|
|
|
|
|
|
روز : 6 در اين روز (محمد بن على واعظ) معروف به ابوطالب مكى صاحب (قوت - القلوب )در (بغداد) وفات كرد. روز : 7 در اين روز، سنه 13 اول مرض (ابوبكر) بود (مسعودى ) در سبب موت او فرمودهكه يهود، زهرى در طعام داخل كردند، (ابوبكر) و (حارث بن كلده ) از آن بخوردند(حارث ) از اثر زهر، كورشد و در (ابوبكر) اثر كرد ور نجورشد و پانزده روزبحالت مرض بود تا وفات كرد و در حال احتضار گفت : سه كار در دنيا كردم كه كاشبجا نياورده بودم و يكى از آن سه چيز را كه ذكر كرده اين است كه كاش تفتيش خانهفاطمه نميكردم . و در اين روز، سنه 544، (قاض عياض مغربى ) محدث اديب نحوى وفات كرد و ازبراى او است تصنيفاتى در شرح (صحيح مسلم ) و تفسير (غريب صحاح ثلثه )يعنى موطا و صحيح شيخين . شب : 9 در اين شب سنه 1135، وفات يافت در (بهبهان )، (ملا عبدالله بن شيخ صالحسماهيجى بحرانى ) و اين شيخ ، اخبارى است بعكس والدش و صاحب مؤ لفات است كه ازجمله كتاب (صحيفه علويه ) است كه شيخ ما (محدث نورى ) - نورالله قبره -استدراك آن نموده و صحيفه ثانيه علويه را نوشته . روز : 10 در اين روز، سنه 640: (مستنصر بالله(76)) وفات كرد و او همانستكه در(بغداد) در جانب شرقى دجله مدرسه اى بىمثل و مانند بنا كرد و موقوفه بسيار براى آنمدرسه قرار داد و چهار مدرس براى اوتعيين كرد كه به چهار مذهب درس بگويند. بدانكه مورخين گفته اند كه هر ششم ازخلفاى بنى عباس يا مخلوع بوده يا مقتول ، يا مخلوع ومقتول . و اين ضابطه محكم است مگر در (مستنصر) زيرا كه او خليفه سى و ششم و ششم هرششم است كه نه مخلوع گشت ونه مقتول ، بلى اگر بعد از (مقتدرالله )، (عبدالله بن- المعتز مرتضى بالله ) در عداد خلفا شمرده شود، چنانچه (دميرى ) كرده ،ضابطه بجاى خود محكم است و الا آن قاعده منتقض خواهد بود و ممكن است گفته شودچنانچه (دميرى ) گفته اگر چه (مستنصر) از خلافت خلع نشد الا آنكه چون لشكرتتار در ايام او قوت گرفتند و جلمه اى از بلاد اسلام را تسخير كردند و بگرفتند، ايناعظم و اطم از خلع خواهد بود، چه آنكه ديگر از براى بنى عباس در (عراق ) امرىنماند و بعد از (مستنصر) ديگر از بنى عباس در (عراق ) خلافت نكرد جز يكنفر كهپسرش (مستعصم ) بايد و او را بكشتند و دولتآل عباس در (عراق ) منقرض شد. روز : 11 در اين روز، سنه 398، (بديع الزمان همدانى احمد بن الحسينفاضل ) شاعر امامى در (هرات ) وفات يافت ، گويند كه سكته كرده بود، گمانكردند كه مرده است ، او را دفن كردند، در قبر بهوش آمد و صدا بلند كرد، چون قبر راشكافتند: ديدند كه دست خود را بر ريش خود و گرفته و ازهول قبر وفات كرد و (بديع الزمان ) مبدع مقامات است كه (حريرى ) نسج برمنوال او نموده . (( و له الرسائل البديعة و النظم المليح فمن رسائله الماء اذاطال مكثه ظهر خبثه و اذا سكن متنه تحرك و نتنه و كذلك الضيف يسمح لقائه اذاطال ثراثه و يثقل ظله اذا انتهى محله ، وقلت و يقرب من هذا المعنىقول الشاعر بالفارسيه :))
ميهمان گرچه عزيز است ولى همچه نفس |
خفه ميسازد اگر آيد و بيرون نرود | روز : 12 در اين روز، سنه 643: وفات يافت در (دمشق )، (ابوالحسن على بن محمد مقرى )نحوى شافعى ، ملقب به (علم الدين سخاوى )(77) شارح قصيده شاطبيه در قراءاست . روز : 14 در اين روز، سنه 505، وفات كرد (ابو حامد محمد بن محمد غزالى طوسى ) شافعى ،صاحب (احياءالعلوم ) و سنين عمرش در وقت وفات به پنچاه و چهار رسيده بود،چنانچه شاعر گفته :
نصيب حجة الاسلام از اين سراى سپنج |
حيات پنجه و چهار وفات پانصد و پنج | علماء سنت از (غزالى ) تعبير بحجة الاسلام كرده اند و از او ستايش بليغ نموده اند وتصانيفش در نهايت خوبى و كامل است و (احياءالعلوم ) او، رب النوع كتاب اخلاقيه استو برادرش (احمد) آنرا مختصر كره و نام گذشته به (احياء الاحياء)، چنانچه محقق(فيض كاشانى ) آنرا مهذب نموده و ناميده به (محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء). مولد (غزالى ) در (طوس )، سنه 450، واقع شده و در نزد (امام الحرمين ) در(نيشابور) تلمذ كره و (نظام الملك طوسى ) كه وزير سلاطين سلجوقيه بود وعنايتى تمام بفقهاء و صوفيه داشت و اول كسى است كه انشاء مدرسه كرد، عنايتى تمامبه (غزالى ) داشت و احترام او را فرو گذار نميكرد و تدريس نظاميه (بغداد) راباو تفويض نمود، پس در سنه 484، به (بغداد) رفت .