش از آن كه با شنيدن آيه اى از آيات قرآن توبه كند ، راهزن بود . وى در بيابان مرو خيمه زده بود و پلاسى پوشيده و كلاه پشمين بر سر و تسبيح در گردن افكنده و ياران بسيار داشت ، همه دزد و راهزن . هر مال و جنس دزديده شده اى كه نزد او مى بردند ميان دوستان راهزن تقسيم مى كرد و بخشى هم خود برمى داشت .

روزى كاروانى بزرگ مى آمد ، در مسير حركتش آواز دزد شنيد . ثروتمندى در ميان كاروان پولى قابل توجه داشت ، برگرفت و گفت : در جايى پنهان كنم تا اگر كاروان را بزنند اين پول برايم بماند . به بيابان رفت ، خيمه اى ديد در آن پلاس پوشى نشسته ، پول به او سپرد . فضيل گفت : در خيمه رو و در گوشه اى بگذار ، خواجه پول در آنجا نهاد و بازگشت . چون به كاروان رسيد ، دزدان راه را بر كاروان بسته و همه اموال كاروان را به دزدى تصرف كرده بودند ، آن مرد قصد خيمه پلاس پوش كرد . چون آنجا رسيد ، دزدان را ديد كه مال تقسيم مى كردند . گفت : آه من مال خود را به دزدان سپرده بودم ! خواست باز گردد ، فضيل او را بديد و آواز داد كه بيا . چون نزد فضيل آمد ، فضيل گفت : چه كار دارى ؟ گفت : جهت امانت آمده ام . گفت : همانجا كه نهاده اى بردار ! برفت و برداشت .

ياران فضيل را گفتند : ما در اين كاروان هيچ زر نيافتيم و تو چندين زر باز مى دهى ! فضيل گفت : او به من گمان نيكو برد و من نيز به خداى تعالى گمان نيكو مى برم ، من گمان او را به راستى تحقق دادم تا باشد كه خداى تعالى گمان من نيز به راستى تحقق دهد(56) .

 

پند و عبرت در غزل سعد كافى

بيدار شو دلا كه جهان پر مزور است *** بر نخل روزگار نه برگ است و نه بر است

جام بلاست آن كه تو مى گويى اش دلى است *** ديگ هواست آنكه تومى خوانى اش سراست

سيم حرام اگر چه سپيد است هم چو شير *** چندين مخور تو نيز كه نى شير مادر است

طاووس را بديدم مى كند پرّ خويش *** گفتم مكن كه پر تو با زيب و زيور است

بگريست زار زار و بگفتا كه اى حكيم *** آگه نه اى كه دشمن جان من اين پر است

اى خواجه پر و بال تو مى دان كه زرّ توست *** زيرا كه شخص پاك تو طاووس ديگر است

پرهيز كن ز صحبت نا اهل هان و هان *** ار چند روزى تازه و بارز چو عبهر است

دانى چرا خروشد ابريشم رباب *** از بهر آن كه دايم هم كاسه خر است

زنهار سعد كافى بر خلق دل مبند *** دل در خداى بند كه خلاق اكبر است(57)

 

پورياى ولى و مبارزه با نفس

پورياى ولى مردى بود قوى ، قدرتمند و معروف . با تمام پهلوانان معروف زمان كشتى گرفت و پشت همه را به خاك رسانيد .

زمانى كه به اصفهان رسيد با پهلوانان اصفهان هم كشتى گرفت و همه را به خاك انداخت ، از پهلوانان شهر درخواست كرد بازوبند پهلوانى مرا مهر كنيد ، همه مهر كردند جز رييس پهلوانان شهر كه با پوريا هنوز كشتى نگرفته بود ، گفت : من با پوريا كشتى مى گيرم اگر پشتم را به خاك رسانيد بازوبندش را مهر مى كنم . قرار كشتى را روز جمعه در ميدان عالى قاپو گذاشتند تا مردم جاى تماشاى آن كشتى كم نظير را داشته باشند .

پوريا شب جمعه پيرزنى را ديد حلوا خير مى كند و با لحنى ملتمسانه مى گويد : از اين حلوا بخوريد و دعا كنيد خداوند حاجت مرا بدهد .

پوريا پرسيد : مادرم حاجت تو چيست ؟ گفت : پسرم در رأس پهلوانان اين شهر است ، بناست فردا با پورياى ولى كشتى بگيرد ، او نان آور من و زن و فرزند خود است ، اقوامى داريم كه به آنها هم كمك مى كند ، مى ترسم با شكست او حقوقش قطع شود و معيشت ما دچار سختى و مضيقه گردد !

پورياى ولى همان وقت نيت كرد به جاى آنكه پشت پهلوان معروف اصفهان را به خاك برساند ، پشت نفس را به خاك اندازد ، بر اين نيت بود تا با آن كشتى گير روبرو شد ، وقتى به هم پيچيدند ، ديد با يك ضربه مى تواند او را به خاك اندازد ولى به صورتى كشتى گرفت كه پشتش به خاك رسيد تا نان جمعى قطع نشود ، و علاوه دل آن پيرزن شاد گردد ، و خود هم نصيبى از رحمت خدا شامل حالش شود .

نامش در تاريخ پهلوانى به عنوان انسانى والا ، جوانمرد ، بافتوت ، و باگذشت ثبت شد ، و امروز قبرش در گيلان زيارتگاه اهل دل است(58) .

 

پيامبر سه شبانه روز گريست

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) به امين وحى و فرشته مقرّب حق جبرئيل فرمود :

دوزخ را براى من وصف كن . جبرئيل دركات و ساكنان آن را يك به يك وصف كرد تا سخنش به طبقه اوّل رسيد ، آنگاه سكوت كرد ، سيد و سرور عالميان فرمود : اى جبرئيل ساكنان اين طبقه چه كسانى اند ؟ جواب داد : عذاب اين طبقه از همه طبقات آسان تر است و ساكنانش عاصيان امّت تواند . پيامبر فرمود : آيا از امت من كسى به دوزخ مى رود ؟ امين وحى گفت : آنان كه آلوده به گناه كبيره بوده و بى توبه از دنيا رفته اند !!

پيامبر به گريه نشست و سه شبانه روز در گريه بود تا آنكه روز چهارم حضرت زهرا (عليها السلام) به زيارت آن حضرت آمد ، مشاهده كرد آن جناب روى مباركش را بر خاك نهاده و چندان گريسته كه خاك زير صورتش از اشك او گِل شده ! عرضه داشت : چه واقعه اى و حادثه اى اتفاق افتاده است ؟ فرمود : امين وحى به من خبر داده كه طبقه اول دوزخ جاى گنهكاران از امت من است و اين سبب گريه من شده ! حضرت زهرا عرضه داشت : از امين وحى پرسيدى گنهكاران را به چه صورت به دوزخ مى برند ؟ فرمود : آرى ، موى مردان و گيسوى زنان را مى گيرند و آنان را به دوزخ مى كِشند و چون نزديك دوزخ رسند و مالك دوزخ را ببينند فرياد و عربده سر دهند و به مالك دوزخ التماس كنند كه ما را اجازه ده بر حال خود گريه كنيم . مالك اجازه مى دهد تا چندان بگريند كه اشك در چشمشان نماند و به جاى اشك خون گريه كنند ، مالك گويد : چه نيكو بود اگر اين گريه ها در دنيا بود و اين اشك ها از ترس امروز از ديدگانتان فرو مى ريخت !

