بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب گزارشی از عاشورای سال 61 هجری, جواد محدثى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     KHOON001 -
     KHOON002 -
     KHOON003 -
     KHOON004 -
     KHOON005 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

شب عاشورا 
شب عاشوراست .
و... لحظه ها آبستن حوادثى كه صبح فردا به وقوع خواهد پيوست . شب ، ابهام دارد،ياران امام ، در اين شب قدر، به باارزش ترين كارها مى پردازند. شب درحال پايان گرفتن و جان دادن است .
مگر نه اينكه (پايان شب سيه سفيد است )؟
مگر نه اينكه از دل ظلمت ظلم ، درخشش عدل بيرون مى جهد و دامن سفيد فلق ، گسترده مىشود و تيغ سحر، خيمه سياه شب را مى درد و (فجر)، انفجارى ناگهانى از نور پديدمى آورد؟
و اين فجر، پيش درآمد (روز روشن ) است ، فجرى كه (پس از سلطه قاهر تاريكى وسكون شب ، اشعه بااقتدار خورشيدش ، پرده هاى تاريك را پى درپى مى شكافد وسرچشمه نور را از ميان افق منفجر مى كند و بندهايى كه بر حركت و حيات زده شده بازمى كند و خفتگان را برمى انگيزد و سراسر زندگى را دگرگون مى كند)( 34) كه(شب )، پايدار و ماندنى نيست ، به پايان مى رسد، شب همچون كفى است بر چهرهلحظه هايى كه در (بستر زمان ) جاريست و كف از ميان مى رود و نابود مى شود و آنچهسودبخش است و مردم را فايده مى بخشد، باقى است و ماندگار.( 35)
بامداد ظفر، هميشه از پى شام تيره مشكلات مى دمد.
جوانه پيروزى ، همواره بر پيكر ابتلائات مى رويد.
و طراوت بهارى ،پس از زمهرير سرد زمستان ،بر چهره طبيعت مى شكفد و ... (ميلاد)،فصل خجسته اى است كه پس از دشواريهاى طاقت فرسا، رخ مى دهد.
فجر و فلق ،هميشه خود را از شكم تاريكى به سينه افق مى زنند.و(حيات )،از مرگپديدار مى گرددو خدا،زنده را از مرده بيرون مى آورد( 36) و روز رااز شب .( 37)
و در پايان شب شب عاشورا (صبح ) در حالى كه در جاده اى از (شب ) حركت مى كند،آرام آرام نزديك مى شود.
و اينك دميدن فلق و انفجار فجر.
و اينك (صبح عاشورا)!
بى جهت نيست كه امام صادق (عليه السّلام ) سوره (فجر) را (سوره حسين ) مى نامد وبه خواندنش در نمازهاى واجب و مستحب ، سفارش مى كند.( 38)
چرا كه در اين دوران اختناق ظلم و خفقان سياه حاكم بر سرنوشت امت كه شب بيداد وتاريكى طغيان ، تيره تر از هر وقت ديگر، همه جا را در كام خود گرفته و چشمه هاىنور را خشكانده است ، انفجارى از نور لازم است تا بر (طور) انديشه ها تجلى كند و(موسى خواهان ) را بيدار سازد، بارقه اش دردل دشمن ترس ريزد و در دل دوست ، اميد بيافريند، خفته ها را بيدار سازد و به هوش آردو شب را تا پشت دروازه هاى شهر بتاراند... قيام حسين (عليه السّلام )، فجرى است كهپايان سلطه سياه شب شوم كفر را كه در نقاب اسلام ، رخ مى نماياند، اعلام مى كند،سپيده صبح مى دمد، سپيده آشنا، كه اين گروه شب زنده دار، بارهاقبل از فجر، بيدار بوده اند و دميدن (صبح ) را ديده اند.
بامداد عاشوراست . ياران امام ، رو به كعبه ، نماز صبح مى گزارند و دست دعا به سوىآسمان ... با چشمانى كه اشك شوق ، ميان دو پلك آنان مى غلتد و بر گونه ها مى افتد،شوق از سعادت بزرگ و والايى كه نصيبشان خواهد شد، سعادتى كه رسيدن بهبلندترين قله اوج بشرى است و تبلور جوهر ناشناخته انسان (مرگ در راه خدا) و...(شهادت ).
حسين بن على (عليهما السّلام ) پس از نماز صبح ، يارانش را آماده نبرد مى كند.
همراه او سى ودو سواره و چهل پياده هستند. (زهير بن قين ) را فرمانده جناح راستنيروهاقرارمى دهدو(حبيب بن مظاهر)راهم ،به فرماندهى جناح چپ مى گمارد.
پرچم را هم به برادرش عباس مى سپارد.
در حالى كه خيمه ها را پشت سر خويش قرار داده اند، آرايش نيرو مى دهند، در پشت خيمه هاهم كانالى كنده اند و در آن ، هيزم و نى ريخته اند.
امام دستور مى دهد كه آن هيمه ها و نى ها را آتش بزنند تا دشمن از پشت سر حملهنكند.( 39)
اتمام حجّت 
صبح عاشورا، (بُرير)( 40) يكى از ياران امام به ميدان رفته و رو در روى انبوهسپاه دشمن مى ايستد و بانگ برمى آورد:
(واى بر شما اى كوفيان پيمان شكن ! آيا تمام نامه ها، درخواستها و پيمان هايى را كهبسته بوديد و خدا را نيز بر آن گواه گرفته بوديد فراموش كرديد؟ واى بر شماخائنان كه خاندان پيمبرتان را دعوت كرديد وقول مساعدت ، يارى و همكارى داديد، ليكن ، اينك كه سوى شما آمده مى خواهيد او را به(ابن زياد) تسليم كنيد؟ واى بر شما كه دنائت را به حدى رسانده ايد كه آب را هم بهروى او و خانواده اش بستيد.به خدا قسم ! با ذرّيه و فرزندان پيامبرتان ، پس ازوفاتش بد معامله و رفتارى كرديد).( 41)
ضحّاك بن عبداللّه مشرقى از ياران امام عليه السّلام مى گويد:(در شب عاشورا كه امامحسين عليه السّلام و يارانش به دعا و نيايشمشغول بودند يك گروه از نيروهاى گشتى عمر سعد از نزديكيهاى اردوى امام مى گذرد ومراقب است و حركات و رفتار ياران امام را زير نظر دارد. در همينحال شنيد كه امام حسين عليه السّلام ، اين آيه قرآن ( 42) را تلاوت مى فرمود:(كافراننپندارند اين مهلت و فرصتى كه به آنان داده ايم براى شان خير و نيكى است ، بلكه تابيشتر در منجلاب گناه فرو روند كه بر آنان عذابى ذلّت آور است ، خداوند هرگز مؤمنين را به همين حال رها نمى كند تا آنكه با امتحانها و آزمايشها ناپاك را از پاك جدا ومتمايز كند).( 43)
وقتى آزمون براى مؤ منان ، حتمى است ، آيا كافران و فاسقان از آن معافند؟... هرگز!
هر دو سپاه ، آماده پيكارند و حسين (عليه السّلام ) به سپاه دشمن نزديكتر مى شود، مىخواهد حتى از اين فرصت هم استفاده كند و آيات خدا و سخنان حق را به گوش مردمبرساند. او كه زندگى خويش را بر سر فكر، ايده ، عقيده و جهان بينى خود نهاده است ،در سخن هم ، آنچه را كه زندگيش و اعتقادش بر آن استوار است ، بيان مى كند و در ميدانجنگ ، خطاب به عمر سعد كه در بين شخصيتهاى كوفه و در مركز ستاد دشمن ايستاده است، مى گويد:
(ستايش خدايى را سزاست كه دنياراآفريدوآن راخانهزوال وناپايدارى قرار داد. دنيايى كه با مردم ، هر روز به رنگى است و هرحال ، به شكلى .
(فريب خورده )، كسى است كه دنياى گذرا فريبش دهد و بدبخت آن كس ‍ است كه دچارفتنه دنيا گردد.
اى مردم ! اين دنيايى كه طمع طمعكاران را در آنى بهم مى زند و اميد هر كس را كه بر دنيااعتماد كند مى بُرد، فريبتان ندهد.
مى بينم كه بر كارى گرد آمده ايد كه در آن ، خدايتان را به خشم آورده ايد. خدايمانخوب خدايى است ولى شما بد بندگانى هستيد. زمانى به خدا وپيامبرش ‍ ايمان آورديد وبه حكمش گردن نهاديد، اما اينك ، براى جنگ با خاندان و عترتش ، صف آرايى كرده و آهنگكشتن و اسير كردنشان را داريد.
اين شيطانست كه بر شما چيره گشته و عقل و هوش و اراده تان را از سرتان ربوده است وشما را از ياد خداى بزرگ ، غافل كرده است ، مرگ و هلاكت بر شما باد و بر آنچه كه درپى آنيد و به خاطر آن مى جنگيد...).( 44)
امام حسين (عليه السّلام ) براى آن كه حجت را تمام كرده باشد و جاى هيچگونه بهانهجويى و عذرتراشى و توجيه براى آنان نماند، پيش اردوى دشمن مى رود و پس از مقدارىدعا و نيايش به درگاه خدا، با صدايى رسا، رو به سپاه دشمن ، مى گويد:
(اى مردم عراق ! سخنم را بشنويد و دركشتنم شتاب نكنيد، تا طبق مسؤ وليتم شما را هشدارو پندى دهم . اگر عذرم را از آمدن به سوى شما پذيرفته و سخنم را تصديق كرديد وانصاف به خرج داديد، سعادتمند مى شويد و راهى براى كشتنم نخواهيد داشت وگرنه ،حتى لحظه اى هم مرا مهلت ندهيد.
سرپرست من خدايى است كه قرآن را فرستاده و او ولىّ و پشتيبان نيكان است ).
سپس مى گويد:
(اكنون بنگريد كه من كيستم ؟ آنگاه وجدان خويش را به زير تازيانه سرزنش بكشيد وبنگريد، آيا كشتن من و هتك حرمتم برايتان شايسته است ؟!
مگر من پسر دختر پيامبر شما نيستم ؟!
مگر پدرم جانشين و پسر عموى پيامبر و اولين گرونده به او نيست ؟
مگر حمزه ، سالار شهيدان ، عموى پدرم نيست ؟
مگر جعفر طيار، عمويم نيست ؟
مگر اين سخن پيامبر را نشنيده ايد كه درباره من و برادرم امام حسن (عليه السّلام )فرمود:(اين دو، سروران جوانان بهشتى هستند؟) در ميان شما هستند كسانى كه اين گفتاررا از رسول خدا شنيده اند. آيا اين كافى نيست كه شما را از ريختن خونم بازدارد؟ اكنوناز شرق تا غرب ، در روى زمين ، پسر دختر پيامبرى جز من وجود ندارد.
آيا از شما كسى را كشته ام يا مالى را تباه ساخته ام كه به قصاص آن ، مى خواهيد خونمرا بريزيد؟!...).
آنگاه چند نفر از بزرگان اردوى دشمن را صدا مى كند به نام و مى گويد:
(مگر شما نبوديد كه برايم نامه نوشتيد كه : همه چيز آماده است و مردم ، همچون ارتشىآراسته و مهيّا، حاضر به فداكارى در ركاب تواند، هر چه زودتر بشتاب ؟!).
نه ، ما چنين نكرده ايم .