اهل (عراق ) چون بر كمال و فضل او مطلع شدند، شيفته او گرديدند و مدت دهسال آنجا بود و قريب سيصد نفر از اعيان اهل علم در درسش حاضر ميشدند، آنگاه زهدورزيد و عزلت اختيار كرد و به (دمشق ) رفت و (احياء) را تصنيف كرد، آنگاه بجانب(مصر) و (اسكندريه ) سفر كرد، پس ديگر بار به (طوس ) مراجعت نمود ومشغول تصنيف شد و در اوقاتى كه عزلت اختيار كرده بود، وزير منكوبى باونوشت و ازاو خواهش كرد بآمدن (بغداد). (غزالى ) استعفا كرد و جواب شافى براى او نوشت ،چنانچه (قاضى نورالله ) در مجالس نوشته . (غزالى ) به تشديد (زاى ) و بتخفيف نيزنقل شده و منسوب است به (غزاله ) كه يكى از قراى (طوس ) است . روز : 15 بنابر قول (شيخين ) و (كفعمى )، در اين روز، سنه 73، (عبدالله بن زبير)بقتل رسيد و (كفعمى ) گفته كه در اين روز نيز (عبدالله بن زبير)، (كعبه ) رامنهدم كرد و از براى آن ، دو در قرار داد كه يكى ازداخل شوند و از در ديگر بيرون شوند و اين بود تا (عبدالملك ) خانه رابحال اول برگردانيد. فقير گويد كه مناسب در اينجا، بمختصرى ازحال (ابن زبير) اشاره شود. بدانكه (عبدالله ) پدرش (زبير ابن العلوم بنخويلد اسدى ) است كه مادرش (صفيه ) عمه پيغمبر و پدرش برادر حضرت خديجهاست و حضرت امير عليه السلام در حق او فرموده : (( مازال الزبير رجلا منا اهل البيت حتى نشا ابنه المشوم عبدالله )) . اهل سنت او را از حواريين (78) حضرت رسول (ص ) و از عشره مبشره شمرده و مقتلش درجمل گذشت . مادر (عبدالله )، (اسماء ذات النطاقين ) دختر (ابوبكر) است و او درسال اول هجرت ، اولى طفلى است از مهاجرين كه بدنيا آمده و مسلمانان از ولادت او بسيارشاد شدند، چه آنكه يهود گفته بودند كه ما سحر كرده ايم كه از مسلمانان فرزندىنيايد و در واقعه جمل در ركاب خاله اش حاضر بود و مردى دلير و پر قوت بود ومبارزت او با اشتر و قول او: (( اقتلونى و مالكا و اقتلوا مالكا معى )) معروف است . او يكى از آن چهار نفر است كه موبر صورتشان نروئيد، ايشان : (قيس بن سيعد)انصارى و (شريح قاضى ) و (احنف بن قيس ) - معروف بكثرة الحلم - و (عبداللهزبير) ميباشند و به همين جهت ، اين جماعت را (سادات الطلس ) گويند و (اطلس )كسى را گويند كه موبر صورت در نياورد و طايفه انصار از جهت ريش در نيارودن(قيس ) بسى افسوس ميخوردند و ميگفتند كه اگر ممكن بود براى (قيس ) ريشىبخريم ، دوست ميداشتيم كه تمامى اموال خود را صرف ريش او كنيم و اين از جهت آن بودكه قيس و پدرش در جاهليت و اسلام سيد و بزرگ و صاحب طعام بودند و بر انصاررياست داشتند و در روز سقيفه كه عمر گفت : (اقتلوا سعدا قتله الله )، بكشيد (سعيدبن عباده ) را خدا بكشد او را. (قيس ) بر جست و ريش (عمر) را بگرفت و گفت اىپسر صهاك جشبه ! اى ترسنده و گريزنده در ميدان و شير غران در وقت امن و امان اگريكموى از سعد از جاى خود جنبش كند از اين بيهود گوئى يكدندان در دهان تو بجاىنماند از بس دهانت را با مشت بكوبند. بالجمله ، (عبدالله بن زبير) مردى بخيل و لئيم و بد خلق و حسود بوده و بااميرالمومنين (ع ) نهايت عدوات داشت و چهل روز خطبه خواند و صلوات بر سولخدا را كه درخطبه بايد ذكر شود، ترك كرد و گاه گاهى در خطبه هاى خود سب اميرالمومنين عليهالسلام مينمود دو (عائشه ) او را بسيار دوست ميداشت بحديكه گفته اند بعد از(ابوبكر) هيچكس را مثل او دوست نميداشت و باسم او خود را مكباة (ام عبدالله ) كردهبود. در سنه 60 كه (معاويه ) از دنيا، رخت بر بست و (يزيد) بجاى وى نشست چند نفراز بيعت او امتناع كردند از جمله (عبدالله بين زبير) بود كه سر از بيعت او بر تافت وبجانب (مكه ) شتافت . (يزيد) بعد از فراغ از واقعه طف و حره ، (مسلم بن عقبه ) را بجهت دفع او به(مكه ) فرستاد و در اياميكه لشكر (يزيد) با (ابن زبير) مقاتلت ميكردند وخانه (كعبه ) از آسيب ايشان خراب شده بود كه خبر مرگ (يزيد) رسيد و در اينوقت (ابن زبير) در (مكه ) بلامزاحم شد، پس دعوى خلافت كرد، جمله اى از مردم باوى بعيت كردند و چون فى الجمله خلافت بر او مستقر شد، شروع كرد در بناء (بيتالله الحرام ) در اين هنگام هفتاد نفر از شيوخ شهادت دادند كه اين خانه را وقتى كهقريش بنا كردند چون اموالشان كفايت نميكرد: هفت ذرع از سعه اساس اصلى آن كه(ابراهيم ) و (اسماعيل ) بنا نهاده بودند، كم كردند، (ابن زبير) آن مقدار كاستهرا بر خانه افزود و از براى خانه دو در قرار داد؛ يكى براىدخول ، ديگرى براى خروج و (مكه ) را براى اقامت خود قرار داد و پيوسته اظهار زهدو عبادت ميكرد و خود را (عائذبيت الله ) ميگفت و حرص بسيار بر خلافت داشت و بنىهاشم را بسيار اذيت ميكرد. (مسعودى ) در (مروج الذهب ) نقل كرده كه جماعت بنى هشام را كه در (مكه ) بودندكه از جمله ايشان (محمد حنفيه ) بود در شعب محصور كرد و هيزم بسيارى جمع كرد وخواست ايشان را بسوازند كه ناگاه از جانب (كوفه ) جماعتى كه (مختار) ايشان رافرستاد بود، بيامندند و هاشميين را خلاص كردند و خواستند (عبدالله ) را بكشند كهاو خود را بمسجدالحرام رسانيد و استار كعبه را گرفت و گفت : اناعائذالله .(79) (مسعودى ) روايت كرده از (عروة ابن زبير) كه او عذر ميخواست از اين كار برادرشو ميگفت كه برادرم (عبدالله ) اراده كرده بود كه ايشان را بترساند تا در اطاعت اوداخل شوند، همچنانكه ترسانيدند بنى هاشم را و جمع كردند از براى ايشان هيزم براىسوازنيدن ايشان در وقتى كه ايشان از بيعت امتناع كردند در زمان سلف يعنى از بيعت(ابى بكر) تخلف كردند در زمانى كه خليفه گشت . پس (مسعودى ) گفته كه اين خبرى است كه ذكرش در اينجا شايسته نيست و ما در كتاب(حدائق الاذهان ) كه در مناقب اهل بيت و اخيار ايشان است ، اين مطلب را شرح داده ايم . و بالجمله (عبدالله ) در سنه 67، برادرش (مصعب ) را بدفع (مختار) به(كوفه ) فرستاد. (مصعب )، (مختار) را بكشت و كوفه را تسخير نمود و در سنه72، بدفع (عبدالملك مروان ) بجانب (شام ) حركت كرد و در اراضى (مسكن ) باجنود (عبدالملك ) ملاقات نمود و جنگ كرد تا كشته گشت ، پس (عبدالملك ) به(كوفه )آمد و مردم را به بيعت خود در آورد، چنانچه هر يك در مقام خود ذكر شده است . (عبدالملك )، (حجاج ثقفى ) را براى قتل(عبدالله زبير) به (مكه ) فرستاد و خود با بقيه لشكر به جانب (شام )مراجعت كرد و (حجاج ) با جنود و عساكر خويش به جانب (حجاز) شد و چند ماهى در(طائف ) بماند، آنگاه وارد (مكه ) شد و او نيزمثل (حصين نمير)، (ابن زبير) را محاصره كرد و منجنيق بر كوه (ابوقبيس ) نصبكرد و پنجاه روز مدت محاصره او و بقولى مدت چهار ماهطول كشيد، تا بر (عبدالله زبير) ظفر يافتند و بضرب سنگ او را از پا در آوردند وسرش را ببريدند. (حجاج ) سرش را براى (عبدالملك )فرستاد و بدنش راباژگونه بدار كشيد و گفت او را از دار فرود نميآوردم ، تا وقتيكه مارش (اسماء)دختر (ابى بكر) شفاعت او كند. گويند: مدت يكسال بردار آويخته بود و مرغ در سينه او آشيانه كرده بود، وقتى مادرشبر او عبور كرد و گفت وقت آن نشده كه اين راكب را از مركوبش پياده كنند، پس او را از داربزير آوردند و دفن نمودند و سن او هفتاد و سه و مدت امارت او نهسال و ده شب بوده . اميرالمؤ منين (ع ) در اخابر غيبيه خود اشاره بمآل كار او فرموده در آنجا كه فرمود: (( خب صب يروم امرا و لايدر كه ينصب حبالة الدين لاصطياد الدنيا و هو بعد مصلوبقريش )) . پس (عبدالملك )، (حجاج ) را مكتوب كرد كه (عروة بن الزبير) برادر (عبدالله) را متعرض نشود و بناى خانه كعبه را كه (عبدالله ) بنا كرده بود، منهدم سازد وبهمان طريقكه قريش بنا كرده بودند و در عصر رسولخدا(ص ) بوده ، بنا كند و ازبراى خانه يك در قرار دهد. (حجاج ) چنان كرد كه (عبدالملك ) گفته بود. روز : 18 در اين روز، سنه 1281، وفات كرد: شيخ اجل اعظم اعلم رئيس العلماء و المجتهدين شيخطائفه جناب (شيخ مرتضى بن محمد ايمن تسترى ) متوطن در (نجف اشرف ) صاحبتصانيف مشهوره كه فعلا مرجع درس و مباحثه است و شيخ مطلق در السنه علماء در زمان مامنصرف باين بزرگوار است . قبر شريفش در صحن مطهر اميرالمؤ منين (ع ) در جنب بابالقبله است ، رضوان الله عليه . و تاريخ و فاته بالعربيه ظهر الفساد و قد نطمته بقولى : (( و ابن الامين شيخنا الانصارى شيخ فقيه قدوة الابرارى عنه الحسين شيخنا الاستادلفوته قد ظهر الفساد اى يروى عنه شيخى الحاج ميرزا حسنى النورى - نورالله مرقده - و بالفارسية :))(سال عمر شيخ و تاريخ وفاتش شصت و هفت ) (1281). شب : 19 ابتداء حمل حضرت (آمنه ) است برسول خدا - صلى الله عليه وآله - و سزاوار است كهمؤ منين اين شب مبارك را تعظيم نمايند و بعبادت احياء كنند. روز : 19 در اين روز، سنه 310، وفات كرد: (ابراهيم بن محمد) معروف به (زجاج نحوى )تلميذ (مبرد) و (ثعلب ). روز : 20 در اين روز، سال پنجم از بعثت و بقول سال دوم آن ، ولادت باسعادت حضرت فاطمهعليهاالسلام واقع شده و در آن چند عمل مناسب است : 1 - روزه . 2 - خيرات و صدقات بر مؤ منين . 3 - زيارت آن مخدره و (سيد) در (اقبال ) زيارتى براى آنحضرتنقل كرده كه در (زادالعماد) نيز مذكور است . كيفيت ولادت چنان بوده كه روزى حضرت رسول (ص ) با اميرالمؤ منين (ع ) و (حمزه ) و(عباس ) و (عمار) و بعضى ديگر در (ابطح ) نشسته بود كه ناگاهجبرئيل نازل شد با صورت اصلى خود و بالهاى خود را گشود و تا مشرق و مغرب را پركرد و ندا كرد آنحضرت را و گفت : خداوند على اعلى ترا سلام ميرساند و امر ميفرمايد كهچهل شبانه روز، از خديجه دورى اختيار كنى . آنحضرت چهل روز بخانه (خديجه ) نرفت و روزها روزه ميداشت و شبها تا صباحعبادت ميكرد و (عمار) را بسوى (خديجه ) فرستاد و فرمود: باويگوكه نيامدن منبسوى تو از كراهت و عدوات نيست ولكن پروردگار من ، چنين امر كرده است كه تقديراتخود را جارى سازد و گمان مبر در حق خود مگر نيكى و بدرستيكه حق تعالى بتو مباهاتميكند هر روز، چند مرتبه با ملائكه خود، بايد هر شب در خانه خود را به بندى و دررختخواب خود بخوابى و من در خانه (فاطمه بنت اسد) ميباشم ، تا مدت وعده الهىمنقضى گردد و (خديجه ) هر روز چند نوبت از مفارقت آنحضرت ميگريست . چون چهل روز تمام شد، جبرئيل بر آنحضرتنازل شد و گفت اى محمد! خداوند اعلى ، ترا سلام ميرساند و ميفرمايد كه مهيا شو براىتحفه و كرامت من ، پس ناگاه ميكائيل نازلشد طبقى آورد كه دستمالى از سندس بهشت برروى آن پوشيده بودند و در پيش آن حضرت گذاشت و گفت پروردگار تو ميفرمايد كهامشب بر اين طعام افطار كن و حضرت اميرالمؤ منين (ع ) گفت كه هر شب چون هنگام افطارآنحضرت ميشد، مرا امر ميكرد كه در را ميگشودم كه هر كه خواهد بيايد و با آنحضرتافطار نمايد و در اين شب مرا فرمود كه بر در خانه بنشين و مگذار كسىداخل شود كه اين طعام بر غير من حرام است . چون اراده افطار نمود طبق را گشود و در ميان آن طبق از ميوه هاى بهشت يكخوشه خرما ويكخوشه انگور بود و جامى از آب بهشت ، پس از آن ميوه هاتناول فرمود تا سير شد و از آن آب آشاميد تا سيراب شد وجبرئيل از ابريق بهشت آب بر دست مباركش ميريخت وميكايئل دستش را شست و اسرافيل دستش را بادستمال بهشت پاك كرد و طعام باقى مانده با ظرفها بآسمان بالا رفت و چون حضرتبر خواست كه مشغول نماز شود جبرئيل گفت كه در اين وقت ترا نماز جائز نيست بايدالحال بمنزل (خديجه ) روى و با او مضاجعت نمائى كه حق تعالى ميخواهد كه در اينشب از نسل تو ذريه طيبه خلق نمايد. آنحضرت متوجه خانه (خديجه ) شد. (خديجه ) گفت كه من با تنهائى الفتگرفته بودم و چون شب ميشد درها را مى بستم و پرده ها را ميآويختم و نماز خود را ميكردمو در جامه خواب خود، ميخوابيدم و چراغ را خاموش ميكردم و در اين شب در ميان خواب بودمكه صداى در خانه را شنيدم ، پرسيدم كه كيست در را ميكوبد كه بغير از محمد - صلىالله عليه وآله - ديگريرا روانيست كوبيدن آن ؟ حضرت فرمود كه منم محمد، چون صداى فرح افزاى آنحضرت را شنيدم از جستم و در راگشودم و پيوسته عادت آنحضرت آن بود كه چون اراده خوابيدن مى نمود آب ميطلبيد ووضو را تجديد ميكرد و دو ركعت نماز بجا مياورد وداخل رختخواب بر ميشد و در اين شب هيچ از اينها نكرد تاداخل شد دست مرا بگرفت و برختخواب برد و بعد از آن ، من نور فاطمه (ع ) را در رحمخود يافتم . (شيخ صدوق ) از (مفضل بن عمر) روايتكرده كه گفت : از حضرت صادق عليهالسلام سؤ ال كردم كه چگونه بود ولادت حضرت فاطمه ؟ حضرت فرمود: چون(خديجه ) اختيار مزاوجت حضرت رسول (ص ) فرمود، زنان (مكه ) از عدواتى كهبا آنحضرت داشتند از (خديجه ) هجرت نمود و بر او سلام نميكردند و نميگذاشتند كهزنى بنزد او برود، پس (خديجه ) را باين سبب ، وحشتى عظيم عارض شد و لكن عمدهغم و جزع (خديجه ) براى حضرت رسول بود كه مبادا از شدت عدوات ايشان ، آسيبىبآنحضرت برسد، چون بحضرت فاطمه حامله شد، فاطمه در شكم با او سخت ميگفت ومونس او بود و او را صبر ميفرمود. (خديجه ) اين حالت را از خود رسالت پنهان ميداست ، پس روزى حضرتداخل شد شنيد كه (خديجه ) سخن ميگويد باشخصى و كسى را نزد او نديد، فرمود:كه اى خديجه با كه سخن ميگوئى ؟ (خديجه ) گفت فرزندى كه در شكم من است با منسخن ميگويد و مونس من است . حضرت فرمود كه اينك جبرئيل مرا خبر ميدهد كه اين فرزند دختر است ، او ونسل او طاهر و با ميمنت و با بركت است و حقتعالىنسل ما را از او بوجود خواهد آورد و از نسل او امامان و پيشوايان دينى بهم خواهند رسيد وحقتعالى بعد از انقضاى وحى ، ايشان را خيلفه هاى خود خواهد گردايند در زمين . و پيوسته (خديجه ) در اين حالت بود تا آنكه ولادت جناب فاطمه نزديك شد چوندرد زائيدن را در خود احساس كرد بسوى زنان قريش و فرزندان هاشم كس فرستاد كهنزد او حاضر شوند، ايشان در جواب او فرستادند كه فرمان ما نبردى وقبول قول ما نكردى و زن يتيم (ابوطالب ) شدى كه فقير است و مالى ندارد و ما باينسبب بخانه تو نمى آئيم و متوجه امور تو نميشويم . (خديجه ) چون پيغام ايشان را شنيد بسيار اندوهناك گرديد، در اين حالت بود كهناگاه ديد چهار زن گندم گون بلند بالا نزد او حاضر شدند و بزنان بنى هاشم شبيهبودند. (خديجه ) از ايشان بترسيد، پس يكى از ايشان گفت كه مترس اى (خديجه) كه ما رسولان پروردگاريم بسوى تو و ما ظهيران توئيم ، منم (ساره ) زوجه(ابراهيم ) و دوم (آسيه ) دختر (مزاحم ) است كه رفيق تو و زن شوهر تو خواهدبود در بهشت و سوم مريم دختر (عمران ) است و چهارم (كلثوم ) خواهر موسى بنعمران است . حق تعالى ما را فرستاده است كه در وقت ولادت نزد تو باشيم و ترا بر اينحالت معاونت نمائيم . آن چهار زن هر يك در يكطرف (خديجه ) نشستند و حضرت فاطمه (ع ) پاك و