پس مالك آنان را به دوزخ دراندازد و ايشان ناگهان فرياد برآورند : « لا إله إلاّ الله » ، آتش از آنان دور شود ، ملك بر آتش صيحه زند كه اى آتش آن را بگير ، آتش گويد چگونه آنان را بگيرم در حالى كه كلمه طيّبه « لا إله إلاّ الله » بر زبانشان جارى است . مالك باز فرياد كند : اينان را بگير . ولى از سوى حق خطاب رسد كه رويشان را مسوزان كه خدا را سجده كرده اند و دلهايشان را مسوزان كه در ماه مبارك تشنگى كشيده اند . پس در دوزخ تا زمانى كه خدا بخواهد بمانند ، پس از آن به جبرئيل ندا رسد : حال گنهكاران امت به كجا رسيده ؟ مالك دوزخ پرده بركشد ، گنهكاران جبرئيل را به صورتى نيكو مشاهده كنند ، گويند : اين كيست كه چنين صورت نيكويى دارد ؟ پاسخ دهند : اين جبرئيل است كه در دنيا به سوى محمد (صلى الله عليه وآله) وحى مى آورد . اسيران دوزخ چون نام مبارك پيامبر را بشنوند فرياد برآرند كه : از جانب ما محمد را سلام برسان و بگو كه گنهكاران امت در دوزخ گرفتارند !

امين وحى اين خبر را به پيامبر رساند ، سرور عالميان سر به سجده گذارد و به پيشگاه حق عرضه بدارد كه گنهكاران امت مرا به دوزخ بردى ، اكنون ايشان را به من ببخش . خطاب رسد : آنان را به تو بخشيدم . پس پيامبر آنان را از دوزخ بيرون مى آورد و چون مانند ذغال شده اند آنان را به عين الحيات برند ، وقتى از آن چشمه بنوشند و بر خود ريزند آلودگى هاى ظاهر و باطنشان برطرف شود و پاك و پاكيزه گردند و بر پيشانى هايشان اين عبارت نقش بندد :

عتقاء الرّحمان من النّار .

« آزاد شدگان خداى مهربان از آتش » .

و چون آنان را به بهشت برند ، اهل بهشت ايشان را به يكديگر نشان دهند كه دوزخيان هستند كه نجات يافته اند !

پس آنان گويند : پروردگارا بر ما رحمت آوردى و ما را به بهشت درآوردى ، اين علامت را از پيشانى هاى ما برطرف كن . خواسته آنان مورد قبول قرار گيرد و آن نقش از پيشانى آنان زايل شود .

 

تائب ، اهل بهشت است

معاوية بن وهب مى گويد : با جمعى به سوى مكّه حركت كرديم ، پيرمردى در كاروان بود ، در عبادت سخت كوش ولى به صورتى كه ما اعتقاد به ولايت اهل بيت داشتيم و اميرالمؤمنين را جانشين بلافصل پيامبر مى دانستيم اعتقاد نداشت ، به همين خاطر مطابق مذهب خلفاى جور نمازش را در سفر تمام مى خواند . برادر زاده اش در كاروان همراه ما بود ، در حالى كه اعتقادش چون عقيده ما بر صراط مستقيم قرار داشت ، پيرمرد در ميان راه بيمار شد ، به برادر زاده اش گفتم : اگر با عموى خود تماس مى گرفتى و او را از امر ولايت آگاه مى كردى نيكو بود ، شايد خداوند مهربان در اين آخر عمر او را به راه راست هدايت فرمايد و از گمراهى و ضلالت برهاند .

اهل قافله گفتند : او را به حال خود واگذاريد ، ولى برادر زاده اش به جانب او شتافت و گفت : عمو جان ! مردم بعد از رسول خدا روى از حق باز گرداندند جز چند نفر ; على بن ابى طالب (عليه السلام)همانند رسول خدا واجب الاطاعه بود ، پس از پيامبر حق با على است و اطاعتش بر تمام امت واجب ، پيرمرد ناله اى زد و گفت : من نيز بر همين عقيده ام ، سپس از دنيا رفت .

چون از سفر باز گشتيم ، خدمت حضرت صادق (عليه السلام) مشرف شديم ، على بن سرى داستان پيرمرد را به عرض حضرت رساند ، امام فرمودند : او فردى از اهل بهشت است ، وى عرضه داشت : آن شخص بجز ساعت آخر عمرش بر اين امر آگاه نشد ، اعتقاد صحيحش تنها در همان ساعت بود ، آيا او رستگار و اهل نجات است ؟ امام فرمودند : از او چه مى خواهيد ، به خدا سوگند او وارد بهشت شد(59) !

 

تائب كيست ؟

پيامبر بزرگ اسلام در روايت مهمى فرمودند : آيا مى دانيد تائب كيست ؟ عرضه داشتند : نمى دانيم . فرمودند : هرگاه عبد توبه كند ولى صاحبان حقوق مالى را از خود راضى نكند تائب نيست ، و هر كس توبه كند ولى به عبادتش نيفزايد تائب نيست ، و كسى كه توبه كند ولى لباسش را تغيير ندهد تائب نيست ، و آن كه توبه كند ولى دوستانش را عوض نكند تائب نيست ، و هركس توبه كند ولى مجلسش را تغيير ندهد تائب نيست ، و هر آن كه توبه نمايد ولى رختخواب و تكيه گاهش را عوض ننمايد تائب نيست ، و هركس توبه كند ولى اخلاق و نيتش را عوض ننمايد تائب نيست ، و هر آن كه توبه كند ولى قلبش را به روى حقايق باز نكند و در مقام انفاق برنيايد تائب نيست ، و هركس توبه كند اما آرزويش را كوتاه و زبانش را حفظ نكند تائب نيست ، و هر آن كه توبه كند ولى بدنش را از غذاى اضافى تصفيه نكند تائب نيست ، چون بر اين خصلتها استقامت نمايد تائب است(60) .

 

تا نفس به گلو برسد آنها را مى آمرزم

امام باقر (عليه السلام) فرمودند : آدم به حضرت حق عرضه داشت : شيطان را بر من سلطه دادى ، و او را چنين قدرتى است كه همچون خون در باطن من گردش نمايد ، در برابر اين برنامه براى من چيزى قرار بده .

به او خطاب شد : اين حقيقت را براى تو قرار مى دهم كه اگر از ذرّيه ات كسى تصميم بر گناه گرفت ، در پرونده اش نوشته نشود و اگر تصميمش را به اجرا گذاشت همان يك گناه در نامه عملش ثبت گردد ، و اگر فردى از ذرّيه ات تصميم به كار نيكى گرفت ، در نامه اش نوشته شود و اگر آن تصميم را عملى كرد ، در نامه اش ده برابر ثبت گردد ; آدم عرضه داشت : پروردگارا ! اضافه كن ; خطاب رسيد : اگر كسى از ذرّيه ات گناهى مرتكب شود ، سپس از من طلب آمرزش نمايد ، او را بيامرزم ; عرضه داشت : يا رب ! بر من بيفزا ; خطاب رسيد : براى آنان توبه قرار مى دهم ، و توبه را بر آنها گسترده مى نمايم تا نفس به گلويشان برسد ; عرضه داشت : خداوندا ! مرا كفايت كرد(61) .

 

ترسناك ترين چيز !

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : ترسناك ترين چيزى كه نسبت به آن بر شما مى ترسم شرك اصغر است . گفتند : يا رسول الله ! شرك اصغر چيست ؟ فرمود : ريا(62) .

و نيز آن حضرت فرمود : خدا عملى كه در آن به اندازه ذرّه اى از ريا باشد نمى پذيرد(63) .

 

تغيير نام از دفتر تيره بختان به ديوان نيك بختان

صاحب « تفسير فاتحة الكتاب » كه يكى از مهم ترين كتابهاى عرفانى و علمى است و به قلم يكى از دانشمندان پس از عصر فيض كاشانى نوشته شده روايت مى كند : در بنى اسرائيل عابدى بود دامن انقطاع از صحبت خلق درچيده و سر عزلت در گريبان خلوت كشيده بود . چندان رقم طاعت و بندگى در اوراق اوقاتش ثبت كرده بود كه فرشتگان آسمانها او را دوست گرفتند و جبرئيل كه محرم اسرار پرده وحى بود در آرزومندى زيارت و ديدار او از حضرت حق درخواست نزول از دايره افلاك به مركز خاك نمود . فرمان رسيد : در لوح محفوظ نگر تا نامش را كجا بينى .

جبرئيل نظر كرد نام عابد را مرقوم در دفتر تيره بختان ديد ، از نقشبندى قضا شگفت زده شد ، عنان عزيمت از ديدار وى باز كشيد و گفت : الهى ! كسى را در برابر حكم تو طاقت نيست و مشاهده اين شگفتى ها را قوت و نيرو نمى باشد .

خطاب رسيد : چون آرزوى ديدن وى را داشتى و مدتى بود كه دانه اين هوس در مزرعه دل مى كاشتى اكنون به ديدار او برو و از آنچه ديدى وى را آگاه كن .

جبرئيل در صومعه عابد فرود آمد ، او را با تنى ضعيف و بدنى نحيف ديد ، دل از شعله شوق سوخته و سينه از آتش محبت افروخته ، گاهى قنديلوار پيش محراب طاعت سوزناك ايستاده و زمانى سجّادوار از روى فروتنى به خاك تضرّع و زارى افتاده .

جبرئيل بر وى سلام كرد و گفت : اى عابد ! خود را به زحمت مينداز ، كه نام تو در لوح محفوظ داخل صحيفه تيره بختان است .

عابد پس از شنيدن اين خبر چون گلبرگ تازه كه از وزش نسيم سحرى شكفته شود ، لب خندان كرد و چون بلبل خوش نوا كه در مشاهده گل رعنا نغمه شادى سرايد زبان به گفتن « الحمد لله » به حركت آورد .

جبرئيل گفت : اى پير فقير ! با چنين خبر دلسوز و پيام غم اندوز تو را ناله « انّا لله » بايد كرد نعره « الحمد لله » ميزنى ؟! تعزيت و تسليت روزگار خود مى بايد داشت ، نشانه تهنيت و مسرّت اظهار مى كنى !!

پير گفت : از اين سخن درگذر كه من بنده ام و او مولا ، بنده را با خواهش مولا خواهشى نباشد و در پيش ارادت او ارادتى نماند ، هرچه خواهد كند ، زمام اختيار در قبضه قدرت اوست ، هرجا خواهد ببرد ، عنان اقتدار در كف مشيت اوست هرچه خواهد كند ، « الحمد لله » اگر او را براى رفتن به بهشت نمى شايم ، بارى براى هيمه دوزخ به كار آيم !

جبرئيل را از حالت عابد رقت و گريستن آمد ، به همان حال به مقام خود بازگشت . فرمان حق رسيد در لوح نگر تا ببينى كه نقاش ( يَمْحُوا اللهُ ما يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ )(64) چه نقش انگيخته و صورتگر ( وَيَفْعَلُ اللهُ ما يَشاءُ )(65) چه رنگ ريخته ؟

جبرئيل نظر كرد نام عابد را در ديوان نيك بختان ديد . وى را حيرت دست داد ، عرضه داشت : الهى در اين قضيه چه سرّى است و در تبديل و تغيير مُجرمى به مَحرمى چه حكمت است ؟

جواب آمد : اى امين اسرار وحى و اى مهبط انوار امر و نهى ، چون عابد را از آن حال كه نامزد وى بود خبر كردى نناليد و پيشانى جزع بر زمين نماليد ، بلكه قدم در كوى صبر گذاشت و به حكم قضاى من رضا داد ، كلمه « الحمد لله » بر زبان راند و مرا به جميع محامد خواند ، كرم و رحمتم اقتضا كرد كه به بركت گفتار « الحمد لله » نامش را از گروه تيره بختان زدودم و در زمره نيك بختان ثبت كردم(66) .

الهى رحمتت درياى عامست *** وز آنجا قطره اى ما را تمام است

اگر آلايش خلق گنهكار *** در آن دريا فرو شويى به يكبار

نگردد تيره آن دريا زمانى *** ولى روشن شود كار جهانى

خداوندا ! همه سر گشتگانيم *** به درياى گنه آغشتگانيم

زسر تا پا همه هيچيم در هيچ *** چه باشد بر همه هيچيم بر هيچ

همه بيچاره مانده پاى بر جاى *** بر اين بيچارگىّ ما ببخشاى

 

 

 

تمام مصيبت ها از گناهان است

« هيچ رگى زده نشود و پايى به سنگ نخورد و دردسر پيش نيايد و بيمارى و مرضى به انسان نرسد ، جز به ارتكاب گناهى . و همين است كه خداى عز و جل در كتابش فرمود : هر مصيبتى به شما رسيد ، به خاطر گناهى است كه مرتكب شديد و خدا از بسيارى از گناهان در مى گذرد »(67) .

 

تواضع اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (عليه السلام)

اميرالمؤمنين (عليه السلام) نيز همانند پيامبر متواضعانه زندگى مى كرد . ابن عباس مى گويد : روزى بر حضرت وارد شدم ، ديدم كفش خود را وصله مى زند ، گفتم : اين كفش ارزش وصله زدن ندارد . فرمود : به خدا سوگند اين كفش از دنياى شما ، نزد من محبوب تر است از اين كه دنيا را به دست آورم و حقّى را پايمال كنم ; من دوست دارم اين كفش را وصله بزنم و اين كار را بر خود عيب و عار نمى دانم و علاقه دارم اگر حكومتى در اختيارم باشد به وسيله آن حق را برپا كنم و رسم باطل را براندازم . ابن عباس در ادامه گفتارش مى گويد : على (عليه السلام)لباسش را هم خود وصله مى زد و بر عادى ترين مركب سوار مى شد(68) .

 

تواضع رسول خدا (صلى الله عليه وآله)

رسول بزرگوار اسلام با تهى دستان و مستمندان و فقيران و نيازمندان ، متواضعانه نشست و برخاست داشت . به هركسى مى رسيد گرچه طفل خردسال بود ، سلام مى كرد ، بى ريا روى زمين مى نشست ، با مردم كوچه و بازار به ويژه بى نوايان انس مى گرفت ، از حال آنها و زندگى و معيشت و كارشان جويا مى شد ، بر عادى ترين مركب سوار مى شد ، گوسفندان را خود مى دوشيد ، لباسش را خود مى شست ، با خادمان خانه هم غذا مى شد و در ميان مردم هم چون يك فرد عادى زندگى مى كرد .

 

تواضع سليمان

سليمان (عليه السلام) ، داراى چنان حشمت و جلال و عظمتى بود كه او را در اين زمينه هم پايه اى نبود ، ولى به اندازه اى متواضعانه و باانصاف رفتار مى كرد كه حتّى مورى ناتوان هم مى توانست او را محاكمه كند و حقّ طبيعى خود را از سليمان دريافت دارد .

روزى مورى روى دستش به حركت آمد ، سليمان مور را از روى دستش برداشت و بر زمين گذاشت ، سليمان مانند همه فكر نمى كرد كه مور بر او اعتراض كند و وى را مورد بازخواست قرار دهد ، ولى تواضع و عدالت و ضعيف نوازى سليمان كار را به جايى رسانيده بود كه مور لب به سخن گشوده عرضه داشت : اين خودپسندى چيست ؟ اين بزرگ منشى چيست ؟ مگر نمى دانى من بنده خدايى هستم كه تو نيز بنده او هستى ؟ از نظر بندگى خدا چه تفاوتى ميان من و توست كه تو با من چنين رفتارى كردى ؟

سليمان ، از صراحت گويى مور متأثر شد . آرى ، دچار اضطراب و تأثر شد كه اگر روز قيامت با چنين بيانى در پيشگاه حق محاكمه شود چه بايد كرد . همين اضطراب و تأثر او را از حال طبيعى خارج ساخت ; وقتى به حال آمد فرمان داد مور احضار شود .

شايد شما فكر كنيد مور را احضار كرد تا به جرم صراحت لهجه گرفتارش كند و او را از زير شكنجه و آزار قرار دهد ! ولى سليمان مرد خداست ، داراى مقام نبوت است ، به همه حسنات اخلاقى آراسته است و كمالات انسانى در او جلوه گر است . او از صراحت گفتار مور خوشحال شد و از اين كه زير دستانش اين همه آزادى دارند كه حتى مثل مورى جرأت اعتراض دارد ، خرسند گرديد .

سليمان از مور پرسيد : چرا با چنين صراحت لهجه سخن گفتى و چرا اينگونه اعتراض كردى ؟

مور گفت : پوست و گوشت و اندام من ضعيف است ، شما مرا گرفتى و به زمين افكندى و دست و پا و بدنم در فشار قرار گرفت و مرا ناراحت كرد و اين برخورد سبب شد تا من بر تو اعتراض كنم .

سليمان گفت : چون تو را به زمين افكندم و سبب ناراحتى ات را فراهم ساختم و دچار شكنجه ات كردم از تو عذر مى خواهم ، يقيناً من اين كار را از روى قصد و غرض بدى انجام ندادم و چون قصد بدى در كار نبود جاى عذر دارد بنابراين از تو معذرت مى خواهم .

آرى ، سليمان با آن جلال و حشمت وقتى مى بيند اندكى از حدود اخلاق ، پا فراتر گذاشته ناراحت مى شود و از طرف مقابلش گرچه مورى ضعيف است عذرخواهى مى كند !!

مور گفت : من از تو گذشت مى كنم و از اين كارى كه كردى چشم پوشى مى نمايم به شرط اين كه روى آوردنت به دنيا از روى شهوت و ميل نباشد ، ثروت و مال دنيا را براى رفاه و آسايش هم نوع خود بخواهى ، غرق در خوش گذرانى و اسراف نشوى ، آن چنان دچار خوشى لذت نگردى تا ملت بى نوا را از ياد ببرى ، هر درمانده و وامانده اى از تو كمك و يارى طلبيد به او يارى رسانى .

سليمان كه قلب پاكش مملو از مهربانى و محبت و لطف و عنايت به زيردستان بود ، شرايط مور را متواضعانه پذيرفت و مور هم از سليمان درگذشت(69) .

بزرگان نكردند در خود نگاه *** خدا بينى از خويشتن بين مخواه

بزرگى به ناموس و گفتار نيست *** بلندى به دعوى و پندار نيست

تواضع سر رفعت افرازدت *** تكبر به خاك اندر اندازدت

به گردن فتد سركش تندخوى *** بلنديت بايد بلندى مجوى

زمغرور دنيا ره دين مجوى *** خدا بينى از خويشتن بين مجوى(70)

 

تواضع شگفت آور پيامبر (صلى الله عليه وآله)

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : مردى بيابانى نزد پيامبر اسلام آمد و گفت : اى پيامبر خدا ! با اين ناقه ات با من مسابقه مى دهى ؟ حضرت با او مسابقه داد و مرد بيابانى مسابقه را برد . پيامبر به او فرمود : شما شتر مرا بالا برديد ، خدا دوست داشت كه آن را پايين بياورد ، كوه ها در برابر كشتى نوح گردنكشى كردند و كوه جودى نهايت تواضع را از خود نشان داد ، خدا هم كشتى نوح را بر آن فرود آورد(71) .

 

تواضع محمد بن مسلم

محمد بن مسلم چنان كه در كتاب هاى رجال آمده از اعاظم اصحاب حضرت امام باقر و حضرت امام صادق (عليهما السلام) و از راويان حديث و بسيار مورد اطمينان و انسانى عادل است كه روايات اهل بيت او را جزء مقربان و صدّيقان دانسته اند .

ابونصر مى گويد : از عبدالله بن محمد بن خالد درباره محمد بن مسلم پرسيدم ؟ گفت : مردى بسيار بزرگوار ولى از نظر مال دنيايى تنگدست بود ، امام باقر (عليه السلام) به او فرمود : اى محمد ! فروتنى پيشه كن . زمانى كه به كوفه بازگشت ظرفى بافته شده از نى كه معمولا در آن خرما مى ريختند پر از خرما با ترازويى برداشت و كنار در مسجد جامع نشست و صدايش را به خرمافروشى بلند كرد .

عشيره او نزدش آمدند و گفتند : با اين كارى كه پيشه كرده اى ما را رسوا ساختى اين كار در شأن تو و قبيله ما نيست . گفت مولايم حضرت باقر (عليه السلام) مرا به يكى از خصلت هاى اخلاقى و حسنات نفسى كه تواضع است فرمان داده و من هرگز با پيشوا و رهبر الهى ام مخالفت نمىورزم و اينجا را ترك نمى كنم تا از فروش همه خرما آسوده شوم . قبيله اش به او گفتند : اكنون كه براى خود از شغل و كسب چاره اى نمى بينى ، پس در ميان بازار آسياب داران برو و آسياب و شترى براى آسيا كردن گندم و جو آماده كن .

 

 

توبه اى اعجاب آور

اين فقير در ايام ولادت امام عصر ( عج ) براى تبليغ به بندرعباس ، مركز استان هرمزگان رفته بودم ، شب جمعه آخر مجلس بناى قرائت دعاى كميل بود .

من دعاى كميل را از حفظ در تاريكى مطلق مى خوانم و از اين نظر شركت كنندگان حالى خاص دارند .

لحظاتى قبل از شروع كميل ، جوانى در حدود بيست ساله كه او را تا آن زمان نديده بودم نامه اى به دستم داد .

پس از كميل به خانه برگشتم ، آن نامه را خواندم ، برايم بسيار شگفت آور بود ، نوشته بود : اهل اين گونه مجالس نبودم ، سال گذشته اوايل ظهر يكى از دوستانم به من تلفن زد كه ساعت چهار بعد از ظهر به دنبال تو مى آيم تا با هم به جايى برويم . در ساعت مقرر آمد ، داخل ماشين به او گفتم : قصد كجا دارى ؟ گفت : پدر و مادرم به مسافرتى چند روزه رفته اند . خانه كاملا خالى است ، مى خواهم لحظاتى با هم باشيم . وقتى به خانه او رفتم به من گفت : دو زن جوان را دعوت كرده ام ، هر دو در خانه هستند و آماده براى اينكه خود را در اختيار ما بگذارند ، مرا به اطاقى فرستاد و خودش به اطاق ديگر رفت ، وقتى آماده برنامه شدم به ذهنم آمد كه در پرده هاى تبليغى مربوط به شما نوشته « شب جمعه دعاى كميل » ، مى دانستم اين دعا از اميرالمؤمنين (عليه السلام) است ولى مجالس قرائت دعاى كميل را نديده بودم ، در آن حالت شديد شيطانى ، به شدت از اميرالمؤمنين شرمنده شدم ، حيا و ترس تمام وجودم را گرفت ، به شدت از خودم بدم آمد ، از جا برخاستم ، بدون اينكه با آن زن كم ترين تماسى داشته باشم از آن خانه فرار كردم ، حيران و سرگردان در خيابانهاى بندر پرسه مى زدم تا هنگام شب رسيد ، به مسجد آمدم و در تاريكى جلسه پشت سر شما نشستم ، از ابتدا تا انتهاى دعاى كميل با شرمندگى و سرافكندگى گريه كردم ، از خدا خواستم زمينه ازدواج مرا فراهم آورد ، علاوه از افتادن در لجن زار گناه حفظم نمايد . دو سه ماهى گذشت به پيشنهاد پدر و مادرم كه به خواب نمى ديدم با دخترى از خانواده اى محترم ازدواج كردم ، دختر در سيرت و صورت كم نظير است و من اين نعمت را از بركت ترك گناه و شركت در دعاى كميل اميرالمؤمنين (عليه السلام) دارم ، امسال هم همه شبها در اين مجلس شركت كردم و اين نامه را رقم زدم تا بدانيد اين جلسات چه سود سرشارى براى مردم بخصوص جوانان دارد !

 

 قبلفهرستبعد
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation