بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیاهترین هفته تاریخ, على محدث (بندرریگى ) ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     SIA00001 -
     SIA00002 -
     SIA00003 -
     SIA00004 -
     SIA00005 -
     SIA00006 -
     SIA00007 -
     SIA00008 -
     SIA00009 -
     SIA00010 -
     SIA00011 -
     SIA00012 -
     SIA00013 -
     SIA00014 -
     SIA00015 -
     SIA00016 -
     SIA00017 -
     SIA00018 -
     SIA00019 -
     SIA00020 -
     SIA00021 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

6- 7: نگرشى كوتاه به حديث ابوبكر 
اضافه بر آنچه گذشت ، حديثى كه ابوبكر را استثناء نموده است سند آن طبق نظريهعلماى اهل سنت ضعيف و قابل اعتماد نيست ، بخصوص با ضميمة آنچه در اين مورد گذشت ،بخارى در دو مورد از حديث ابى بكر ياد مى كند: مورداول كه از واژه (باب ) در آن استفاده شده ، فليح بن سليمان از جمله راويان حديث است ،ذهبى در ميزان الاعتدال ، و ابن حجر عسقلانى در تهذيب التهذيب درباره فليح بن سليمانگويند: ابن معين درباره اش گاهى مى گويد: به احاديث او احتياج نمى شود، و گاهىگويد: ضعيف است ، و گاهى او و نسائى و ابو حاتم گويند: احاديث او قوى نيست ، و اواز دشمنان آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم است ، و ابن المدينى درباره اش گويد: اوو برادرش هر دو ضعيف هستند(520) .
ابن معين گويد: مورد اطمينان نيست ، و از حديث او اجتناب مى شود،(521) .
ابو داود گويد: حديث او مورد اطمينان نيست ، و گويد: طبرى مى گويد: منصور او رامتصدى صدقات نمود، زيرا او از منصور خواست فرزندان حسن را به حبس افكند(522) .
روايت دوم صحيح بخارى كه از واژه (خوخة ) استفاده شده است ،اسماعيل بن عبدالله از راويان اين حديث است .(523)
ابن معين درباره اش گويد: به دو فلس (پلك ماهى ) نمى ارزد، و نيز گويد: او و پدرشدزد حديث بودند، و دولابى در (راويان ضعيف ) گويند: نضر گفت : او دروغگو است ، ابنحجر در تهذيب التهذيب گويد: ابن معين درباره اش گفته است : قاطى مى كند، دروغ مىگويد: به او اعتناء نمى شود. سيف بن محمد گويد: او حديثجعل مى نمود، و سلمة بن شبيب گفت : شنيدم كه او مى گفت : گاهى من حديثجعل مى نمودم ،(524) .
ترمذى نيز اين حديث را از عايشه نقل نموده و گويد: اين حديث از اينكانال حديث غريبى است و گويد: اين حديث ازكانال ابوسعيد نيز روايت شده است ، (525) .
انصاف اين كه حديثى با اين وضعيت قدرت معارضة با حديث صحيح متواتر در مورداميرالمؤ منين عليه السلام ندارد، چه رسد به اين كه آن راباطل نمايد، چنانچه ابن جوزى و ابن تيمية و شاگردش ابن كثير چنين ادعائى نمودند.
ابن ابى الحديد در رابطه با حديث (سدّ الابواب الاباب ابى بكر) گويد: اين حديث ونظاير آنها از جعليات (بكرية ) است كه در مقابل حديث اميرالمؤ منين وضع نموده اند، اينحديث در مورد على عليه السلام بوده ، و (بكريّه ) آن را براى ابوبكر روايت نموده اند،چنانچه حديث (برادرى ابوبكر با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ) و حديث قلم وكاغذ براى وصيت كردن در مورد ابى بكر، و حديثى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم به ابى بكر مى گويد: من از تو راضى هستم ، و آيا تو نيز از من راضى مىباشى ؟ و از اين قبيل موارد كه براى مقابله با شيعهجعل نموده اند.(526)
فصل هشتم : دستور نماز 
1- 8: احضار على عليه السلام 
طبرى در كتاب (الولاية ) (527) و دارقطنى در صحيح و سمعانى درفضائل ، و گروهى از راويان شيعه ، و عبدالله بن عباس و ابى سعيد خدرى و عبداللهبن حارث ، روايت نموده اند، (متن حديث از صحيح است ) عايشه گويد:رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: دوست مرا فرا خوانيد (پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم در خانه عايشه بود)، من بهدنبال ابوبكر فرستادم ، به او نگاه كرد، و سر خود را بر زمين نهاد، سپس ‍ فرمود:دوست مرا فرا خوانيد؛ عمر را صدا زدند، و چون به او نگاه كرد فرمود: دوستم را فراخوانيد؛ من گفتم : واى بر شما، على بن ابى طالب عليه السلام را مى خواهد، بخداسوگند، جز او كسى ديگر را نمى طلبد، و چون على عليه السلام را مشاهده نمود، لباسو روانداز خود را گشود، و او را به درون آن برد، و همچنان او را در آغوش داشت تا اينكهبدرود زندگى گفت .(528)
احمد در مسند خود از ابن عباس : چون پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيمار شد در آنبيمارى كه از دنيا رفت فرمود: على را بگوئيد بيايد، عايشه گفت ابوبكر را مى خوانيم؛ حفضة گفت : عمر را مى گوئيم بيايد؟ و امالفضل گفت : عباس را صدا كنيم ؟ و چون همگى جمع شدند پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم خود را بلند نمود، و على عليه السلام را در ميان آنان نديد، ساكت شد، و عمر گفت :از كنار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برخيزيد...(529)
و از طريق اهل بيت عليهم السلام آمده است : عايشه پدرش را فرا خواند، و پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم از او روى گرداند، و حفصة پدرش را فرا خواند، و پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم از او نيز روى گرداند، و حفصه پدرش را فرا خواند و پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم از او نيز روى گرداند ام سلمه على عليه السلام را فراخواند، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مدت زيادى با او به آهستگى سخن مىگفت (530) .
2- 8: نماز ابوبكر...؟ 
1- طبرى گويد: ارقم بن شر حبيل ، از ابن عباس روايت كرده : پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم فرمود: على را به نزد من بفرستيد، پس او را بخوانيد، عايشه گفت : اگر بهدنبال ابوبكر مى فرستاديد حفصة گفت : اگر بهدنبال عمر مى فرستاديد، پس همگان نزد او جمع شدند،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: برويد، اگر به شما نيازى داشتم بهدنبالتان مى فرستم ، پس آنان از نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيرونرفتند.
ابن ابى الحديد در مورد اين روايت سخنى شايان توجه دارد، گويد:
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گويا تصميم داشته است به على عليه السلاموصيت نمايد، كه عايشه با او به رقابت برخواسته و از پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم مى خواهد به دنبال پدرش بفرستد، و حفضة با عايشه به رقابت بر مى خيزد و ازپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى خواهد بهدنبال پدرش بفرستد، و پس از آن حضور پيدا مى كنند بدون اينكه از آنان بخواهد، پسترديدى نيست كه دخترانشان آنان را طلبيده اند، و اينكهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به آنان مى گويد: (برويد اگر نيازى بود بهدنبال شما مى فرستم ) سخن كسى است كه ناراحت و خشمگين شده باشد(531)
دنباله حديث طبرى 
و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت : هنگام نماز فرا رسيده ؟ كسى گفت : آرى ،فرمود: به ابابكر دستور دهيد، با مردم نماز بخواند، عايشه گفت : ابوبكر مردى رقيقالقلب است ، به عمر دستور دهيد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: به عمربگويئد، و عمر گفت : من بر ابوبكر مقدم نخواهم شد، مادامى كه او حضور دارد، پسابوبكر جلو افتاد، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم احساس نمود از شدت تب اوكاسته شده است ، پس از منزل بيرون آمده ، و چون حركت پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم به گوش ابوبكر رسيد، خود را به عقب كشاند، و پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم پيراهن او را كشيد، و خود در جاى او قرار گرفت ، ورسول الله نشست (نماز را نشسته خواند) و از همان جائى كه ابوبكر انجام داده ، پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم نماز را ادامه داد؟...(532) .
و علامه مجلسى دنباله حديث را چنين بيان مى كند:
و آن دو (ابوبكر و عمر) به دختران خود روى نموده گفتند: نمى بينيم پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم با ما كارى داشته باشد؟ و در پاسخ گفتند: آرى چنين است ، پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم فرمود: دوست مرا بگوئيد بيايد، و ما فكر مى كرديم واميدوار بوديم شما دوست او هستيد(533) .
2- ابن اسحاق گويد: عبدالله بن زمعة گفت : با تنى چند از مسلمين نزدرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بوديم ،بلال پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را براى اقامه نماز دعوت نمود، و پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم فرمود: به كسى بگوئيد، با مردم نماز بخواند، عبدالله بن زمعةگويد: من بيرون آمدم ، عمر را ديدم با گروهى از مردم است ، و ابوبكر حضور نداشت ،پس به عمر گفتم : برخيز و با مردم نماز گذار، پس او به نماز ايستاد، و چون تكبيرگفت ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم صداى او را شنيد، و صداى عمر بلند بود،گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: پس ابوبكر كجاست ؟ خداوند ومسلمانان ، قبول ندارند. گويد: پس به دنبال ابوبكر فرستاده شد، و او پس از اين كهعمر، آن نماز را انجام داده حاضر شد، و با مردم نماز گذارد.
عمر به عبدالله بن زمعة گفت : واى بر تو با من چه كردى ؟ وقتى به من گفتى با مردمنماز بخوانم تصور نمى كردم بجز پيامبر صلى الله عليه و آله به من دستور دادهباشد، و اگر چنين فكر نمى كردم هرگز با مردم نماز نمى خواندم ، عبدالله گفت :رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من چنين دستورى نداده بود اما هنگامى كه ديدمابوبكر حضور ندارد، تو را شايسته ترين افراد براى اين منظور دانستم .(534)
3- زهرى گويد: عايشه گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: به ابوبكربگوئيد با مردم نماز بخواند، و من گفتم : او مردى است رقيق القلب ، صدايش ضعيف استو هرگاه قرآن مى خواند گريه مى كند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بهاو دستور دهيد با مردم نماز بخواند، عايشه گويد: من سخن خود را تكرار نمودم ، پسپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شما همنشينان يوسف هستيد، به او بگويند بامردم نماز بخواند.
عايشه گويد: من اين سخن را نگفتم جز اين كه دوست داشتم ، اين دستور از ابوبكرمنصرف گردد، و دانستم ، مردم هرگز دوست ندارند كسى جاى پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم بايستد...(535) .
4- بلال اذان مى گويد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور ميدهد: ابوبكر بامردم نماز بخواند؛ و عايشه مى گويد: ابوبكر شخصى با عاطفه و حساس است ، (نمازنخواهد خواند)؛ و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، دستور مى دهد ابوبكر با مردمنماز بخواند. و ابوبكر مشغول نماز مى شود، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم باكمك فضل بن عباس و شخص ديگرى (على عليه السلام ) به مسجد مى رود، ابوبكر درجاى خود مشغول خواندن نماز است ، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در كنار او بهنماز مى ايستد، ابوبكر به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اقتداء مى كند، و مردم بهابوبكر(536) .
اگر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به ابوبكر دستور داده بود با مردم نمازبخواند:
1- چرا با زحمت كه حتى قادر به راه رفتن نمى باشد به مسجد مى رود، و به نمازمشغول مى شود؟
2- اگر ابوبكر به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اقتدا نموده است ، چنانچه روايتگويد، امامت او معنى ندارد و آيا ممكن است شخصى در زمان واحد و در يك نماز هم امام باشد،و هم ماءموم ؟.
5- ابن اسحق و زهرى گويد: چون روز دوشنبه شد، روزى كه پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم در آن روز بدرود زندگى گفت ، به سوى مردم رفت ، در حالى كه آنان نمازصبح مى خواندند، پرده را كنار زد، و در را گشود، ورسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از خانه خارج گرديد، و دم در خانه عايشهايستاد، و نزديك بود مردم از خواندن نماز دست بردارند، بخاطر شادمانى ديداررسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، و لبخندى بر چهرهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشست ، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بهآنان اشاره نمود كه در نماز خود پايدار بمانند(537) .
6- ابن مليكة گويد: چون روز دوشنبه شد در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم دستمالى به سرخود بسته بود وارد مسجد شد، و در كنار ابوبكر نماز را نشستهخواند، پس از نماز با صداى بلند، بگونه اى كه صدايش تا بيرون مسجد نيز مى آمد،با مردم سخن گفت ، او مى فرمود: اى مردم ، آتش بر افروخته شد، و فتنه ها همچون پارههاى ظلمانى شب روى آورد، و به خدا سوگند هيچ خورده اى بر من نخواهيد گرفت ، منحلال ننموده ايم ، جز آنچه را قرآن حلال نموده ، و حرام ننموده ام جز آنچه را قرآن حرامدانسته (538) .
7- از ابوبكر بن عبدالله بن ابى سيرة سؤال نمودم : ابوبكر چند نماز، با مردم خواند؟ پاسخ داد: هفده نماز، گفتم : چه كسى اينخبر را به تو داد؟ گفت : ايوب ، از عباد، از يكى از اصحابرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم (539) .
8- پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سه روز ازمنزل خارج نشد، و ابوبكر در اين سه روز با مردم نماز گذارد، و پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم از روزنه خانه نماز ابى بكر را با مردم تماشا نمود، و پرده را انداختو ديگر نتوانست به مسجد آيد.
ابن كثير گويد: (مسلم ) نيز اين روايت را نقل نموده ، و اين خود بهتريندليل است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روز دوشنبه ، نماز در مسجد نخوانده ، وبه مدت سه روز از مردم منقطع بوده است .(540)
3-8: جمع بندى كوتاه 
مجموعه اى رواياتى را كه متعرض نماز ابى بكر شده است ، از طبقات ابن سعد به طورخلاصه يادآور مى شويم :
1- پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به ابوبكر دستور مى دهد با مردم نماز بخواند،و چون نماز را شروع مى كند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مسجد آمده و در كنارابوبكر نشسته مى خواند، و پس از آن خطبه اى ايراد نموده مردم را از فتنه ها بر حذر مىدارد(541) .
2- پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در نماز شركت نمى كند، فقط پرده را كنار زدهبه آنها نگاه مى كند(542) .
3- پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور مى دهد، ابوبكر نماز گذارد، عايشه نمىپذيرد، و پيشنهاد مى دهد عمر نماز گذارد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مجددادستور مى دهد ابوبكر نماز گذارد، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خشمگين زنانرا مؤ اخذه مى كند(543) .
4- پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور مى دهد ابوبكر نماز گذارد، و او به عمرپيشنهاد مى دهد، و بالاخره خود به نماز مشغول مى شود، پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم وارد مسجد مى شود، و به خواندن نماز مشغول مى شود، در حالى كه نشسته است ، وابوبكر به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اقتداء مى كند، در حالى كه ايستاده استو مردم به ابوبكر اقتداء مى كنند(544) .
5- پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور مى دهد ابوبكر با مردم نماز بخواند، وبه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پيشنهاد مى شود، عمر نماز بخواند، و پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد، خداوند و مؤ منين نمى پذيرند(545) .
6- پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور مى دهد ابوبكر نماز گذارد، و خود بهمسجد آمده ، ابوبكر را مقدم مى دارد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نشسته است وابوبكر ايستاده است ، و چون ابوبكر سلام نماز را مى گويد، پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم ركعت دوم را مى خواند (در واقع روايت مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم به ابوبكر اقتداء نمود)(546) .
7- پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ناراحت مى شود، هنگامى كه صداى عمر را درحال خواندن نماز مى شنود(547) .
8- پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به ابوبكر اقتداء مى كند، و مى فرمايد: هيچپيامبرى نمى ميرد مگر آنكه به فردى از افراد امت خود اقتداء كند(548) .
9- ابوبكر هفده نماز با مردم مى خواند(549) .
10- پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور مى دهد: عمر نماز گذارد، و چون نمىپذيرد ابوبكر نماز را مى خواند، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پيراهن او را مىكشد، و خود در جاى او مى ايستد، و نماز را تمام مى كند(550) .
11- عبدالله بن زمعة گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كسى را براى نماز معينننمود، و فرمود: بگوئيد كسى با مردم نماز گذارد(551) .
4- 8 تجزيه و تحليل 
از مجموع آنچه گذشت ، نكات زير بدست مى آيد، و متن هر يك از اين روايات متن ديگرى راتكذيب مى كند، و تناقض آشكار، در روايات ياد شده به چشم مى خورد زيرا متن مجموعاحاديث ياد شده به ترتيب زير است :
1- پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به شخص ابوبكر دستور اقامه نماز را نداده است. 2- پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به ابوبكر دستور مى دهد نماز را برگزارنمايد 3- پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به ابوبكر اقتداء نموده است 4- مردم بهپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ابوبكر هر دو اقتداء نموده اند 5- ابوبكر بهپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اقتداء نموده است ، و ركعت دوم را خود بجا آورده 6-پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مسجد نيامده است 7- پيامبر صلى الله عليه و آلهو سلم ابوبكر را كنار زده و خود بجاى او ايستاد و نماز را با هم خوانده اند 8- پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم پس از انجام نماز، از فتنه خبر مى دهد 9- پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم به عمر دستور مى دهد نماز بخواند 10- پيامبر صلى الله عليه و آلهو سلم نماز خواندن عمر را مورد قبول خداوند و مؤ منين نمى داند 11- و اصلا پيامبر بهمدت سه روز از خانه بيرون نيامد.
و در روايات قبل خوانديم كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد على عليهالسلام دوست و حبيب او بيايد و آنان به جاى اينكه بهدنبال على بفرستند، هر يك طبق نظر خود بهدنبال شخص دلخواه خود فرستاد(552) و پس از آن مسئله خواندن نماز مطرح مى شود،آيا گمان نمى رود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خواسته است اين ماءموريت را بهعلى عليه السلام واگذار نمايد، و هنگامى كه ملاحظه مى شود، اين چنين ، دستورات او راناديده مى گيرند، از آن صرف نظر نموده ، مبادا، مسئله اى را كه در مورد(كاغذ و قلم )پياده كردند، در اين مورد نيز پياده كنند؟ زيرا طبق برآوردى كه شده است ، اين جريانبعد از نسبت دادن هذيان به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بوده است ، زيراچنانچه اظهار مى دارند، ابوبكر سه روز نماز گذارده (553) است ، روز وفات دوشنبه، و حديث (كاغذ و قلم ) روز پنجشنبه بوده است (554) بخصوص ‍ اين كه گفته مىشود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به كسى دستور نداد نماز گذارد، و عايشهبود كه چنين موضوعى را پيشنهاد داد، و در حديث عبدالله بن زمعة نيز خوانديم كه او گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كسى نماز گذارد و شخص خاص را معين نمىكند، و او به دنبال عمر مى رود و بعد ابوبكر نماز مى گذارد(555) .
ابن ابى الحديد گويد: و موضوع نماز گذاردن ابوبكر، اين است كه على عليه السلامنماز گذارد، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: (كسى با مردم نمازگذارد) و شخص خاص را براى اين منظور انتخاب ننمود، و اين موضوع مربوط به نمازصبح بود، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خود براى نماز خارج گرديد، درحالى كه به دوش على و فضل بن عباس تكيه داده و در محراب براى برپائى نمازايستاده ، و در همان روز چاشت گاه بدرود زندگى گفت ، و اين دستور را(كه انجام هم نشد- م -) دليل بر خلافت ابوبكر دانستند و گفت : كداميك از شما دوست دارد، خود را مقدم بدارد(بر كسى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را در نماز مقدم داشته است ؟ وبر اساس همين نكته بيعت را استحكام بخشيدند، و على عليه السلام همه اينمسائل را از سوى عايشه مى دانست (556) . به شيخ يوسف ابن يعقوب لمعانى استاد علمكلام خود، گفتم : مى گوئى : عايشه پدر خود را براى خواندن نماز معين نمود، ورسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را تعيين نكرد؟ و او در پاسخ گفت ؛ من چنينچيزى نمى گويم وليكن على عليه السلام مى گفت ، و تكليف من غير از تكليف اوست ، اودر آنجا حضور داشت ، و من حضور نداشتم (557) .
و اگر در واقع پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به ابوبكر دستور داد نماز را بامردم بخواند، چرا خود با آن حالت تب دار شديد به مسجد مى آيد، در حالى كه چندين باردست و پاى خود را مى شويد، تا از شدت تب كاسته شد، و بتواند در مسجد حضور يافتهو نماز گذارد؟(558) .
آيا حضور او در مسجد براى تاءكيد ابى بكر است ؟ اگر چنين است پس ‍ چرا او را كنار مىزند، و پيراهن او را مى كشد، و خود جاى او مى ايستد، و نماز مى خواند، و همين امر باعث مىشود كه اضطراب و اخلال در روايت بوجود آمده برخى بگويند، ابوبكر به پيامبراقتداء نمود و مردم به ابوبكر؟ و آيا چنين چيزى هرگز ممكن بوده است ، كه يك نماز دوامام داشته باشد، و يا اينكه گفته شود نصف نماز را ابوبكر امامت نمود، و نيمى ديگر راپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، و يا هر دو با هم امامت نمودند و... و آيا هرگزنشانى از تاءييد به چشم مى خورد، جز سخنرانى آتشين پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم كه آنچنان خشمگين شده كه با آن حال تب دار شديد، فرياد مى كشد كه صدايش تابيرون مسجد مى آيد، و از فتنه و آشوب آينده ، خبر مى دهد، و اعلان مى دارد من از خودچيزى نگفته ، حلالى را حلال و حرامى را حرام ننموده بجز از سوى خداوند، و همه اينجريانات بعد از خواندن نماز است (559) .
و چرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم زنان خود را سرزنش مى كند، و آنان را همچونزنانى مى داند كه مى خواستند حضرت يوسف را گمراه نمايند، آيا بهدليل اصرار در امر خير بوده است ، و يا بهدليل مخالفت با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رحمت كه آن همه آزار و ايذاء آنان راتحمل نمود، و حديث (افك ) را شنيد، و دم نزد تا اينكه آيه بر برائت عايشهنازل گرديد، اما در اين جا آنان را همانند زنان گمراه كننده يوسف مى داند؟ آيا همه اينمسائل كافى نيست ما را وادار به انديشه نمايد كه اين دستورات ، و روايات چگونه بودهاند؟ و كسانى كه جرئت داشته در روز روشن ، و در حضور اصحاب پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم و بستگانش نسبت هذيان به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دهندحال آنان چگونه است ؟.
5 - 8: انگيزه امامت در نماز  
ابن سعد گويد: چون پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وفات يافت ، انصار گفتند: ازما اميرى انتخاب شود و از شما اميرى ؟ پس عمر به نزد آنان آمد و گفت : اى گروه انصارآيا نمى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد ابابكر با مردم نمازبخواند؟ گفتند آرى ؛ عمر گفت : پس ‍ كدام يك از شما دوست داد بر ابابكر مقدم شود؟گفتند: به خدا پناه مى بريم از اينكه بر او مقدم شويم (560) .
ابن ابى الحديد گويد: هنگامى كه ابوبكر دست عمر و ابوعبيدة را مى گيرد، و به مردممى گويد: من يكى از اين دو نفر را براى خلافت كانديد مى كنم ، عمر به ابوعبيده مىگويد: تو در اسلام لغزش و نادانى نداشته اى ، اين پيشنهاد را مى دهى در حالى كهابوبكر حضور دارد، كداميك از شما دوست داريد جلو بيفتيد از كسى كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، او را براى نماز مقدم داشته است ؟ و بعدابوبكر را مخاطب نموده گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى دين ما بهتو رضايت داد، و ما براى دنياى خود به تو راضى نشويم ؟(561) .
و ما بعد از اين در بخش سقيفه از آن سخن خواهيم گفت .
مى بينيم كه هم تلاش هاى ياد شده به منظور مسائلى است كه در آينده بعد از رحلتپيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بايد صورت پذيرد، و نيز متوجه مى شويمحضور پيامبر اكرم در مسجد با آن وضعيت تب دار نيز براى خنثى كردن اينگونه تلاش هاانجام مى شود.
محمد حسين هيكل نويسنده معاصر مصرى مى نويسد:
تب آنچنان وجود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را فرا گرفته كه تماموجودش به يك پارچه آتش تبديل شده بود... و آتش سوزان تب مانع نگرديد كه او بهمسجد نرود و با مردم نماز نگذارد... و با وجودى كه روز به روز درد او زياده مى شد،احساس مى كرد برود و با مردم سخن بگويد، لذا دستور داد از چاههاى مختلف آب حاضرنمايند، و او را در طشتى نشانده هفت مشك آب به رويش خالى كنند، تا از شدت تب اوكاسته شود كه بتواند به مسجد رود، و با مردم نماز بخواند(562) و سخنرانى كند، وفرياد بكشد كه صدايش از مسجد بيرون رود و بگويد: اى مردم آتش فتنه شعله ورگرديد، فتنه ها همچون پارهاى ظلمانى شب روى آورد، و به خدا سوگند شما نمى توانيدبر من خرده بگيريد، من جز آنچه را قرآن حلال نموده چيزى راحلال ننموده ام ، و جز آنچه را قرآن حرام نموده چيزى را حرام نكرده ام (563) .
سؤ ال ؟: آخر چرا؟ و باز هم چرا؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با اين حالت تبداربه مسجد مى رود، و اگر طبق دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمعمل شده ، و او دستور داده است كه شخصى حتى غير معين به مسجد رود چرا نگران است ،چرا اين چنين سخن مى گويد؟ چرا بر دوش ‍فضل بن عباس و على تكيه داده و كشان كشان خود را به مسجد مى رساند؟ آيا جز اين استكه احساس مى كند بايد به مسجد رود، و مردم را بر حذر دارد، و از فتنه هايى كه در كمينآنان است خبر دهد، و اين كه خود عهده دار نماز مى شود، و كسانى را كه در محراب پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم و در جاى او ايستاده اند به يك سو مى زند، تا فردا چنينادعائى نكنند، و اگر توانستند مدعى شوند، در آينده بتوانند با شواهد موجود، بهاستدلال برخيزند، و آيا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خود به اين موضوع پىنمى برد، هنگامى كه على را مى خواهد، و به نام او را صدا نمى كند، بلكه با كلمهدوست و حبيب او را فرا مى خواند، و در اين گونه خطاب ها، انحصار فهميده مى شود، يعنىتنها دوست من على عليه السلام است و با او مخالفت مى كنند، و حضرت از آنان روى مىگرداند... و همه اين مطالب را حضرت مشاهده مى كند، پس حق دارد با آن حالت تب و ضعفشديد، به مسجد رفته خود نماز را اقامه نمايد، و آنچنان سخن بگويد، تا جلو سوءاستفاده آيندگان را بگيرد، و يا لااقل راهگشاى آينده اى دور بشود. و بخصوص با ملاحظهبعضى از روايات ياد شده كه تناقض آشكار در آن به چشم مى خورد، پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم در يك جا از نماز خواندن عمر نهى مى كند، و در جاى ديگر به او دستورمى دهد نماز گذارد، و نيز عايشه كه مايل است پدرش بعنوان دوست منحصر به فردپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شناخته مى شود، در آن جا كه پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم دوستش را فرا مى خواند، و عايشه مى داند كه جز على عليه السلام كسىديگر مورد نظر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نمى باشد، اما در عينحال به دنبال ابوبكر مى فرستد، وليكن در هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم (به اصطلاح ) از ابوبكر مى خواهد كه به جاى او نماز گذارد، عايشه نمىپذيرد(564) .
ابن ابى الحديد گويد: چگونه اين دو جريان كه از عايشهنقل شده است با يكديگر سازش دارند، حرص و ولع عايشه براى احضار پدر، و پيشنهادعايشه به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه نماز را به ديگرى ، جز پدرشواگذار نمايد، و اين مسئله صحت گفتار شيعه را مى رساند كه مى گويند: نماز خواندنابوبكر به دستور عايشه بوده (565) .
همه اين مسائل روى هم ، يك مسئله را ثابت مى كند، و آن اينكه امامت نماز رادليل بر وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مورد خلافت بدانند، آنان كهدستور صريح پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در اين مورد ناديده گرفتند، و ازنگارش آن امتناع نمودند، اكنون به آويزه اى نه چندان مطمئن تمسك جويند.
در حالى كه خواندن نماز، گرچه طبق دستور نيز باشد چيزى را ثابت نمى كند، زيراامامت در نماز، با زمامدارى كليه امور مسلمين ، سياسى ، اجتماعى ، اقتصادى ، نظامى ،فرهنگى و غيره ، ارتباطى ندارد، بخصوص ‍ طبق نظر برادراناهل سنت كه هيچگونه شرايطى جز اسلام ، براى آن تصور نمى كنند و اگر تصدىبعضى امور عبادى محض ، بخصوص با توجه به اضطرابى كه متن روايات اين بابدارد دليل بر چيزى باشد، تصدى كليه امور مربوط به تجهيز پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم ، مخصوصا نماز گذاردن بر جنازه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، كه بدون ترديد طبق دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، على عليه السلامبوده است ،
سزاوارتر است كه نشانه چنين امرى باشد، و اگر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلممى خواست خلافت را به ابى بكر واگذار نمايد، چه چيزى مانع او مى شد كه بهصراحت از آن نام نبرد و به گونه كنايه و غير مستقيم ، با نشانه و علائم بسيار ضعيفاز آن ياد نمايد در حالى كه زمينه براى ابابكر فراهم بود، و همه كسانى كه بعدها دراستقرار خلافت براى ابى بكر تلاش ‍ كردند، حضور داشته و اگر پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم كوچك ترين اشاره اى مى نمود، آن را با صداى رسا تبليغ مى كردند،چنانچه همه تلاش هاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در جهت خلافت اميرالمؤ منينمسكوت گذاردند.
فصل نهم : آخرين روزها 
1 - 9: مداواى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم 
عايشه گويد: بيمارى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رو به افزايش ‍ بود،به گونه اى كه اطرافيان تصور نمودند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم زندگىرا وداع گفته است ، زنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را احاطه نموده اند، امسلمة و ميمونه ، اسماء بنت عميس و عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، همگىحضور دارند. عايشه گفت : همگى به اتفاق آراء نظر دادند از آن داروئى كه اسماء بنتعميس در هنگام اقامتش ‍ در حبشه آموخته بود به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بدهند،زيرا تصور نمودند پيامبر به بيمارى ذات الجنب مبتلاء شده است . پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم در حال اغماء بسر مى برد، عموى پيامبر از اين كه داروى ياد شده رابه خورد پيامبر دهند امتناع مى ورزد، وليكن آنها، آن دارو را درحال بى هوشى پيامبر به خوردش مى دهند. اينعمل آنان ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به هوش مى آورد و سؤال مى كند: چه كسى اين دارو را به خوردش داده است ؟ پاسخ مى دهند: عمويت عباس ؛ او بهما گفت : اين داروئى است كه از اين سرزمين و به سرزمين حبشه اشاره نمود به دست مارسيده است .
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم : چرا چنين كرديد؟ گفتند بيم آن داشتيم كه به ذاتالجنب مبتلا شده باشيد؟.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ذات الجنب يك بيمارى است كه خداوند مرا بهآن مبتلا نمى كند. به همه افرادى كه در خانه حضور داشته اند بجز عمويم عباس از ايندارو بخورانيد.
به همه افراد از اين دارو خورانيدم حتى ميمونة كه روزه دار بود، و اينعمل به خاطر سوگندى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، در مورد آنان يادنموده كه از آن دارو بخورند، و آن را مجازات آنان قرار داده بود(566) .
در روايت ديگرى است : عايشه گويد: در بيمارى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم داروبه دهانش ريختيم ؛ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اين كار را نكنيد، گفتيم :چون پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيمار است ، همانند بيماران ديگر دارو دوستندارد، و چون به هوش ‍ آمد، فرمود هيچكس در خانه نماند، مگر اينكه با او اين كار انجامشود، بجز عباس زيرا او حضور نداشته است (567) .
ابن سعد در طبقات گويد: زنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او داروخوراندند، و نامى از حضور عباس نمى برد و در همه روايات او را استثناء مى كند، كه ازآن دارو به عباس نخورانند(568) .
ابن اثير گويد، عايشه گفت ؛ اسماء بنت عميس اظهار داشت : بيمارى پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم جر ذات الجنب نمى باشد، اگر از داروى مخصوص به او مى خورانيدند؟و آنان از آن دارو به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خوراندند. و چون پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم به هوش ‍ آمد، فرمود: چرا چنين كرديد؟ گفتند: گمان برديم بهذات الجنب مبتلا شده ايد؟ فرمود: خداوند آن را بر من مسلط ننمايد، سپس فرمود: به همهافراد كه حضور دارند از اين دارو بخورانيد، بجز عمويم ، و عباس عموى پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم حضور داشت و آنان چنين كردند(569) .
روايت ديگرى از طبرى است كه مى گويد: عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمدر هنگام خورانيدن دارو به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در آنجا حضور نداشتهاست . اين روايت نيز از عايشه است : چون پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را از آن داروخورانيديم و به هوش آمد، فرمود: همگان را از آن دارو بخورانيد، بجز عمويم عباس زيرااو حضور نداشته است (570) .
مجموع روايات به سه دسته تقسيم مى شود، يك دسته مى گويند: عباس از انجام آنخوددارى ورزيد، دسته دوم فقط متعرض حضور عباس و اينكه او اين كار را انجام داده استمى شود، و دسته سوم ، حضور عباس را با صراحت نفى مى كند.
ابن ابى الحديد گويد: من از تناقض اين روايات در شگفتم ، در برخى از آنها آمده است :كه عباس در هنگام خورانيدن دارو به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، حضور نداشتهاست ، و به همين جهت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را معاف مى دارد، و در يكى ازاين روايات از حضور عباس ياد مى كند، و در اين روايت نيز سخنان مختلف وجود دارد، عباس ‍گويد: من از دادن دارو به پيامبر خوددارى مى كنم ، پس از آن ، دارو را به پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم خوراندند، و چون به هوش آمد، سؤال نمود، گفتند: عمويت عباس چنين كرد، و گفت : داروئى است از حبشه مخصوص مبتلايان بهذات الجنب .
چگونه عباس امتناع مى ورزد، و آنگاه هم او اشاره مى كند كه اين كار را انجام دهند، وبگويد: اين دارو از حبشه است .
ابن ابى الحديد گويد: من از ابوجعفر يحيى بن ابوزيد بصرى سؤال كردم : آيا در آن روز به على عليه السلام از آن دارو خوراندند؟ گفت : به خدا پناه مىبرم ، اگر چنين بود عايشه از آن ياد مى كرد، گويد فاطمه عليهاالسلام و فرزندانشنيز حضور داشتند، و هرگز از آن دارو به آنان خورانيده نشد.(571)
حلبى شافعى گويد: به اين جهت آنان چنين نسبتى به عباس دادند، زيرا از پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم واهمه داشتند. و به اين جهت است كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم دستور مى دهد: از دارو به همه بخورانيد بجز عمويم عباس زيرا او در ميان شما نبودهاست .
حلبى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به همگان از اين دارو بخورانيد، درحالى كه من به او نگاه مى كنم ، يعنى در مقابل من بايد از آن بخورد.(572)
چرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اصرار دارد از آن دارو بخورند، و حتما بايد درجلو چشمان او انجام شود، و حتى آنكه روزه دارد، نيز بايد از اين داروميل نمايد؟ خوراندن دارو به بيمار مجازات ندارد؛ پس چه چيز باعث شده است كه ايندستور از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم صادر شود؟ اصولا در موارد مشكوك ،بزرگان كه بيم دارند، توطئه اى در كار باشد چنين مى كنند، آيا پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم چنين بيمى داشته است ؟ از چه كسى ؟ قضاوت بر عهده خود شما است .
داروى مخصوص كه از آن به (لدود) تعبير مى كنند، يعنى ريختن دواى مخصوص ازگوشه دهان انسان و آن عبارت از (عود) هندى ، و گياه (ورس ) و چند قطره زيت است.(573)
2 - 9: گفتگوى فاطمه عليهاالسلام 
بيمارى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شدت بيشترى يافت ، زنان و فرزندانگرد او را گرفته اند، اميرالمؤ منين عليه السلام نيز در آنجا حضور دارد، پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم خطاب به على عليه السلام مى فرمايد: سر مرا در دامان خودبگذار.
زهرا عليهاالسلام نيز حضور داد، مى بيند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم لحظه هاىآخر عمر خود را مى گذراند، او اشك مى ريزد و ناله سر ميدهد؛ پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم او را تسليت داده مى فرمايد: دخترم ؛ پدرت بعد از اين لحظه ها، هيچ اندوهىندارد، او مى رود و تو را به خداوند مى سپارد.
فاطمه ؛ فرزندم ؛ جامه خود را بر پيامبر مدريد، صورت خود مخراشيد، وليكن اىفرزندم ، آنچه را پدرت در سوگ ابراهيم گفته است ، بگوى : (چشم گريان است و قلبدردناك ، و آنچه خداى را به خشم آورد نگوئيم ، اى ابراهيم ما همگان در مرگ تو اندوهگينهستيم ).(574) فاطمه در كنار پدر نشسته و به صورت او نگاه مى كند، اشك مى ريزدو با خود زمزمه مى كند:
(اى سفيدروئى كه ابر سپيد از چهره ات آب مى طلبيد، اى اميد پدر مردگان ، و پناهگاهبيوه زنان ). پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چشمان خود را باز مى كند، و باصدائى كه به سختى از سينه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيرون مى آيد مىفرمايد: دخترم ؛ فاطمه ام ...! اين گفتار عموى تو است ...! ابوطالب اين اشعار را گفتهاست ...! اما تو آن را مگو؛ تو از قرآن بگو: ( و ما محمد الارسول قد خلت من قبله الرسل اءفان مات او قتل انقلبتم على اءعقابكم ) محمد نيز همچون رسولان گذشته ، پيامبرى است ؛ اگر بميرد يا كشته شود آيا شما به عقب برمىگرديد؟ فاطمه عليهاالسلام از اين جهت كه مى بيند پدر در آخرين لحظات زندگى است ،نگران است ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز به او مى گويد: تصور نشود،پدر با آن مقام و منزلت والائى كه دارد زندگى جاودان دارد؟ نه ...! او هم مى رود همچونپيامبران گذشته كه رفتند؛ اين يك واقعيت است و انسان نبايد درمقابل واقعيت خود را ببازد و از آن بهراسد.
(دخترم نزديك بيا و آن قدر نزديك بيا كه جز تو كسى صداى مرا نشود(575) )
عايشه گويد: زنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گرد او را فرا گرفته بودند،فاطمه عليهاالسلام آمد او چنان گام بر مى داشت كه گويارسول الله است كه دارد راه مى رود. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خوش ‍آمدى دخترم ، و او را كنار خود نشاند، آنگاه در گوش او زمزمه اى نمود، فاطمه گريانشد، مجددا در گوشى با او سخن گفت ، ديدم فاطمه شادان گرديد، آنچنان كه خنده اىبر لبانش نقش بست .
عايشه گفت : فاطمه ...؛ تو را به خدا بگو؛ پيامبر به تو چه گفت كه گريان گشتى، و بعد چه گفت كه شادمان شدى ؟ فاطمة عليهاالسلام در پاسخ گفت : من رازرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم را فاش نگردانم . و چون پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم وفات يافت ، مجدد از او سؤال نمودم ، گفت : اما اكنون ؛ پس آرى مى گويم : او باراول مرا از مرگ خود خبر داد، ناراحت شدم ، و بار دوم فرمود: آيا راضى نيستى كه بانوىبانوان بهشت باشى .(576)
و در روايت ديگرى است : فاطمه عليهاالسلام گفت : پيامبر بار دوم به من فرمود: تواولين شخصى از خانواده من هستى كه به من ملحق خواهى شد.(577)
3 - 9: مسواك  
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به مسواك نمودن بسيار اهميت مى داد، بگونه اىكه در اين باره فرمود: اگر بيم آن نمى رفت كه براى امت من سخت باشد، دستور مى دادم، روزى پنج بار مسواك كنند. مسواك را از چوب (اراك ) تهيه نموده ، و او خود هميشه از ايننوع مسواك استفاده مى كرد. زيرا اين مسواك ، دندان را تميز كرده ، و نيز مواد غذائى جامانده ، در لاى دندان را پاك مى كند، و لثه هاى دندان را تقويت مى نمايد.
و در روايتى است كه جبرئيل دستور مسواك و خلال كردن دندان و حجامت را از جانب خداوندبه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نازل نمود(578) پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم به حدى به اين موضوع اهميت مى داد كه حتى در آخرين لحظات زندگى آن رافراموش نكرد. او در بستر بيمارى افتاده ، و شايد لحظاتى ديگر زندگى را وداعگويد. اما در اين لحظه نيز مسواك مى زند.
ابن اثير مى نويسد: عايشه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را ديدم كه مىفرمايد: خداوندا، مرا در سختى هاى مرگ يارى ده ، در اينحال بعضى از فرزندان ابى بكر وارد شد، در حالى كه چوب مسواكى در دست داشت.(579) پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او نظر افكند، از نگاه پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم دريافت كه او مسواك را مى خواهد، به همين جهت مسواك را نرم نموده ،در اختيار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قرار دادم ، و جنابش مسواك نمودند، و آن رابر زمين گذاردند، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بعد از لحظاتى از دنيا مىرود.(580)
4 - 9: تصدق 
در اسلام به صدقات اهتمام زيادى داده شده است ، و آيات قرآن سراسر تشويق و ترغيبدر صدقه است ، زيرا صدقات ، حقوق واجب محرومين و مستضعفين است ، پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم به اهميت آن آگاه بوده و حتى در آخرين لحظات از زندگى خود اهميت آنرا فراموش ‍ نكرده ، و عملا زمامداران را، و كسانى كه اينگونهاموال نزد آنان است ، تشويق به مبادرت در اين واجب نموده است :
مبلغى از صدقات نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود، از بيم آنكه اين مبلغ نزداو بماند، و دنيا را ترك گويد: آنها را به خانواده خود سپرد تا صدقه دهند... روزيكشنبه ، يك روز پيش از وفات خود هنگامى كه به هوش آمد، سؤال كرد: آن مبلغ را به مستحق آن پرداخت نموديد؟ عايشه پاسخ داد: خير، هنوز آن مبلغ نزد منمى باشد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد، آن مبلغ را آوردند، و عايشه آنرا در دست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نهاد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمفرمود: چه گمان داريد؟ اگر محمد صلى الله عليه و آله و سلم پروردگار خود راملاقات نمايد، و هفت دينار صدقه نزد او باشد؟ و آنها را در ميان فقراى مسلمين توزيعنمود.(581)
عايشه گويد: دينارهايى از طلا به دست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد، آنهارا تقسيم نمود، بجز شش دينار كه آنها را به يكى از زنان خود سپرد، پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم به خواب نرفت ، كه سؤ ال كرد: آن شش دينار چه شد؟ گفتند: بهفلان همسرت داده شد؛ فرمود: آن را بياوريد، سپس آن را در ميان پنج خانواده از انصارتقسيم نمود، سپس ‍ فرمود: بقيه را نيز انفاق كنيد، و فرمود: اكنون راحت شدم و به خوابرفت .(582)
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شبى را به صبح رساند، چهره مباركش ‍ گوياى اينمسئله بود كه موضوع مهمى او را به خود مشغول داشته است ، و شب را در فكر آن مسئله بهصبح رسانده است ، از او سؤ ال شد: چهره ات گوياى اين است كه شب گذشته موضوعمهمى تو را به خود مشغول داشته است . رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:به خاطر دو (اوقية ) طلاى صدقه بود كه من آن را به مصرف خودش نرسانده و شبگذشته نزد من باقى مانده بود.(583)
سهل بن سعد گويد: هفت دينار نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود، و آن رابه عايشه سپرده بود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در بيمارى خود به عايشهدستور داد: آنها را به نزد على عليه السلام بفرست ، سپس پيامبر صلى الله عليه و آلهو سلم بى هوش گرديد، و عايشه به او مشغول گرديد، تا اينكه پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم سه بار آن را تكرار كرد، و همه اين دفعات پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم بى هوش ‍ مى گرديد، و عايشه به اومشغول بود، پس دينارها را به نزد على عليه السلام فرستاد، و او آنها را صدقهداد.(584)
حلبى شافعى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در بيمارى خودچهل برده را آزاد نمود، و هفت و يا شش دينار نزد او بود، و به عايشه دستور داد آنها راصدقه بدهد، و در روايتى ، به عايشه دستور داد كه آنها را به نزد على عليه السلامبفرستد، تا او آنها را صدقه دهد، و عايشه آنها را به نزد على عليه السلام فرستاد، واو آنها را صدقه داد.(585)

next page

fehrest page

back page