پاكيزهمتولد شد و چون بزمين رسيد نور او ساطع گرديد بحديكه خانه هاى (مكه ) را روشنگردانيد و در مشرق و مغرب زمين موضعى نماند مگر آنكه از آن نور روشن شد و ده نفر ازحورالعين بآن خانه در آمدند و هر كدام ابريقى و طشتى از بهشت در دست داشتند وابريقهاى ايشان مملو بود از آب كوثر، پى زنى كه در پيش روى (خديجه ) نشستهبود جناب فاطمه را برداست و بآب كوثر غسل داد و دو جامه سفيد بيرون آورد كه از شيرسفيدتر و از مشك عنبر خوشبوتر بود و فاطمه را در يكجامه پيچيد و جامه ديگر را مقنعهاو گردايند، پس او را بسخن در آورد. فاطمه گفت : (( اشهدان لا اله الا الله و ان ابى رسول الله سيدالانبياء و ان بعلى سيد الاوصياء وولدى سادة الاسباط )) پس بر هر يك از آن زنان سلام كرد و هر يك را بنام ايشان خواند، پس آن زنان شادىكردند و حوريان بهشت خندان شدند و يكديگر را بشارت دادند واهل آسمانها يكديگر را بشارت دادند به ولادت آن سيده زنان و در آسمان نور و روشنىهويدا شد كه پيشتر چنان نورى مشاهده نكرده بودند، پس آن زنان مقدسه با (خديجه )خطاب كردند و گفتند بگير اين دختر را كه طاهر و مطهر است و پاكيزه و با بركت است حقتعالى بركت داده است او را و نسل او را. (خديجه ) آنحضرت را گرفت ، شاد و خوشحال و پستان خود را در دهان او گذاشت ،پس فاطمه در روز، آنقدر نمو ميكرد كه اطفال ديگر در ماهى ، نمو كنند و در ماه ، آن قدرنمو ميكرد كه اطفال ديگر در سالى نمو كنند. بدانكه آنمضلومه را نه (9) نام است نزد حقتعالى : فاطمه يعنى بريده شده از بديها، يا بمعنى آنكه حق تعاليه او را و شيعيان او را ازآتش جهنم بريده است . صديقه يعنى معصومه ، مباركه يعنى صاحب بركت در علم و كمالات و معجزات و اولاد گرام و غيرها. طاهره يعنى پاكيزه از هر رجس و نقصى . زكيه يعنى نمو كننده در كمالات و خيرات . راضيه يعنى راضى بقضاى حق تعالى . مرضيه يعنى پسنديده خدا و دوستان خدا. محدثه يعنى ملك با او سخن گفته . زهراء يعنى نورانى بنور صورى و معنوى . معلوم باد كه فضائل آن مخدره زياده از آنستكه احصاء شود و من بجهت تبرك بچند سطرىاكتفا مى نمايم مشايخ از حديث از طريق عامه ، روايت كرده اند كه حضرترسول (ص ) فرمود: فاطمه ، پاره تن من است ، هر كه او را شادگرداند، مراشادگردانيده است و هر كه او را آزرده كند، مرا آزرده كرده است فاطمه عزيزترين مردماست نزد من . از(عايشه ) روايت است كه گفت : نديده ام احدى را كه در گفتار و سخن شبيه تر باشداز فاطمه برسولخدا(ص ) چون فاطمه ، به نزد آنحضرت ميآمد او را مرحبا ميگفت ودستهاى او را ميبوسيد و در جاى خود مينشاند و چون حضرت بخانه فاطمه ميرفت بر مىخواست و استقبال آنحضرت ميكرد و مرحبا ميگفت و دستهاى آنحضرت را ميبوسيد از امام حسنعليه السلام روايت است كه فرمود در شب جمعه مادرم در محراب عبادت خود ايستاد ومشغول بندگى حق تعالى گرديد و پيوسته در ركوع وسجود و قيام و دعا بود و تاصبح طالع شد شنيدم كه پيوسته دعا ميكرد از براى مؤ منين و مؤ منات و ايشان را نام مىبرد و دعا به براى ايشان بسيار ميكرد و از براى خود دعا نميكرد، پس گفتم ايمادر! چرااز براى خود دعا نكردى ، چنانچه از براى ديگران كردى فرمود (( يانبى الجارثمالدار )) اى پسرجان من اول همسايه را بايد رسيد، بعد خود را. (حميرى ) از حضرتباقر روايت كرده است كه حضرت رسالت مقرر فرمود كه هر چه خدمت بيرون در باشد ازآب و هيزم آوردند و امثال آنها حضرت امير المؤ منين بجا آورد و هر چه خدمت اندرون خانهباشد از آسيا كردن و نان و طعام پختن و جاروب كردن وامثال اين ها با حضرت فاطمه باشد. (ابو نعيم ) روايت كرده كه حضرت فاطمه آنقدر آسيا گردانيد كه دستهايش آبله پيداكرد و از اثر آسيا دستهايش پينه كرد. (ثعلبى ) از حضرت صادق (ع ) روايت كرده كه روزى حضرترسول بخانه فاطمه در آمد، فاطمه را ديد كه جامه پوشيده بود از جلهاى شتر وبدستهاى خو آسيا مى گردانيد و در آن حالت فرزند خود را شير ميداد، چون حضرت او رابر آنحالت مشاهده كرد آب از ديده هاى مباركش روان شد و فرمود اى دختر گرامى تلخيهاىدنيا را امروز بچش براى حلاوتهاى آخرت . پس فاطمه گفت : يا رسول الله ! حمد ميكنم خدا بر نعمتهاى او و شكر مى كنم خدا را بركرامتهاى او، پس حق تعالى اين آيه را فرستاد (( ولسوف يعطيك ربك فترضى ))يعنى حق تعالى در قيامت آنقدر به تو خواهد داد كه راضى شوى . از (حسن بصرى ) منقولستكه ميگفت حضرت فاطمه عبادت ترين مردم بود در عبادت حقتعالى ،آنقدر بر پاى ايستاد كه پاهاى مباركش ورم مى كرد وقتى پيغمبر خدا باو فرمودچه چيز بهتر است از براى زن ، فاطمه گفت : آنكه نه بيند مردى را و نه بيند مردى اورا، پس حضرت نورديده خود را بسينه چسبانيد و فرمود: (( ذرية بعضها من بعض )) و هم روايت است كه روزى آنحضرت ، از اصحاب خود از زن سؤال فرمود اصحاب گفتند كه زن عورت است فرمود: در چه حالى زن بخدا نزديكتر است ؟ اصحاب جواب نتوانستند، چون فاطمه اين مطلب را شنيد گفت كه نزديكترين حالات زنبخدا آنستكه ملازم خانه خود باشد و بيرون از خانه نشود حضرت فرمود: فاطمه پارهتن من است . و در اين روز، سنه 367، (قاضى ابوبكر محمد بن عبدالرحمن بغدادى ) معروف بهابن قريعه در بغداد وفات كرد و او از فضلاء عصر خود بوده و بسيارى خوش قريحه وحاضر جواب بود و هر مسئله مضحك غريبى كه از او مى پرسيدند، بدونتاءمل مطابق سئوال جواب ميداده ، از جمله ، از او پرسيدند: (( ما يقول القاضى و فقه الله تعالى فى يهودى زنى بنصرانية فولدت و لداجسمهللبشر و وجهه للبقر فكتب جوابه بديها هذا مناعدل الشهود على الملاعين اليهود بانهم اشربوا حبالعجل فى صدور هم حتى خرج من ايورهم وارى ان يناط بر اس اليهود راسالعجل و يصلب على عنق النصرانية الساق والرجل و يسحباعلى الارض و ينادى عليهما ظلمات بعضها فوق بعض و السلام . و از اشعار و است كه در مصيبت حضرت زهرا گفته : (( يامن يسائل دائبا عن كل معظلة سخيفة الابيات )) روز : 22 در اين روز، سنه 13، (ابوبكر بن ابى قحافه ) وفات كرد (ابوبكر) از(بنى تميم ابن مرة بن كعب ) است و اسم و نسبش چنين است : (عبدالله بن عثمان بنعامر بن كعب بن سعد بن تيم بن مرة بن كعب ) در سنه 6136 از هبوط بخلافت رسيد. قبل از وفات خود، (عثمان ) را طلبيد باو امر كرد كه وصيت نامه در باب خلافت عمربنويسد كه خلاصه معنى آن اينست كه اين وصيتى است از ابوبكر هنگامى كه از اين جهانبديگر سراى ميرود همانا من ، عمر بن الخطاب را بر شما خليفتى دادم اگر كاربعدل و انصاف كند گمان من در حق او بخطا نرفته و اگر از طريق معدلت انحراف جويد،من ندانم بلكه خداوند غيب داند و ظالمان بزودى كيفر فرمايد. چون اين وصيت نامه بنهايت رسيد، (طلحه ) با چندتن از اصحاب درآمدند و آن معنىبدانستند طلحه سر برداشت و گفت : اى ابوبكر از خداى بترس ، فردا خداوند را جوابچه گوئى چون امروز بر مسلمانان حفظ غليظى را والى گردانى كه نفوس بر ماند ودلها را بر نجاند؟ (ابوبكر) بر قفا افتاده بود، امر كرد تا او را نشانيدند، پس روى با طلحه كرد وگفت : هان اى طلحه مرا بيم ميدهى كه اگر خدا از من اين پرسش كند جواب چه خواهم گفتگويم بهترين مردم را بايشان والى كردم . (طلحه ) گفت : اى خليفه رسول خدا پسر (خطاب ) بهترين مردم است ؟ ابوبكر در خشم شد و گفت : آرى والله و تو بدترين مردمى و بعضى كلمات باوى گفتو او را از مجلس خود بيرون كرد، پس روى با(عثمان ) كرد و گفت : تو در حق (عمر)چه گوئى گفت : نهان عمر از آشكارش بهتر و از ماهمگان ، فاضلتر است پس ، كسبطلب عمر فرستاد و گفت : اى عمر! من از براى تو عهد نامه اى نگاشته ام و ترا نائب وخليفه خويش داشته ام كتاب عهد را فرا گير وبادل قوى بكار خويش بپرداز. (عمر) گفت : اى خليفه رسولخدا مرا بخلافت حاجت نيست ابوبكر گفت : خلافت را بتوحاجت است تو اى عمر كار روز را بشب مگذار و كار شب را بروز حوالت مكن و چند كلمه ازباب موعظه و پند باوى گفت ، پس رو كرد بحاضرين مجلس و گفت : ايمردمان ! عمر بنالخطاب را به امامت شما كاشتم ، آيا بدان راضى شديد يا كسى را استكبار و استنكارىاست ؟ گفتند بد ،چه فرمان كنى سر از اطاعت تو بر نتابيم . مردمان از نزد او بيرون شدند، در اينوقت عايشه را طلب كرد و گفت : اى دختر پدر تو ازاين جهان در ميگذرد، او را حنوط و كفن كنيد و چون بر من نماز كردند، مرا نزديك تربترسولخدا بخاك سپاريد اين وصيت ها را روز يكشنبه بپاى برد و روز ديگر به جهانديگر شد. او را بر حسب وصيت بعد از غسل و حنوط و كفن بمضجع رسولخدادر آوردند(عمر)و(عثمان ) و(طلحه ) جسدش را بقبر نهادند و چنان بخاك سپردند كه سرش محاذىكتف رسولخدا (ص ) واقع شد و ميان نماز شام و خفتن از دفن او فارغ شدند و اتفاقا همانروز (عتاب بن اسيد اموى ) كه حكومت مكه داشت نيز وفات كرد و (ابوقحافه ) پدر(ابوبكر) بعد از چند ماه ديگر بسن نودوهفت يا نودونه ، در همانروز كه (هند)مادر(معاويه ) رحلت كرد او نيز وفات كرد و سن ابوبكر شصت و سهسال و مدت خلافتش دو سال و سه ماه و بيست و دو روز بوده . روز : 23 در اين روز، بنابر قول (شيخ بهائى ) سنه 676، وفات يافت شيخاجل افقه استاد الفقهاء و سلطان العلماء شيخنا (ابوالقاسم جعفر بن الحسن الحلى )معروف به محقق علامه زمان و فقيه دوران يگانه عصر خويش صاحب شرايع و معتبر ونافع و غيرها و اين بزرگوار خال (علامه حلى ) است و جلالت شاءنش زياده از آنستكه در اين مختصر بگنجد. (( فما احسن ترك مثلى لمثله المدح و التوصيف قرب مدح من مادح قادح و تزكيته مزكجارح .
ياحسن ما يتنى عليه يعياب )) | مزار شريفش در (حله ) و تاريخ وفات او اين كلمه است : (زبدة المحققين رحمه الله) شب : 25 در اين شب ، سنه 771، وفات كرد شيخ معظمجليل فخر المحققين و المدققين (ابوطالب محمد)نجل جناب (آية الله العلامه ) رفع مقامه ، صاحب كتاب (ايضاح فى شرح القواعد)و غيره . (( و كان والده العلامه يعظمه و يثنى عليه و يعتنى بشانه كثيرا حتى انه ذكره فىصدر جملة من تصنيفاته الشريفه و قال فى حقه جعلنى الله فداه و منكل سوء و قاه الى غير ذلك قيل انه فاز بدرجة الاجتهاد فى السنة العاشرة من عمرهالشريف )) شب : 27 در اين شب ، سنه 1320، وفات كرد شيخنا الاجل واستادناالاكمل خاتم الفقهاء و المحدثين غواص بحار الاخبار و محيى ما اندرست من الاثار،صاحب تصانيف رائقه ، جناب حاجى ميرزا حسين نورى نورالله قده . مقام را گنجايش نقلاحوال اين شيخ معظم نيست ، در خاتمه مستدركوسائل ، اشاره با حوال خود فرموده و اين احقر نيز در آخر كتاب (مزار) كه بدست حقيرتمام شد، احوال آن جناب و مصنفاتش را ذكر كردم و در كتاب (فوائد الرضويه ) نيزاحوال آن جناب را نگاشتم و بالجمله مؤ لفانش قريب به بيست و پنج كتاب است و غالبابطبع رسيده و در نهايت مرغوبى و اشتهار است سنين عمرش بشصت و شش رسيده بد، قبرشريفش در صحن نجف واقع است در ايوان سوم ، از ايوانهاى شرقى باب القبله ، قدسالله تربته و جمعنى و آياه فى مستقر رحمته . روز : 27 در اين روز، بقولى روز وفات امام على نقى عليه السلام است بدانكهسال شهادت آن جناب باتفاق سال دويست و پنجاه و چهار است و در روز وفات اختلاف استبعضى سوم رجب گفته اند و(شيخ كلينى ) و (مسعودى ) چهار روز بآخر جمادىالاخرة فرموده اند و سن شريف آن حضرت در آنوفتبچهل يا چهل و يكسال و كسرى رسيده بود و در وقت وفات والد بزرگوارش ششسال و پنج ماه تقريبا از سن شريفش گذشته بود كه بمنصبجليل امامت رسيد و قريب بسيزده سال در مدينه توقف داشت و بعد از آنمتوكل آنجناب را به (سره من راى ) طلبيد و بيستسال در آنجا توقف داشت و توطن فرمود در خانه اى كه اكنون مدفن آن حضرتش و دركفرمود زمان سلطنت (معتصم ) و واثق و(متوكل ) و (منتصر) و (معتز) را و در ايامخلافت معتز آن حضرت را زهر دادند و شهيد نمودند. در وقت شهادت آن امام غريب ، غير از امام حسن عسكرى (ع ) نزد بالين آنجناب نبود و چونرحلت فرمود جميع امراء و اشراف حاضر شدند و امام حسن در مصيبت پدر خود گريبان چاكزد و خود متوجه غسل و كفن و دفن والد بزرگوار خود شد و آنجناب را در حجره اى كهمحل عبادت آنحضرت بود، دفن كرد. جمعى از جاهلان احمق بر آنحضرت اعتزاض كردند كه گريبان چاك زدن در مصيبت شايستهنبود، حضرت بانها فرمود كه چه ميدانيد احكام دين خدا را، حضرت موسى پيغمبر خدا بودو در ماتم برادر خود هارون گريبان چاك زد. (مسعودى ) در (مروج الذهب ) گفته كه آنحضرت در روز دوشنبه چهار روز باخرجمادى الاخرة وفات كرد و گاهيكه جنازه آنحضرت را حركت ميدادند بجانب قبر ببرند،شنيدند كه كنيزكى ميگفت : (( ماذالقينا فى يوم الاثنين قديما و حديثا )) يعنى ما چهكشيديم از نحوست روز دوشنبه از قديم الايام تا اين زمان ، پس آن حضرت را در خانه خوددر سامراء دفن نمودند. فقير گويد كه صدمات و اذيتهائى كه انجناب رسيد در زمان خلفاى بنى عباس ،خصوص در زمان رجس پليد (متوكل ) عنيد چه بخود آنحضرت ، چه بشيعيان و دوستان وعلويين و اولاد فاطمه (ع ) چه بقبر امام حسين و زوار آن قبر مطهر كه بازگشت تمامبآنحضرت است ، زياده از آنستكه در حوصله بيان بگنجد و من در غرهشوال بمختصرى از شنايع اعمال (متوكل ) اشارتى كردم . شيخ اجل (على بن الحسين المسعودى ) روايتكرده كه در باب امام على نقى (ع ) نزد(متوكل ) سعايت كردند و گفتند كه در منزل آنجناب اسلحه بسيار و كاغذهاى زيادى استكه شيعيان او از قم براى او فرستاده اند و آنجناب عزم آن دارد كه بر تو خروج كند. (متوكل ) جماعتى از تركان را بخانه آنحضرت فرستاد، ايشان در شب بخانهآنحضرت ريختند و هر چه تفتيش كردند، چيزى نيافتند و ديدند آنحضرت در حجره ايست ودر را بر روى زمين كه رمل و ريگ ريزه بود، نشسته و توجهش بسوى حق تعالى است ومشغول خواندن آيات قرآن است . آنحضرت را با آنحال ماءخوذ داشتند و بنزد (متوكل )حمل كردند و گفتند در خانه او ريختيم و چيزى نيافتيم و ديديم آنجناب را نشسته بود روبه قبله و قرآن تلاوت مينمود و (متوكل ) درآنحال در مجلس شرب بود، پس آن امام معصوم را در آن مجلس شوم . وارد كردند، درحاليكه (متوكل ) جام شراب در دستش بود پس از براى آنحضرت تعظيم كرد وآنحضرت را در پهلوى خود نشانيد و جام شراب را خواست بآنحضرت بدهد. آنجناب فرمود: والله شراب داخل گوشت و خون من نشده هرگز، مرا معفو دار، پس او را معفوداشت . متوكل گفت : براى من شعر بخوان فرمود: (( انىقليل الرواية للشعر )) من از شعر چندان روايت نشده ام گفت از اين چاره نيست پسحضرت انشاد فرمود آن اشعارى را كه مشتمل است بر بيوفائى دنيا و مرگ سلاطين و ذلتو خوارى ايشان ، بعد از مرگ و صدرش اين است : (( باتوا على قلل الا جبال تحرسهم غلب الرجال فما اغناهم القلل )) (متوكل ) از شنيدن اشعار گريست باندازه ايكه اشگ چشمش ، ريشش را تر كرد وحاضرين نيز گريستند و بروايت ديگر: (متوكل ) جام شراب را بر زمين زد و عيششمنقص شد و آنحضرت را مكرما بخانه اش رد كرد. و در اين روز، سنه 391، سراج و هاج (حسين بن احمد) معروف به ابن (حجاج )،شاعر امامى و مادح اهلبيت وفات كرد و در پائين پاى حضرت امام موسى بخاك رفت ، چهآنكه وصيت كرده بود كه او را در آنجا دفن نمايند و بر لوح مزارش بنويسند: (( وكلبهم باسط ذراعيه بالوصيد)) و جماعتى او را مرثيه گفته اند مانند (سيد رضى) و غيره و او را در درجه امر القيس شمرده اند و قصيده (( يا صاحب القبه البيضا علىالنجف )) از انشارات او است و از براى او در باب اين قصيده ، لطيفه ايست كه گنجايشنقلش نيست و شيخ ما محدث متبحر در (دارالسلام فيما يتعلق بالرؤ يا و المنام ) آنقضيه را با تمام قصيده نقل كرده ، جزاه الله خير الجزاء. روز : 28 در اين روز، سنه 590، وفات كرد: (قاسم بن قيره مقرى ) نحوى معروف به(شاطبى ) امام قرائت و صاحب قصيده معروفه موسومه به (حرزاليمانى و وجههلنهانى در قرائت جماعتى از فضلاء آن قصيده را شرح كرده اند از جمله علم الدين سخاوىاست و (شاطبى ) منسوب است به (شاطبه ) يكى از بلاد (اندلس ) . روز : 29 در اين روز، سنه 126: (وليدبن يزيد بن عبدالملك مروان )بقتل رسيد در جنگى كه واقع شد فيما بين او و پسر عمش (يزيد بن الوليد) و(وليد) پليد، مردى ملحد و بدكيش و و معروف بفسق و فجور بود و به هيچگونهملتزم بظواهر اسلام نبود و پيوسته بشرب خمر و غنا و طرب و انواع فسق و فجوراشتغال داشت و امر كرده بود، بركه اى مملو از شراب كرده بودند، گاهى كه طرب بر اوغلبه ميكرد خود را در آن بركه مى افكند و چندان ميآشاميد كه اثر نقص در بركه پديدارميگشت . در جمله از كتب اهل سنت است كه يكشب مؤ ذن اذان صبح گفت ، (دوليد) برخواست و شرابخورد وبا جاريه كه او هم مست بود در آويخت و با او نزديكى كرد و قسم ياد نمود كهبامردم نماز نكند جز او، پس لباس خود را بوى پوشانيد و آنجاريه مست را با آلايشجنابت و منى بمسجد فرستاد، تا با مردم نماز گذاشت . در (حيوة الحويان ) و اكثر كتب مذكور است كه يكروز (وليد) بقرآن مجيدتفال كرد، اين آيه آمد (( و استفتحوا و خابكل جبار عنيد)) قرآن را بر هم گذاشت و آنرا نشانه تير خود كرد و چندان كتاب خداى راتير زد كه پاره شد و اين شعر را بخواند: حكايت تعشق او بازن نصرانيه و قضيه ازاله كردن بكارت دختر خود و داستان او با(ابن عائشه ) مغنى در تواريخ معتبره مسطور است و از صفات معروفه او آنست كهكنيزان پدرش را كه منكوحه پدرش بودند و اولاد از وى آورده بودند، وطى كرد و معروفبود به (وليد فاسق ) و (وليد زنديق ). در (اخبار الدول ) و (تاريخ خميس ) از رسولخدا(ص ) روايت كرده اند كه فرمود: (( ليكونن فى هذه الامة رجليقال له الوليد هواشد لهذه الامة من فرعون لقومه )) و بسى عجيب است از (قاضى عياض ) كه گفته : (وليد) يكى از خلفاى اثنى عشراست كه در حديث متواتر النقل متفق عليه منصوصند. (قرمانى ) نقل كرده كه (وليد) بسى و سه بليه مبتلا بود كه كمتر بليه اش آنبود كه از ناف خود بول مى كرد و در ايام او، يحيى بن زيد بن على السجاد عليهالسلام در (جوزجان ) شهيد شد بنحويكه در تاريخ خود ذكر كرده ام . روز : 30 در اين روز، سنه 198، (سفيان بن عينيه ) در (مكه ) وفات كرد و (سفيان ) ازاصحاب ما نيست و معاصر و هم مشرب است با سفيان ثورى و روايت است كه وقتى ملاقاتكرد حضرت صادق (ع ) را و گفت تا كى تقيه ميكنى وحال آنكه باين سن رسيده اى ؟ حضرت فرمود: قسم بآنكسى كه برانگيخت محمد صلىالله عليه وآله را بحق ، اگر مردى در تمام عمرم خود نماز كند مابين ركن و مقام پسملاقات كند خدا را بغير ولايت ما اهل بيت ، هر آينه ملاقات كرده خدا را به مرگ جاهليت كهبر كفر باشد. و در اين روز، سنه 501، وفات كرد: (صدقه بن منصور مزيدى اسدى ) ملقب به(سيف الدوله ) و او مردى حليم و كريم و عفيف و شجاع بوده و خانه او در (بغداد)محل امان خائفان بوده و او از شيعيان با اخلاص امير المؤ منين است بلكه سلسله جليله(بنى اسد) كه ايشان را مزيدى نيز خوانند و در عرق عرب امات داشتند، تمام شيعهبوده اند و (سيف الدوله ) همانستكه در حدود سنه 498: شهر (حله ) را بنا كرد و ازاين جهت آن بلدار (سيفيه ) گويند. از (اصبغ بن نباته ) مرويستكه در مسافرت امير المؤ منين عليه السلام به (صفين) من در خدمت آنجناب بودن ، بر بالاى تلى بر آمد و اشاره فرمود به نيستانى ما بين(بابل ) و تل و فرمود: مدينه و چه مدينه گفتم : اى مولاى من مى بينم شما را كه نامشهر ميبريد، آيا در اينجا شهرى بوده و آثارش محو گشته است ؟ فرمود: نه ولكن بعدها، شهرى بنا شوده او را (حله سيفيه ) گويند، بنا كند او رامردى از (بنى اسد) و در آن بلد، مردمان اخيارى پديد آيند كه : (( لو اقسم احد هم على الله لا بر قسمه )) .
|
|
|
|
|
|
|
|