سبحان اللّه ! به خدا سوگند كه شما چنين كرده ايد!
آنگاه به حضرت مى گويند:
اگر بخواهى جانت سالم بماند و از اين مهلكه به سلامت برهى و هيچ آسيبى به تونرسد، به حكومت و امر يزيد گردن بنه ...( 45)
امام :
(... نه به خدا! هرگز همچون ذليلان ، با شما بيعت نخواهم كرد و دست شما را بهعنوان سرسپردگى ، نخواهم فشرد و هرگز چون بردگان فرومايه ، شما را به رسميتنخواهم شناخت و فرار نخواهم كرد. من از هر متكبّر و گردنكشى كه به روز جزا ايمانندارد، به خداى خويشتن و پروردگار شما پناه مى برم ).( 46)
امام ، با نشان دادن قاطعيت و صراحت خويش ، موضع خود را در برابر تسليم برده وار،در مقابل جائران تيره انديش و مهاجمان آلت دست جبهه منافقين ، مشخص مى كند و بر همهروشن مى سازد كه به خاطر حق خواهى و عدالت جويى تصميم بر ادامه اين راه گرفتهاست . اين اساس عقيده و جهان بينى و ايدئولوژى امام است كه بارها از آن سخن گفته است .در آن وقت كه در وسط راه ، خبر شهادت مجاهد بزرگى چونان (مسلم بنعقيل ) را در كوفه شنيد، براى تقويت روحيه افراد و نفرات سپاه خويش ، اشعارى راخواند بدين مضمون كه :
(اگر دنيا و زندگى ناپايدار آن ، ارزشى داشته باشد، سراى جاودانه خدا كه پاداشمى دهد، برتر و گراميتر است .
و اگر پيكرها براى مرگ ،ايجاد شده اند پس چه بهتر كه در راه خدا،شخص ، كشتهشمشير گردد و اگر روزى ها معين شده است ، حرص و طمع براى چه ...).( 47)
اين فلسفه و جهان بينى عميق امام و يارانش است ، ولى دشمنانش چه ؟ كفى روى آب .
آنان ، دلخوش اند، كه (هستند) و اينان شادان ، كه (رستند). كافران در زندگى شانفقط (وجود) دارند و (بودن ) برايشان همه چيز است ، ولى (چگونه بودن ) بههيچوجه ، برايشان مطرح نيست و بزرگترين فاجعه براى انسانيت انسان و هولناكترينسقوط براى او از همينجا ريشه مى گيرد كه لحظه اى نينديشد كه : (بايد چگونهباشد؟).
ميدان غرق هياهوست و از هر سويى صدايى برمى خيزد، حسين مى داند كه تاريخ ، اينصحنه را با تمام جزئياتش ثبت خواهد كرد و سخنانش به يادگار خواهد ماند و خطبههايش ، دستمايه تلاش و جهاد روندگان اين راه خواهد گشت و على رغم توطئه ها و فريبهاو تلاشهاى مذبوحانه اى كه براى خاموش ساختن فرياد كربلا و بريدن حلقوم گوياىتاريخ و از يادها بردن نام حسين و كربلا از سوى همه جبهه هاى وابسته به زور و حامىاختناق و ائمه كفر و پيشوايان ضلال انجام مى گيرد، (مكتب عاشورا) به آموزشگاهبزرگ زندگى و الهام آزادگى و حق باورى و نبرد با ستمتبديل خواهد شد. از اين رو تا آنجا كه در توان دارد، حماسه مى آفريند و به عاشورامعنا و محتوا مى دهد. و در نطق پر شور ديگرى كه با فريادى همهمه ها را مى خواباند ومردم را دعوت به سكوت مى كند، پس از حمد و ستايش خداوند و سلام بر فرشتگان وپيامبران ، چنين مى گويد:
(نابود باد جمعتان ! كه به هنگام سرگردانى تان ، ما را به فرياد رسى خوانديد وما شتابان و بى تاب به دادخواهى شما شتافتيم و اكنون ، همان شمشيرى كه ما بهدستتان داديم به روى ما كشيديد و آتشى را كه به جان دشمنانمان افروختيم بر ماافكنديد.( 48) آلت دست دشمن شديد تا بر سر دوست بكوبيد، دشمنانى كه نهعدالتى براى شما گستردند و نه آرمانى از شما برآوردند. و ما را رها كرديد... وهمچون ملخ دريايى براى جنگ هجوم آورديد و چون پروانه گرد آمديد... مرگ و نابودىبر شما باد! اى كنيزپرستان و از حزب رانده شدگان و قرآن دورافكنان و حق پوشان وهواخواهان گناهان و پُف هاى شيطان و قانون شكنان ... شما ميوه درخت پيمان شكنىپدرانتان هستيد.
ناپاك پليدزاده (ابن زياد) مرا ميان دو چيز قرار داده : شمشير كشيدن و جنگيدن (و درپايان شهادت ) يا زندگى مذلت بار... اما ما هرگز تن به ذلت نمى دهيم ، ذلت از مابه دور است و خدا و پيامبر و پاكزادان و آزادمردان اين را بر ما روا نمى شمرند. ما هرگزاطاعت از ناكسان را بر (مرگ شرافتمندانه ) ترجيح نمى دهيم ...).( 49)
حرّ 
روز عاشوراست .
در نخستين لحظاتى كه خورشيد به كربلا مى نگرد و دشت را زير نگاه خويش دارد، دراردوگاه دشمن ، آمادگى براى حمله به چشم مى خورد، منتظر فرمان حمله اند، گاه گاهىدر ميدان ، جولانى مى دهند و گرد و غبارى برمى انگيزند تا با ايجاد رعب و وحشت ، درروحيه حسين و يارانش ، تزلزل ايجاد كنند.
در همين اثنا، وجدانى بيدار مى شود و ابرهاى تيره ، از آسمان انديشه يك فرمانده كنارمى رود و تولدى ديگر محقق مى شود و آن ، وجدان بيدار (حرّ رياحى )( 50) است .
(حرّ) كه در اردوگاه دشمن است و فرماندهى يك واحد هزار نفرى از سپاه كوفه را بهعهده دارد، درگير كارزار سختى است و نبردى پرشور در درونش ‍ برپاست . ميدان ايننبرد دشوار و مردافكن ، در درون اوست .
از يك سو حسين را مى شناسد و راه و هدفش را و بر (حق ) بودنش را و از سوى ديگر،عمق فاجعه اى را كه مى خواهد به وجود آيد، لمس مى كند و زشتى دست آلودن به خونپاك حسين و يارانش را باور دارد و در دل ، تنفرى شديد از ابن زياد و يزيد و كارهاشان. كوششى پيگير دارد كه بر جاذبه هاى دروغين و در عينحال نيرومند زندگى غالب آيد و گام در راهى بگذارد كه فرجام آن ، (بهشت برين )است . از سوى ديگر هم ، رياست و مقام و زر و زندگى تجملاتى ، سخت در منگنه ،قرارش داده است و در تنگناى (انتخاب ) است .
دو جاذبه نيرومند در صحنه است ، همچون دو قطب متضاد مثبت و منفى . و در اين ميان ، (حرّ)يك (نوسان ) است ، يك (ترديد) است و يك (عقربه سرگردان ).
به ياد سخن آموزگار قرآن خود مى افتد كه سالها پيش در گوش حرّ خوانده بود:(هرگاه بين دو كار، مردّد شدى و تشخيص حق بر تو دشوار گشت و وسيله اى براىسنجش آن نداشتى ، ببين ، هر كدام از آن دو به تو سود مادى نمى رساند، حق همانست ...).
و حرّ مى بيند كه در سپاه يزيد، سخن از وعده هاى زر و سيم و رياست و حكومت است وتشويقها براى كشاندن مردم به سوى خود و نشان دادن چشم اندازهاى زيبا و آينده هاىدرخشان و... اما از سوى حسين ، هيچ يك از اينگونه نويدها داده نمى شود و سود دنيايى همدر كار نيست و سخن از كشته شدن است و آماج تير و شمشير قرار گرفتن .
اين شناخت ، فِلِشى بود كه (حرّ) را به سوى جبهه حسين (راه ) مى نمود.
(حرّ)، تصميم مى گيرد كه به گروه هواداران حسين بپيوندد و در كنار اصحاب انقلابىو آزاده حسين ، كه هر كدام سمبل افتخار و شرف اند، قرار گيرد و از مرز (پوچى ) و(هيچى ) گذشته ، به (حقيقت ) بپيوندد. اين تصميمى نيست كه يك مرتبه در ذهن حرّجرقه اى بزند و از نظر روانى ، تصميمى (خلق الساعه ) باشد بلكه زمينه اين آهنگ ،از سالها پيش در وجود و نهادش نهفته است ، حرّ به اجبار و اكراه ، وادار به بيعت بايزيد شده است و از اينكه از طرف او بر منصبى گماشته شده است ، احساس نگرانى وناراحتى مى كند و همواره ، شكنجه وجدان درونى خويش را مى چشد.
تصميم حرّ براى گسستن از يزيد و پيوستن به حسين (عليه السّلام ) گرچه در ظاهر يكتصميم ناگهانى به نظر مى رسد، اما سالها همچون نهالى در خاطر حرّ، جوانه زده ورشد كرده است و اينك چونان درختى تنومند، بارور گشته است و ميوه اش ‍ (حرّيت ) است و(حرّ) را (حرّ) و (آزاد) مى كند.
حرّ، در دل مى خواهد كه به جبهه حسين (عليه السّلام ) كه جبهه حق وعدل و حيات و جهاد و جاودانگى است ، بپيوندد و آمدن شمر به كربلا، با فرمان قاطعبراى جنگ با حسين و كشتن اين بزرگ مرد، كه در زمان سكوت مرگبار مردمى كه درمقابل حاكميّت ظلم ، تنها به فكر شهوت و شهرت و آب و نان خويشند، قامت اعتراضبرافراشته است و بر مظاهر فريبا و ناپايدار و گذراى زندگى اين سرا، پشت پا زدهاست ، آخرين قطره ايست كه پيمانه تحملش را لبريز مى سازد، مى بيند كه پس از اندكمدّتى ، پيكار جدّى كه او از ابتدا چنين گمانى به آن نداشته آغاز مى شود و به ناچاربايد در صف قاتلين امام ، بجنگد و با اين درگيرى و دست آلودن به خون پاكان ،بدنامى را در اين دنيا و دوزخ را در آن دنيا، براى خويشتن برگزيند.
(حرّ)، در آستانه اين تولد مجدد و در انديشه انتخاب راهى است كه مى بايست تنهابپيمايد.
طوفانى مهاجم و موجى خروشان و خشمگين ، در درونش برپاست و يك لحظه آرام ندارد. اينحالت ، در هركس كه بر سر يك دو راهى حسّاس قرار گيرد و در آستانه يك انتخاببزرگ و سرنوشت ساز و بنيادى باشد، وجود دارد.
و اينجاست كه (اختيار) و (اراده ) كه امانت عظيم خداوند نزد انسانهاست ، در برگزيدنراه و بيراهه ، ايفاى نقش مى كند و سرنوشت انسان را رقم مى زند.
حرّ، در انديشه اين (پيوستن به صف حسين ) است و مى لرزد. يكى از هم قبيله هاىآشنايش ، مى پندارد كه حرّ از جنگيدن بيمناك است ، مى گويد: اى حرّ! من تو را ترسونمى دانستم ، شجاعت و بى باكى و دلاورى تو، ميان عرب ، ضربالمثل است . اگر از من درباره شجاعترين رزمندگان بپرسند، هرگز از نام تو نمى گذرم، اكنون چگونه از اين گروه اندك شصت هفتاد نفرى كه در محاصرهكامل ما هستند، بيم دارى ؟
از خدا بيم دارم .
براى چه از خدا؟
چون مى خواهند مردى مظلوم را به قتل برسانند و به ناحق ، خون پاكى را بر زمينبريزند و فرياد شورانگيز حسين را خاموش سازند.
حسين مظلوم نيست ، بلكه ظالم است چون بر خليفه شوريده و قصد اخلالگرى و ايجادناامنى دارد تا آتش جنگ داخلى را بين مسلمانان شعله ور سازد.
اين وضع ، صلح و آرامش هست ولى براى يزيد وعمال جيره خوار او و وابستگان به دستگاهش ...( 51)
اكنون چه قصد دارى ؟
(حرّ)، با صلابتى آهنين پاسخ مى دهد:
(مى خواهم از دو راهى بهشت و دوزخ ، راه بهشت را برگزيده و به حسين ملحق شوم ،اگرچه قطعه قطعه شوم و مرا در آتش بسوزانند؛ چون مرا بر آتش ‍ دوزخ ، شكيبايىنيست ...).( 52)
اگر سپاه كوفه و نيز افسران ارتش و فرماندهان سپاه ، كمترين بويى ببرند كه حرّدر سر، هواى ديگرى دارد، او را به عنوان (خيانت ) و (جاسوسى )، اعدام خواهند كرد، يااو را نزد يزيد خواهند فرستاد.
... سرانجام ، در مقابل چشمهاى مبهوت و نگران هزاران سرباز نهيبى به اسب خويش مىزند و خود و پسرش به اردوى حسين مى پيوندند. (حرّ اينك در برابر خيمه هاى اردوگاهحسين است ). با اين تغيير (جهت ) و پيوستن به جبهه حرّيت و آزادى ، (توبه ) كردهاست ، چه ، او توبه را فقط استغفار زبانى نمى داند، بلكه بازگشت ازباطل به حق و پشيمانى از گذشته و تدارك و جبران زيانهايى كه به بار آورده است ،در نظر او از مفهوم سازنده توبه ، جدا نيست .
(فرزند پيغمبر! جانم فداى تو باد! من همان كسم كه راه را بر تو گرفتم و بردل خاندانت ترس ريختم ، اينك ، آگاهانه و از روى شناخت به سويت آمده ام و مى خواهم كهبا فدا كردن جان در ركاب تو و در راه آرمان و هدف مقدس تو، توبه كنم ، آيا توبه امپذيرفته است ؟).
حرّ، چند لحظه ميان ياءس و اميد است و پس از گذشتن اين لحظه ها كه در نظرش بسىطولانى مى نمود، مى شنود:
آرى اى حرّ! خداوند توبه ات را پذيراست .
حرّ آهنگ حركت مى كند...
از اسب فرود آى و دمى بياساى و ساعتى استراحت كن .
پاسخ مى دهد:
پيش روى تو، سواره باشم بهتر است تا آنكه پياده . سوار بر اسب با اينان پيكار مىكنم و سرانجام هم بر زمين فرود خواهم آمد.
امام :
هرچه مى خواهى بكن كه آزادى .( 53)
حرّ، بدون آنكه از اسب فرود آيد، براى (نمودن ) توبه اش ، به ميدان مى رود. در راهبه انتخاب بزرگى كه كرده و خود را از (هيچ ) تا (همه ) رسانده است ، مى انديشد.به ياد مى آورد لحظه اى را كه از كوفه خارج مى شد تا به سوى حسين آيد و بهفرمان (اميركوفه ) راه را بر او بگيرد و مانع از ادامه پيشروى شود، از پشت سرندايى شنيد كه :
(بر بهشت جاودان بشارتت باد اى حرّ!).
به پشت سر نگاه كرد تا صاحب صدا را بشناسد و... كسى را نديد، با خود گفت :
(من به سوى جنگ و درگيرى با حسين و بستن راه بر او مى روم اين بشارت به بهشت ،چه معنايى تواند داشت ؟ ...).( 54)
و اينك مى بيند كه آن سروش غيبى كه آنگاه ، به بهشت مژده اش مى داد درست بوده است واو در راه تحقق آن بشارت است و تا رسيدن به آن هدف ، بيش از چند گامى فاصله ندارد.
در مقابل ارتش و سپاه دشمن مى ايستد، لشكريانى كه تا چند لحظه پيش تر، خود،فرماندهى گروه هزار نفرى آنان را به عهده داشت و سربازان مطيع فرمانش ‍ بودند، دراين حال ، حرّ چه احساسى دارد؟ و نيز، سپاه كوفه كه فرمانده خود را پيوسته به اردوىحسين (عليه السّلام ) مى بينند كه اينك براى نبرد با آنان قدم در رزمگاه مى نهد، چهاحساسى دارند؟ به سختى مى توان اين را ترسيم و تصوير و حتى تصور كرد. اوتولدى تازه يافته و چهره تازه اى به خود گرفته است و مى خواهد خود را در اين چهرهنوين ، به همه نشان دهد و آنچه را كه (شده ) است ، در معرض لمس و درك و ديدِ همگان دوست و دشمن قرار دهد و اعلام كند كه (حرّ) است و آزاد.
رو در روى سپاه كوفه مى ايستد و مى گويد:
(اى كوفيان ! ننگ و نفرين بر شما و مادرانتان ! اين بنده شايسته خدا را دعوت نموديد وآنگاه كه به سوى شما آمد، پيمانها را از ياد برديد و محاصره اش كرديد و سرزمينپهناور خدا را بر او تنگ ساختيد كه خود و خاندانش جايگاه امنى نداشته باشند و اينك دردست شما همچون اسيران ، گرفتار است و از نوشيدن آب فرات كه حتى حيوانات اينصحرا آزادانه از آن مى نوشند محرومش ساختيد، چه بدرفتارى داشتيد با ذريّه پيامبر!خداى ، در قيامت سيرابتان نكند...).( 55)
سپاه كوفه شنيدن اين سخنان را كه همچون تازيانه بر روحشان مى نشيند و عذابشان مىكند، تاب نمى آورند، با پستى و دنائت تمام ، به سويش باران تير مى بارند.
و حرّ در حال حمله ، اين حماسه را بر زبان فرياد مى كند:
(من ، حرّ و زاده حرّم ، دلاور و شجاعم ، نه ترسى دارم تا پا به فرار گذارم و نههراسى از شمشيرهاتان ، مى ايستم و به خداى سوگند! تا نكشم كشته نمى شوم و پيشمى روم و باز نمى گردم ، ضربتى مى زنم كه دو نيمتان كند و هرگز از نبرد با شما اين سپاه پست و فرومايه دست برنخواهم داشت ...).
شمشيرى برهنه كه برق مى زند و از آن مرگ مى بارد، در دست اوست ، به همراهى(زهير) ديگرى از ياران امام نبردى پرشور و دليرانه مى كند و گروهى از نفراتدشمن را به هلاكت مى رساند.
(پياده نظام ) سپاه كوفه ، از هر سو بر او مى تازند و او در اين نبرد، بر زمين مىافتد، پيكرش را به سوى اردوگاه امام مى آورند. حسين به بالين او مى آيد و در حالىكه حرّ، رمقى در تن دارد، امام چهره او را مى نوازد و پاك مى كند و در همين دم مى فرمايد:
(تو همانگونه كه مادرت ، تو را (حرّ) ناميده است ، حرّ و آزادى ، تو حرّى ، هم در اينسرا و هم در سراى آخرت ).( 56)
آغاز برخورد 
اينك ، معراجى را كه حرّ آغاز كرد، به پايان رسيده است و هجرت بزرگ و درخشانشخاتمه پذيرفته است . حرّى كه فرمانده ارتش دشمن بود، در نيم روز و با يك تصميم ،اين همه فاصله را به سرعت پيمود و او خود، اولين فدايى است كه از اردوى حسين به خطّمقدم جبهه مى شتابد و با نبردى قهرمانانه ، در راه دوست كشته مى شود و تلخى شكستسنگينى را به دشمن مى چشاند و ضربتى ديگر بر حريفى كه برترى نظامى دارد،وارد مى سازد.
عمرسعد، متوجّه موقعيّت خطرناك مى شود و مى بيند كه بايد اين ضربه روحى را درارتش جبران كند و اگر وضع ، بدين روال ادامه يابد، افسران و سربازان ديگرى همتحت تاءثير اين واقعه و نيز منطق روشن حسين قرار گرفته و به صف امام خواهند پيوست. خصوصاً با در نظر گرفتن اينكه ناطقين و سخنوران اردوى امام به طور روشن ،سربازان دشمن را به نافرمانى در برابر فرماندهان و پراكنده شدن از گرد آنان وپيوستن به اردوى مقابل ، دعوت مى كنند. (زهير)، آشكارا نفرات ارتش عمر سعد راتحريك مى كند كه به جبهه امام بپيوندند و عواقب شوم و نكبت بار زندگى زير فرمانعمر سعد و در سايه حكومت خون آشام شام را براى آنان برمى شمارد.
از اين رو، عمر سعد، آتش جنگ را شعله ور مى سازد و با دستور آماده باش ، سپاه كوفه راآماده حمله مى كند؛ زيرا مى داند كه حسين ، تسليم شدنى نيست و خود عمر سعد، هنگامگفتگو با شمر، بر زبان آورده بود كه :
(به خدا حسين تسليم نمى شود، شخصيت بزرگ مَنِشى در سينه اوست ).( 57)
بدين گونه جنگ رسماً آغاز مى گردد و آغاز تيراندازى از سوى دشمن است .
عمرسعد، سران سپاه خود را گرد مى آورد و در پيش روى آنان تير را در كمان مى نهد ومى گويد:
(شاهد باشيد كه اولين تير را من به سوى حسين پرتاب مى كنم ).( 58)
در واقع ، اين تيرى نيست كه توسط عمر سعد، در كربلا و در روز عاشوراىسال (61) هجرى به سوى حسين پرتاب مى شود، بلكه اين تيرى است كه در (سقيفهبنى ساعده ) در روز وفات پيامبر اسلام ، درسال يازده هجرى به قلب پيامبر زده شد، نه به سوى حسين ...! زيرا ابتداى انحراف ،از آنجا بود و در آن روز، بناى (رجعت به كفر) نهاده شد( 59) و حوادث بعدى ، همچونفتنه خلافت ، خانه نشينى على ، شهادت على ، مظلوميت و شهادت فاطمه ، مسموم و كشتهشدن امام مجتبى ، حادثه عاشورا، قتل عام مردم مدينه و واقعه (حرّه )، به منجنيق بستن مكه، اسارت امام سجاد و خانواده حسين ، حكومت وليد، فرمانروايى حجاج ، شهادت امام كاظم درزندان بغداد، مسموم شدن امام رضا در خراسان و... همه و همه ، پيامدهاى تلخ آن انحرافنخستين بود. و اينك پس از گذشت زمانى نه چندان زياد بتهاى سرنگون شده از بامكعبه ، دوباره جان گرفته اند و توحيد، زير پاى چكمه پوشان شرك ، به نفس زدنافتاده است و اينك ، تمام ارزشهاى جاهلى و اشرافى و افتخارات موهوم و پوچ و پليداشرافيّت كثيف كه با كوششهاى پيگير و مبارزات فكرى و عملى پيامبر فرو ريختهبود، زنده شده و حتى رنگ اسلام به خود گرفته است و بويژه ، با روى كار آمدن بانداموى و رژيم سياه بنى اميه ، تمام عناصر رجعت طلب ضدانقلاب ، براى اجرا و احياىنيتهايشان پايگاه مطمئن و نيرومندى يافته اند.
اينان ، همان روحيه جاهلى را دارند، منتها در شكلى ديگر. اسلام با جانشان در نياميخته است. با به دست گرفتن قدرت ، مى خواهند ضربه درونى بزنند و نهضت آزاديبخش اسلامرا با ايجاد (ستون پنجم ) از داخل ، آسيب رسانند. على (عليه السّلام ) اينان را نيكشناخته است و درباره همينها مى گويد:(آنان مسلمان نگشتند، بلكه به خاطر حفظ جان ومنافع ، تسليم شدند و دم فرو بستند و چهره كفر خود را زير نقاب اسلام ، پنهان داشتندو چون بر انديشه درونى خويش ، ياران و پيروانى يافتند، آن را آشكار كردند).( 60) و مى بينيم كه وقتى عثمان به قدرت مى رسد و پايه هاى حكومت خويش را مستحكم واستوار مى كند، ابوسفيان اين دشمن ديرين و كينه توز اسلام كه پس از سالها دشمنى وكارشكنى بر ضد مسلمانان ، براى حفظ جان خود، جامه اسلام پوشيد پيش او آمده ، مىگويد:
(اينك كه قدرت به دست تو رسيده است ، اين خلافت را همچون (گوى ) بين خودتاندست به دست بگردانيد و به هم پاس دهيد و پايه هاى اين قدرت را از خاندان بنى اميهقرار دهيد كه اين ، پادشاهى است ، نه بهشتى در كار است و نه دوزخى ...).( 61)
و با اين گفتار، صريحاً موضع ضد اسلامى و ضد مردمى خود را مشخص ‍ مى كند و غدّههاى چركين درونى خويش را با زبان مى شكافد و باطن سياه و تبهكار خويش را بهوضوح و روشنى مى نماياند.
راستى ، چه انحراف فاحشى !
حسين بن على (عليهما السّلام )براى مبارزه با اين رجعتها و تحريفها، انحرافها و سلطهخودكامه غاصبان و نالايقان ، جان مى بازد و به (مشهد كربلا) آمده است .
پايگاههاى قرآن همه در دست دشمن كينه توز است و به انتقام ضربه هايى كه در(بدر) و (حنين ) خورده اند و قربانيهايى كه داده اند، اينك آزادگان پر شور را كهاسلام از فداكاريها و جانبازيهاى اينان نيرو گرفته و بر پاى ايستاده است ، قربانىهوسهاى خويش كرده و مسلمان كشى به راه انداخته اند. آسيابها همه از خون مى گردد،جويها همه از خون روانست ، زمين از خون تغذيه مى كند و ريشه گياهان در خون نشستهاست همه جا بوى خون و جوى خون است ، نه دارها را برچيده و نه خونها را شستهاند.( 62)
(عمر سعد)، تير نخستين را بر چله كمان مى گذارد و به اردوى خورشيد پرتاب مى كندولى از ابتدا، جنگ عمومى آغاز نمى شود، بلكه نبرد تن به تن .
هنگام جنگ تن به تن ، سربازان هر دو جبهه ، براى قهرمان مورد علاقه خود كه پا درميدان گذاشته است به ابراز احساسات مى پردازند. او را تشويق مى كنند. و وقتى ازقهرمان ، ضربتى مؤ ثر بر حريف مى نشيند، غريو و هلهله برمى خيزد.
در جنگهاى عرب ، معمولاً پس از سه نفر كه جنگ تن به تن مى كردند حمله عمومى آغاز مىشد. ولى در نبرد روز عاشورا، نبرد تن به تن تا ظهر ادامه دارد و لحظه ها همهفداكارى ها و قهرمانى ها و از خود گذشتگيها و ايثارهاى ياران حسين را ثبت مى كنند ويكايك ياران امام ، كه فرزندان گُرد و دلاور اسلام اند و سلحشوران پرورده حماسه مذهب ،با شوق و شورى وصف ناپذير، اجازه جهاد گرفته ، خود را چون تيرى رها شده از چلهكمان ، به سينه سياه سپاه دشمن مى زنند. و همه بى صبرانه در التهاب عشق ، و در تبو تاب شهادت ، انتظار (آن لحظه ) را مى كشند و اين همه ، (داوطلبانه ) است ، نهچون سربازانى كه به اجبار و تهديد، از بيم سر يا اميد به زر، روانه ميدانهاى جنگ مىشوند و اگر از ميدان عقب نشينى كنند اعدام مى گردند، و نه چون سپاهيانى كه براى آنكه از صحنه نبرد نگريزند بازوهاى آنان بهم بسته مى شود تا توان فرار نداشتهباشند.( 63)
نه ، اينان ، خود صاعقه وار بر سر دشمن مى تازند و در ميدان ، به رزمى دلاورانه دستمى زنند. وقتى (وَهَب )( 64) به ميدان مى رود، آنچنان سهمگين بر دشمن حمله مى بردكه آنان جنگ تن به تن را از ياد برده ، بهشكل گروهى و دسته جمعى به او حمله مى كنند.
(وهب ) قبل از حمله ، در اردوگاه امام است و ناظر جنگ ياران ، مادرش و همسرش نيز همراهشآمده اند.
مادرش نزد او آمده مى گويد: فرزندم ! برخيز و فرزند پيامبر را يارى كن .
چنين خواهم كرد، مادر! و هرگز اندكى هم كوتاهى نخواهم ورزيد. و به ميدان مى شتابد:
(اگر مرا نمى شناسيد، من (وهب ) هستم . مرا و ضربتها و حمله ها و قهرمانى هايم راخواهيد ديد. با بديها مى جنگم و زشتيها را مى رانم و كوشش و جهادم ، نه بازيچه و بىهدف ، كه آگاهانه است و در راه هدفى بزرگ ...).
پس از نبردى سخت و كشتن جمعى از سربازان دشمن ، به اردوگاه بازمى گردد و پيشمادر و همسرش مى ايستد.
مادر! راضى شدى ؟
نه فرزندم ! من تو را براى فداكاريهاى بزرگى در روزى چنين ، تربيت كرده ام ،هرگز از تو خشنود نخواهم گشت مگر آنكه پيش روى حسين و در راه دفاع از او و در راه او كه راه حق است كشته شوى .
همسرش پيش مى شتابد و ملتمسانه مى گويد:
مرا در داغ مرگ خود، بر خاك غم و اندوه منشان ، وهب !
سخن همسرت را مپذير فرزندم ! سعادت در رفتن است . به ميدان برگرد و پيگير نبردو مبارزه باش .
(وهب )كه شراره عشق حق ، سراپاى هستى اش را در برگرفته است ،بى اعتنابهدرخواست همسرش ، مجذوب قطب قويترى است ، دوباره به ميدان مى رود.( 65)
انسانها، از (عمل )، بيش از (سخن )، تاءثير مى پذيرند.
گفته اند كه :
(تاءثير (عمل ) يك نفر روى هزار نفر، بيش از تاءثير (حرف ) هزار نفر در يك نفراست ).( 66)
شيفتگى (وهب ) به جهاد و شور شهادت طلبى اش ، روحيه همسرش را هم دگرگون مىسازد و بندهاى تعلّق و وابستگى را مى گسلد.
همسرش نيز، تحت تاءثير اين كشش قرار مى گيرد و عمودى برداشته به سوى رزمگاهمى شتابد تا دوشادوش شوهرش بجنگد، ولى امام حسين (عليه السّلام ) او را به جمعزنان برمى گرداند و در حقّ او دعاى خير مى كند.
(وهب )، اين سرباز رشيد جبهه حق ، در نبردى حماسى و قهرمانانه كه 24 سواره و 24پياده را مى كشد، خود، كشته مى شود و سرش به سوى اردوى امام ، پرتاب مى گردد.
مادرش از شوق اين افتخار كه فرزندش در جهاد باباطل ، سرباخته است آن سر را بوسه باران مى كند و دوباره آن را به شدت به جبههدشمن مى اندازد تا مگر بر نيروى دشمن ، ضربه اى ديگر از اين راه وارد آيد.( 67)
پس از چند تن ، (مسلم بن عوسجه ) نبرد را مى آغازد. (مسلم بن عوسجه )، از سوىنخستين پيشاهنگ نهضت حسينى ، (مسلم بن عقيل ) نماينده دريافتاموال و خريدن اسلحه و گرفتن بيعت در كوفه بود، مردى است پارسا و مجاهد در نبردىپرشور، عده اى را مى كشد و خود، زخمى مى شود. ديگرى به ميدان مى آيد و مسلم او رانيز به قتل مى رساند. اگر تك تك به پيكار او برخيزند همه را با تيغ درو مى كند،اين است كه كسى از جبهه دشمن فرياد مى زند: اى بيخردان ! مى دانيد با چه كسى مىجنگيد؟! با شجاعان و دليران بصير و بينايى مى ستيزيد كه شيفته مرگ اند. در نبردتن به تن ، همه تان را هلاك خواهد كرد، او را سنگباران كنيد تا كشته شود،( 68) آتشجنگ بين او و گروهى برمى افروزد و غبارى برمى خيزد. حمله آوران جبهه دشمن ، ميدان راترك مى كنند. گرد و غبار صحنه كارزار فرو مى نشيند و...
(مسلم ) بر زمين افتاده است .
امام خود را به بالين او مى رساند. همچنين در آن لحظات ، (حبيب بن مظاهر)، دوست قديمىاش به سويش مى شتابد و بر بالين (مسلم ) مى نشيند، رمقى در تن مسلم باقى است .
دوستش حبيب مى گويد:
مسلم ! برايم بسى ناگوار است كه تو را در چنين حالى مى بينم ، به بهشت بشارتتباد.
اگر بعد از تو من هم كشته نمى شدم ، دوست داشتم كه تمام وصيتهايت را به من بگويى. مسلم ، آهسته ، در حالى كه اشاره اش به حسين است :
(با اين مرد باش و تا دم مرگ ، در ركابش بجنگ ).( 69)
و... چشمانش بسته مى شود و روحش به آسمانها پرمى گشايد.
سرمايه اش در اين سوداى پرسود و عاشقانه ، فقط (جان ) بوده كه تقديم كرده است .به هر مقام و رتبه اى كه رسيده ، در سايه گذشتن از جان در راه (خدا) بوده است .
مگر گوهر پاك و الهى وجود انسان ، جز در سايه اينگونه فداكاريها مى درخشد؟
مگر اوجگيرى معنوى و عرفانى انسان ، جز با سوختن پروانه وار، در عشق به حق ، فراهمآيد؟
جوهر زندگى و عصاره حيات ، به همين است .
(آرى ، آرى ، زندگى زيباست .
زندگى آتشگهى ديرنده پابرجاست .
گر بيفروزيش ، رقص شعله اش در هر كران پيداست .
ورنه ، خاموش است و خاموشى گناه ماست ...).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation