بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب فیض العلام, حاج شیخ عباس قمى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     VAGHAY01 -
     VAGHAY02 -
     VAGHAY03 -
     VAGHAY04 -
     VAGHAY05 -
     VAGHAY06 -
     VAGHAY07 -
     VAGHAY08 -
     VAGHAY09 -
     VAGHAY10 -
     VAGHAY11 -
     VAGHAY12 -
     VAGHAY13 -
     VAGHAY14 -
     VAGHAY15 -
     VAGHAY16 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

روز : 17
سال پنجم ، غزوه (خندق ) پيش آمد و آنرا غزوه (احزاب ) نيز ميگويند. از اين جهت كهقريش از همه قبائل استمداد كردند و جهودان بنى النضير را كه پيغمبر از مدينه بيرونشدن فرموده بوده بجهت كين و كيدى كه با رسول خدا(ص ) داشتند بكفار مكه پيوستند وبا ايشان معاهده كردند كه در حرب رسولخدايكدل و يك جهت باشند و مهياى جنگ پيغمبر شدند.
و از اين سوى خبر به پيغمبر رسيد در باب ايشان ، مشورت كرد. سلمان عرضكرد كهدور مدينه را خندق بكنند. پس ‍ حفر خندق كردند. مشركين كه وارد شدند، در آنطرف خندقمنزل كردند و مسلمانان از ايشان ترس بسيار پيدا كردند و زياده از بيست روز حربىواقع شد جز آنكه تير و سنگ بهم ميانداختند.
آخر الامر، يكروز جماعتى از قريش مانند: عمر بن عبدود،نوفل بن عبدالله ، هبيرة بن ابى وهب ، عكرمة بنابيجهل ، ضرار بن الخطاب مهياى حرب شدند و اسبهاى خود را سوار شده از موضعى كهتنگتر بود، از خندق جستن كردن . عمر بن عبدود، مبارز طلبيد و چون (عمرو) را(فارس يليل ) ميناميدند و او را با هزار سوار برابر ميدانستد اصحاب و صف شجاعتاو را شنيده بودند، كسى جرئت ميدان او نكرد و همه سرها بزير افكندند و (عمر بنالخطاب ) بجهت عذراصحاب سخنى چند از شجاعت (عمرو) تذكره كرد كه خاطراصحاب شكسته تر گشت و منافقين چيره شدند و (عبدالرحمن بن عوف ) با جماعتى گفتكه اين شيطان كه عمرو باشد هيچكس را زنده نخواهد گذاشت . صواب آنستكه اگرتوانيم با يكديگر همدست شويم و محمد را دست بسته بد و سپاريم تا او را بكشد و خودبا قوم پيوسته شويم و روزگار بآسودگى بريم .
رسولخدا(ص ) چون شنيد كه عمرو مبارز ميطلبد فرمود: هيچ دوستى باشد كه شر ايندشمن را كفايت كند. شير يزدان ، على مرتضى ، عليه السلام عرضكرد: من مبارزت كنم بااو.
حضرت خاموش شد. ديگر باره (عمرو) ندا كرد كه كيست به نبرد من آيد و اسب خود رااز چپ و راست بجولان در آورد و گفت :

(( و لقد بححت من النداء
بجمعكم هل من مبارز))
يعنى : بانك من درشت و خشن شد از بس در موقف مبارزت ايستادم و طلب مبارز كردم .
چون (عمرو) لختى از اينگونه سخن كرد، ديگر باره اميرالمؤ منين عليه السلام اجازتميدان خواست . رسولخدا(ص ) همچنان خاموش بود. در اين كرت (عمرو) از در شناعت وشماتت سخنى چند ادا كرد.
على عليه السلام ، عرض كرد: يا رسول الله مرا رخصت فرماى تا باوى محاريت كنم .
خدا رحمت كند مرحوم (فتحعلى خان ملك الشعرا) را كه در اين مقام چه نيكو گفته :
پيمبر سرودش كه عمرو است اين
كه دست يلى آخته ز آستين
على گفت ايشاه اينك منم
كه يك بيشه شير است در جوشتم
اميرالمؤ منين ، اذن قتال گرفت و آهنگ ميدان كرد و زمين جنگ با (عمرو) تنگ كرد و درجواب اشعار او فرمود:
(( لا تعجلن فقد اتاك
مجيب صوتك غير عاجز))
در اينوقت رسولخدا(ص ) فرمود: (( برزالايمان كله الى الشرك كله )) .
پس اميرالمؤ منين (ع ) عمرو را دعوت فرمود بيكى از سه امر، يا اسلام آورد يا دست از جنگبا پيغمبر بدارد و يا از اسب پياده شود. (عمرو) امرسوم را اختيار كرد. اما در نهان ازجنگ با اميرالمومنين (ع ) ترسناك بود. لاجرم گفت يا على بسلامت بازشو، هنوز ترا هنگامميدان و نبرد با مردان نرسيده . هنوزت دهان شير بويدهمى ، و ديگر آنكه من با پدرتدوست بودم و دوست نميدارم كه ترا بكشم و نميدانم پسر عمت بچه ايمنى ترا بجنگ منفرستاد و حال آنكه من قدرت دارم ترا به نيزه ام بريايم و در ميان آسمان و زمين معلقبدارم كه نه مرده باشى و نه زنده .
على (ع ) فرمود: اين سخن را بگذار. همانا من دوست ميدارم كه ترا در راه خدا بكشم . پس(عمرو) پياده شد و اسب خود را پى كرد و با شمشير آخته بر سر اميرالمؤ منين تاخت وبا يكديگر سخت بكوشيدند كه زمين از گرد تاريك شد و لشكريان از دو جانب ايشان رانميديدند.
آخر الامر، (عمرو) فرصتى كرد و شمشير خود را بر اميرالمؤ منين عليه السلام فرودآورد. اميرالمؤ منين سپر در سر كشيد. شمشير (عمرو) سپر را دو نيمه كرد و سر آنجنابرا جراحتى رسانيد.
اميرالمؤ منين (ع ) چون شير زخم خورده بر (عمرو) شتافت و بيك ضربت كار او رابساخت تكبير گفت . مسلمانان دانستند كه اميرالمؤ منين (ع ) غلبه جسته . شاد شدند ورسول خدا(ص ) فرمود كه مبارزت على روز خندقافضل اعمال امت من است تا روز قيامت . و عكرمة و هيبرة ونوفل و ضرار كه همراه (عمرو) بودند فرار كردند. اين مقام را گنجايش بيش از ايننيست .(22)
و در اين روز سنه 257، صاحب زنج داخل بصره گرديد و مردم بصره را بكشت و خانه هارا با مسجد جامع بسوازنيد و عباس بن فرج معروف به رياشى نحوى لغوى در جامعمشغول نماز ضحى خواندن بود كه او را نيز بكشتند و شايد در غره ربيعالاول اشاره به فتنه صاحب زنج بكنيم انشاء الله .
روز : 18
در اين روز سنه 367، عزالدولة ديلمى پدر زن طائع لله خليفه عباسىبقتل رسيد در حربى كه ما بين او و پسر عمش ‍ عضدالدولة واقع شد و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در اخبار غيبية خود از سلطنت ديالمه ازقتل عزالدولة بر دست عضدالدولة خبر داده در آنجا كه فرموده :
(( والمترف ابن الاجدم يقتله ابن عمه على دجلة ))
تعبير فرموده از عزالدولة بمترف چونكه نقل شده كه او صاحب لهو و شرب بوده و از اوبابن الاجدم بجهت آنكه پدرش معزالدولة مقطوع اليد بود و او را نيز اقطع ميگفتن چنانكهدر ربيع الثانى بآن اشاره خواهم نمود انشاءالله . و پسر عمش عضدالدولة است كه او رادر قصر الجفن نزديك دجله بكشت و ما در جمادى الاولى اشاره خواهيم كرد باستيلاء ديالمهبر بغداد و اخبار حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام از ايشان .
و در اين روز سنه 578 يا 598، وفات يافت فخر الاجله و شيخ فقهاء حله (محمد بناحمد بن ادريس حلى ) فقيه متبحر صاحب كتاب (سرائر) و ابن ادريس چون گاهى از(شيخ ) تعبير به جد ميكند بعضى گفته اند كه مادرش ‍ دختر (شيخ طوسى ) است واين بعيد است بحسب طبقه و وجه اتصالش به شيخ معلوم نيست چنانچه شيخ ما(23)، درخاتمه (مستدرك ) ذكر فرموده .
روز : 19
در اين روز سنه 265، يعقوب بن ليث صفار بعلت قولنج وفات كرد. برادرش(عمرو) بجاى وى نشست و يعقوب در اصل مسگر بود و كم كم در تهيه جند و جيش برآمد و خوارج را بكشت تا آنكه كارش بالا گرفت و بلاد خراسان و سجستان و بسيارى ازبلاد را تسخير كرده و او مردى سياس بوده و (مسعودى ) در (مروج الذهب ) ببرخىاز آن اشاره كرده و (قاضى نورالله ) از تاريخ (گزيده )نقل كرده كه صفاريه همگى شيعه و هفت نفر بوده اند.اول ايشان يعقوب و مدت ملكشان پنجاه و ششسال بوده .
و در اين روز سنه 406، (ابو حامد بن محمد اسفرايئنى ) در بغداد وفات كرد و اوهمانستكه گفته اند هفتصد فقيه در مجلس درسش حاضر ميشده .
روز : 20
در اين روز سنه 817، وفات كرد در زيبد يمنفاضل متبحر (محمد بن يعقوب فيروز آبادى شيرازى ) صاحب (قاموس ) و غيره . واو مجاورت مكه را اختيار كرده بود و قاموس را در مكه تصنيف كرد و از اونقل شده كه بخواب نميرفتم تا دويست سطر مطلب حفظ كنم .
شب : 23
در اين روز، سنه 1151، وفات كرد سيد محدثفاضل بارع حكيم (مير محمد حسين خاتون آبادى ) صاحب تاءليفات فاضله و او سبط(علامه مجلسى ) است و من احوال او را در كتابرجال نوشته ام .
روز : 23
در اين روز 1112، وفات كرد سيد سند و ركن معتمد (سيد نعمت الله - ابن سيد عبداللهموسوى ششترى ) صاحب تاءليفات مشهوره و سيد بر جماعتى از اساتيد فن و در شيرازو اصفهان تلمذ كرده از جمله : آسيد هاشم بحرانى و آخوند ملاصدرا و محدث فيض و شيخعبدعلى حويزى شيرازى صاحب نورالثقلين و محقق خوانسارى و آميرزا رفيعا نائينى و آخركسى را كه تلمذ كرده علامه مجلسى رحمة الله بوده و با اواتصال تمام داشته و سيد را اصطلاحى است در تعبير از مشايخ خود و از احقاد او است سيداجل آسيد عبدالله كه از افاضل علم و حديث و صاحب اجازه معروفه و شرح بر (نخبهفيضيه ) است و او غير (سيد عبدالله شبر كاظمى ) است كه مصنفات بسيار دارد كهجمله از آنها تراجم كتب فارسيه علامه مجلسى است بعربى .
و در اين روز سنه 1151، وفات كرد سيد جليل عالم صالح (مير محمد حسين بن محمدصالح ) سبط (علامه مجلسى )ره .
روز : 25
در اين روز 681(24)، وفات كرد شيخ متبحراديب (عبدالرحمن بن عبدالله ) معروفبه سهيلى نحوى لغوى صاحب شرح جمل و كتاب (الاعلام بما فى القرآن من - الاسماءوالاعلام ). و آن كتاب لطيفى است و صاحب روضات ، نبذى از آننقل نموده و گفته شده كه در هفده سالگى نابينا شده بود و از اشعار او است :
(( يا من يرى مافى الضمير ويسمع
انت المعد لكل ما يتوة
يا من يرجى للشدايد كلها
يا من اليه المشتكى والمفزع (25) ))
در اين روز سنه 310، مورخ خيبر و محدث بصير (محمد بن جرير بن يزيد بن كثيرطبرى شافعى ) در بغداد وفات كرد و او يكى از ائمه مجتهديناهل سنت و صاحب تفسير كبير و تاريخ شهير است و از تاءليفات او كتاب (الولاية )است كه جمع كرده طرف حديث غدير خم را در دو مجلد ضخيم و كتابى هم در طرق حديث طيرنوشته است و او غير از (محمد بن جرير بن رستم طبرى امامى ) است كه صاحب(دلائل الامامه ) است .
و در اين روز سنه 646، وفات كرد در (اسنكدريه )، (عثمان بن عمر مالكى كردى )معروف به (ابن حاجب ) بجهت آنكه پدر حاجب (عزالدين صلاحى ) بوده و (ابنحاجب ) تاءليفات رائقه اى دارد مانند: مختصراصول ، مختصر فقه ، و كافيه در نحو، شافيه در صرف و غيرها و در بين مردم مشهوراست كه ابن حاجب در واقعه هلاكو در بغداد كشته شد، بعد از آنكه خود را پنهان كرده بود(خواجه نصير) او را به معونت رمل پيدا كرد و اين قضيه را بسطى دهند و اين مطلبواقعيت ندارد و در جاى معتبرى ديده نشده ، بعلاوه آنكه استيلاء هلاكو وورود او ببغداد درسنه 655 بوده چنانچه محقق طوسى بامير حله نوشته :
(( اما بعد فقد نزلنا بغداد سنه خمس و خمسين و ستماءة فساء صباح المنذرين فدعونامالكها الى طاعتنها فابى فحق عليه القول فاخذناه اخذا و بيلا و قد دعوناك الى طاعتنافان اتيت فروح و ريحان و جنة نعيم و ان ابيت فلاسلطن منك عليك فلا تكن كالباعث علىحتفه بظلقه و الجاذع مارن انفه بكفه والسلام )) .
روز : 27
حدود سنه 300، شيخ اجل اقدام ابوالقاسم سعدبن عبدالله بن ابى خلف اشعرى قمىوفات كرد و اين شيخ جليل خدمت حضرت ابى محمد عسكرى عليه السلام شرفياب شده بااحمد بن عيسى قمى . چنانچه شيخ صدوق دراكمال الدين نقل كرده اگر چه بعضى از اصحاب آن حديث را ضعيف شمرده اند.
بهرحال (سعد بن عبدالله ) از ثقات اماميه و شيخ طائفه وقت خود بوده و تصانيفبسيار دارد از جمله (بصائر الدرجات ) است كه (شيخ حسن بن سليمان حلى ) تلميذ(شيخ شهيد) او را منتخب كرده و فعلا آن منتخب در دست است و اين بصائر غير ازبصائر الدرجاتى است كه (علامه مجلسى ) در (بحار) از اونقل مى فرمايد و رمز او را (ير) قرار داده چه از تاءليفات شيخ افقهنبيل محمد بن الحسن الصفار مدفون بقم است كه از مشايخ اشياخ (شيخ صدوق ) است .
و نيز در اين روز سنه 320، (مقتدر بالله عباسى )مقتول شد در جنگى كه ما بين او و مونس خادم و لشكرش واقع شد و مقتدر خليفه هيجدهمبنى عباس است و هر ششم از خلفاء بنى عباس يا مخلوع گشتند و يامقتول يا مخلوع و مقتول . چنانچه خليفه ششم (محمد امين ) بوده كه مخلوع ومقتول گشته و خليفه ششم ديگر مستعين بوده كه او نيز مخلوع ومقتول شده و مقتدر خليفه ششم ديگر است مقتول شد بدست لشكرش و حضرت اميرالمؤ منينعليه السلام در اخبار غيبية خود بقتل مقتدر اشاره نموده در آنجا كه (26) فرموده :
(( كانى ارى ثامن عشرهم تفحص رجلاه فى دمه بعد ان ياخذه جنده بكظمه من ولده ثلثرجال سيرتهم سيرة الضلال )) .
و مراد از سه رجل از اولاد اوت راضى ، متقى و مطيع ميباشند كه هر سه خليفه شدند و درميان آل عباس اتفاق نيفتاد غير از اين سه نفر، سه برادر ديگر كه همگى خليفه شدهباشند.
و نيز در اين روز سنه 1100، وفات كرد، عالمفاضل ميرزا اعلاء الدين گلستانه ، شارح نهج البلاغه و غيره كه (علامه مجلسى )رحمه الله داماد او است .
روز : 28
در اين روز يا در روز 29، سنه 320، (قاهر بالله ) بعد از (مقتدر) بر مسندخلافت نشست و چون بر خلاف مستقر شد آل مقتدر را بگرفت و ايشان را تعذيب و شكنجهكرد از جمله مادر مقتدر را بزد و بعد او را بحلق آويزان كرد بنحوى كه بولش برصورتش جارى ميشد و بهمين حال معذب بود تا بمرد و قاهر مدتيكسال و نيم خلافت كرد و در پنجم جمادل الاولى سنه 322 در خانه او ريختند و او رابگرفتند و چشمانش را كور كردند و از خلافت او را خلع كردند.
نقل شده از مردى كه گفت من در جامع منصورى در بغداد نماز ميخواندم كه ناگاه مردنابينائى را ديدم كه جبه كهنه اى در بر داشت كه از كهنگى واندراس روى آن رفته بودهمينقدر آسترى از آن باقدرى پنبه در آن مانده بود و ميگفت : ايهاالناس بر من تصدقكنيد، همانا من ديروز امير شما بودم و امروز از فقراء مسلمين ميباشم . پرسيدم كه اين كوركيست . گفتند قاهر بالله خليفه عباسى است و بس است از براى مردعاقل دانا همين يك قضيه ، در بى اعتبارى دينا (( اعاذنالله تعالى من نكبات الزمان )).
روز : 30
در (مصباح كفعمى ) و (تقديم المحسنيين ) است كه در آخرشوال بوده ايم نحسى كه هلاك كرد حق تعالى در آن قوم عاد را يعنىاول ايام نحسات بوده و لكن آنچه حقير از تاريخ يافتم ايام نحسات كه مراد و زيدنرياح عواصف بوده در آن هفت شب و هشت روز كه عاديان را كه قوم هود نبى عليه السلامبود هلاك كرد مبدء وزيدن آن بادها، اول شوال مطابقاول ايام بردالعجوز بوده و بدان جهت آن ايام را بردالعجوز گفتند كه عجوزى در آن چندروزه ، مسكنى در زير زمين مرتب داشته ، پنهان بود. در روز ششم ، باد به آنجا نيزداخل شد و او را هلاك كرد.
(والله اعلم )
باب سوم : وقايع و اعمال ماه ذى القعده
بدانكه اين ماه اول ماههاى حرام است كه حق تعالى در قرآن ذكر فرموده و آنها ذى العقده ،ذى الحجة ، محرم و رجب است كه در جاهليت و اسلام معظم و مكرم بوده اند.
و (سيد) روايتى نقل فرموده در آنكه ذى القعده ،محل اجابت دعا است در وقت شدت . و در روز يكشنبه اينماه نمازى با فضليت بسيار ازرسولخدا(ص ) روايت كرده كه مجملش آنستكه در روز يكشنبهغسل كند و وضو بگيرد و چهار ركعت نماز بگذارد. در هر ركعت (حمد) يك مرتبه و(توحيد) سه مرتبه و (معوذتين ) يكمرتبه ، پس ‍ استغفار كند(27) هفتاد مرتبه وختم كند استغفار را به (( لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم . )) پس بگويد:
(( يا عزيز، يا غفار اغفرلى ذنوبى و ذنوب جمع المؤ منين و المؤ منات فانه لا يغفرالذنوب الا انت . ))
و بدانكه روايت شده كه هر كه در يكى از ماههاى حرام سه روز متوالى كه پنجشنبه وجمعه و شنبه باشد روزه بدارد، ثواب نهصدسال عبادت براى او نوشته شود.
روز : 1
در اين روز سنه 126، (محمد بن على بن عبدالله بن عباس ) والد (سفاح ) و(منصور) وفات يافت .
و در اين روز، سنه 175 يا 177، (شريك بن عبدالله بن سنان نخعى ) وفات كرد واو در كوفه ايام (مهدى ) قضاوت داشت و (هادى ) او راعزل كرد. (مسعودى ) نقل فرموده كه (شريك ) پيش ازاشتغال بقضاوت ، روزى بر (مهدى ) وارد شد. (مهدى ) او را گفت كه بايد يكى ازسه امر را اختيار كنى ؛ يا قضاوت كنى در كوفه . يا اولاد مرا حديث و علم آموزى . يايكدفعه از طعام من بخورى .
(شريك ) اگر چه از هر يك از اين سه امر، ابا داشت لكن چاره نديد. با خود تاءملىكرد و گفت خوردن طعام آسان تر است بر من از آن دو امر.
پس (مهدى ) امر كرد طباخ را كه طعام پاكيزهعمل آورد و الوانى از مخ معقود با شكر طبر زد وعسل درست كند. چون طعام را آوردند و (شريك ) از خوردن آن فارغ شد، قيم بامر طعامبا (مهدى ) گفت :
(( ليس يفلح الشيخ بعد هذه الا كله ابدا))
بعد از اين طعام ، ديگر (شريك )، رستگار نخواهد شد هرگز.(فضل بن ربيع ) گفته كه بخدا قسم كه (شريك ) پس از خوردن آن طعام اختياركرد محاديث عباسيين را و اولاد ايشان را تعليم داد و متولى قضاوت ايشان شد و معلومباشد كه اين (شريك ) غير از (شريك بن اعور سلمى ) است كه از اصحاب اميرالمؤ منين (ع ) است و از براى او است قضيه لطيفه اى (28) با معاويه و در كوفهقبل از شهادت (مسلم ) و (هانى ) بچند روز وفات كرد رحمة الله عليه .
روز : 2
در اين روز، در حدود سنه 323، (ابوجعفر محمد بن على شلمغانى ) معروف به (ابنابى الغراقر) را بامر (راضى بالله ) بكشتند و بدنش را در بغداد بدار كشيدند واو يكى از آن چند نفر است كه كذبا على الله ادعاى با بيت و وكالت (اما عصر) عليهالسلام مينمودند و مقالات شنيعه از ايشان ناشى شد و توقيع شريف به لعن و برائت ازايشان بيرون آمد و (شلمغانى ) در اول امر بر استقامت بود لكن در آخر كار حسد بردبر جناب (شيخ ابوالقاسم حسين بن روح ) نائب سوم (امام عصر) و مرتد شد وجناب شيخ لعن او را فاش كرد و تمام شيعه را امر كرد بلعن او.
روز : 4
در اين روز، سنه 681، وفات يافت (خواجه عطا ملك جوينى ) برادر (خواجه شمسالدين محمد) صاحب ديوان كه از جانب (هلاكوخان ) وزارت داشته و متولى حكومت ممالكايران بوده و بيت القصيده ديوان حشمت و وزارت بوده و در حق او گفته شده :
(( ما الناس الا كالقريض و
بيت القصيده صاحب الديوان ))
و نسب ايشان منتهى مى شود به (ابوالمعالى جوينى ) امام طايفه شافعيه ، لكن خودايشان شيعه و امامى مذهب بودند و پدر ايشان تا (ابوالمعالى ) همگى صاحبان مناصببودند.
و (خواجه عطا ملك ) همانستكه بحكم (آقاباخان ) در خطه بغداد رآيت حكومتبرافراخت و آن بلده را كه بعد از قتل (مستعصم ) ويران و خراب بود، باندك زمانىمعمور نمود و در زمين (نجف ) نهرى حفر كرد و آب فرات را بحوالى مشهد نجف جارىنمود و او همانستكه (شيخ كمال الدين ميثم بحرانى )(29) كتاب (شرح نهجالبلاغه ) را بنام نامى او نوشته چنانچه مولانافاضل (حسن بن على طبرسى )(30) كتابكامل بهائى را بنام برادرزاده اش (بهاء الدين محمد بن صاحب ديوان ) كه نظير(صاحب بن عباد) بوده منسوب كرده و كسيكه خواهد بر جلالت اين سلسله جليله مطلعشود، رجوع كند به (مجالس المؤ منين ).
روز : 5
بمفاد آيه (( و اذيرفع ابراهيم القواعد من البيت واسمعيل )) رفع قوائد خانه مكه شد بدست ابراهيم واسماعيل .
بدانكه در بيست و پنجم ذى القعده ، آدم صفى عليه السلام بدستيارىجبرئيل ، خانه كعبه را برآورد و حجرالاسود را نصب كرد و اين خانه ،محل اسعاف مطالب و مطاف قادم و ذاهب بود تا دو هزار و دويست وچهل و دو سال از هبوط گذشته كه طوفان نوح ، واقع شد و آب تمام عالم را فرو گرفتو اگر چه (بيت العتيق ) از آسيب غرق ، محفوظ ماند، اما چنانچه در تاريخ است بيشترحائط آن بنا، عرصه هدم و انمحا گشت و بعد از طوفان آن موضع چونتل سرخى مينمود و مردم از آن تل سرخ ، حوائج خود مى خواستند و قربانى مينمودند و اينبود تا سه هزار و چهارصد و بيست و نه سال بعد از هبوط كه حضرت ابراهيم ماءموربه تجديد عمارت خانه مكه شد. بس بمدد اسماعيل و ارشادجبرئيل بساختن خانه پرداخت . پسر سنگ آوردى و پدر بر روى هم نهادى و چون بمقامحجرالاسود رسيد، اسماعيل در پى سنگ نيكوئى بود كه در خور آن موضع باشد كهصدائى از كوه ابوقبيس بر آمد كه اى ابراهيم ! ترا نزد من وديعتى است و حجرالاسود راكه جبرئيل هنگام طوفان در آن كوه پنهان كرده بود، تسليم ابراهيم كرد و آنحضرتبجاى خودش ‍ استوار فرمود. و توليت آن بقعه شريفه را بهاسماعيل تفويض نمود.
و در اين روز، سنه 664، وفات يافت سيد اجل عاليمقام (طاوسآل طاوس رضى الدين على بن موسى بن جعفر) مشهور به (سيد ابن طاوس ). نسبشريفش منتهى مى شود به (داود بن حسن بن حسن مجتبى ) عليه السلام . والده ماجده اشدختر (شيخ مسعود ورام بن ابى فراس ) و برادرش سيداجل (احمد بن موسى ) صاحب بشرى و ملاذ است و پسر برادرش (سيد عبدالكريم بناحمد) صاحب فرحة الغرى است و فضائل سيد در زهد و عبادت و تقوى و جلالت قدر ومعرفت او بعظمت خدا و ائمه عليهم السلام ، زياده از آنستكه ذكر شود، هر كه طالب باشدرجوع به كتب آنجناب نمايد خصوص به كتاب (كشف المهجة ).
(( و كان رحمه الله مستجاب الدعوه و صاحب الكرامات الباهرة و كان فصيحا بليغادعاءا و بالجمله اطاله الكلام فى حقه اذراء لشانه .))
او نميماند بما گرچه ز ما است
ما همه مسيم و احمد كيميا است
و در اين روز، سنه 760، وفات يافت (عبدالله بن يوسف حنبلى ) معروف به (ابنهشام ) صاحب كتاب (مغنى اللبيب ) و او غير از (ابن هشام ) صاحب (سيره نبويه) است .
روز : 8
در اين روز، سنه 385، (على بن عمر) معروف به (دار قطنى ) حافظ معروف وفاتكرد و چون ديوان (سيد حميرى ) را حفظ كرده بود و او را به تشيع نسبت دادند و دارقطن بفتح را، اسم محله ايست در بغداد.
روز : 10
در اين روز، سنه 1030، وفات كرد بمكه معظمه و مدفون شد بقرب قبر خديجه ،(شيخ جليل ابن الفقهاء و ابوالفقيهين فخرالدين محمد بن الشيخ حسن بن - الشهيدالثانى ) رضى الله عنهم - و اين شيخ معظم مجاور بمكه بود و بر صاحب مدارك وميرزا محمد استرآبادى رجالى ، تلمذ كرده و بر (تهذيب ) و (استبصار) شرحنوشته و حواشى بسيار بر كتب فقه و اصول و حديث نگاشته و اشعار رائقه گفته ، ازجمله قصيده اى در مرثيه سيدالشهداء عليه السلام كه (شيخ حر عاملى ) در(امل الآمل ) از او نقل كرده .
روز : 11
در اين روز، سنه 148، ولادت با سعادت حضرت امام رضا عليه السلام واقع شده درمدينه ، بنا بر مشهور. و در تعيين اسم والده ماجده اش اختلافست و مشهور در اخبار (تكتم) و (نجمه ) است و بعد از ولادت حضرت رضا(ع ) طاهره اش گفتند و روايت شده از آنمخدره كه گفت چون حامله شدم بفرزند بزرگوار خود، بهيچوجهثقل حمل در خود احساس نمى كردم و چون بخواب مى رفتم صداى تسبيح وتهليل و تمجيد حق تعالى از شكم خود مى شنيدم ، و خائف و ترسان مى شدم . چون بيدارمى گشتم صدا نمى شنيدم . چون آن فرزند سعادتمند از من متولد شد، دستهاى خود را برزمين گذاشت و سر مطهر خود را بسوى آسمان بلند كرد و لبهاى مباركش حركت مى كرد وسخنى مى گفت كه نفهميدم و در آن ساعت امام موسى (ع ) نزد من آمد و فرمود: گوارا بادترا اى نجمه ! كرامت پروردگار تو.
پس آن فرزند سعادتمند را در جامه سفيدى پيچيدم و بآنحضرت دادم . در گوش راستشاذان گفت و در گوش چپش ‍ اقامه گفت و آب فرات طلبيد و كامش را بآن برداشت ، پسبدست من داد و فرمود: بگير اين را كه بقيه الله است در زمين حجت خدا است بعد از من .
روايت شده كه حضرت امام موسى عليه السلام به پسران خود مى فرمود كه اى اولاد من !برادر شما: (على بن موسى ) عالم آل محمد است از اوسئوال كنيد معالم دين خود را. حفظ كنيد فرمايشات او را. همانا شنيدم از پدرم كه مكرر بمنمى فرمود كه عالم آل محمد(ص ) در صلب تو است و ايكاش من او را درك مى كردم . همانا اوهمنام اميرالمؤ منين على عليه السلام است .
و (شيخ صدوق ) از (ابراهيم بن العباس ) روايت كرده كه گفت : هرگز نديدم كهحضرت رضا عليه السلام كسى را بكلام خويش جفا كند و نديدم كه هرگز كلام كسى راقطع كند، يعنى در ميان سخن او، سخنى گويد و رد نكرد حاجت احدى را كه مقدور او بودبر آورد و هيچگامى در حضور كسى پا، دراز نفرمود و در مجلس ، در محضر مردم تكيه نمىفرمود و هيچوقتى نديدم او را كه بيكى از غلامان خود، بد گويد و فحش دهد و هيچگامىنديدم كه آب دهان خود را دور افكند و هيچگامى نديدم كه در خنده خود قهقهه كند بلكه خندهاو تبسم بود و چون خلوت مى فرمود و خوان طعام نزد او مى نهادند، مماليك خود را تمامسرسفره مى طلبيد حتى دربان و مير اخوررا و با آنها طعامميل ميفرمود.
و عادت آنجناب آن بود كه شبها كم مى خوابيد و بيشتر شب را بيدار بود و روزه بسيارمى گرفت و روزه سه روز از هر ماه كه پنج شنبهاول ماه و پنج شنبه آخر ماه و چهارشنبه ميان ماه باشد از او فوت نشد و مى فرمود: روزهاين روز، مقابل روزه دهر است .
و آنحضرت كثيرالمعروف بود و در پنهانى صدقه بسيار مى داد و بيشتر صدقات او درشبهاى تار بود. پس اگر كسى ادعا كند كه مثل آنحضرت درفضل ديده است پس تصديق نكنيد او را.
و در اين روز، سنه 336، ولادت شيخ اجل (سعيد ابوعبدالله مفيد) واقع شد و اين شيخبزرگوار بكثرت فضائل و مناقب معروف است و عامه و خاصه بهفضل او معترف و از بحر علم او مغترفند. قريب بدويست كتاب تاءليف فرموده .
(ابن حجر عسقلانى ) گفته كه (شيخ مفيد) را منتى است بر هر يك از اماميه و (خطيببغداد) گفته كه خداوند بموت او اهل سنت را راحت داد. وفات آنجناب در روز سوم ماهرمضان بشرح رفت .
روز : 12
در اين روز، سنه 776، وفات يافت در دمشق ، (ابوجعفر محمد بن محمد بويهى )معروف به (قطب رازى ) و آنجناب منسوب است بسلاطين (بنى بويه ) چنانچه(محقق كركى ) فرموده يا ببابويه قمى چنانچه از (شيخ شهيد)نقل شده و اصلش از ورامين رى است و از مصنفات او است : محاكمات و شرح شمسيه و شرحمطالع و حاشيه بر قواعد علامه و غيره و او از تلامذه (علامه حلى ) است و قواعد رابخط خود نوشته و (علامه ) در پشت همان قواعد، اجازه براى او نگاشته و (قطب )به شيخ (شيخ مفيد) اجازه داده و (شيخ شهيد) و ديگران تصريح كرده اند كه او ازبزرگان علماى اماميه است و از او تجليل تمام نموده اند و علماى عامه نيز از اوتجليل و توقير نموده اند و در تراجم او را ذكر كرده اند و (مير سيد شريف ) بر اوتلمذ كرده . جناب مير سيد محمد باقر، قطب رازى را در روضات الجنات از علماى عامهگرفته و بر آن نيز اصرار بليغى نموده و شيخ ما (محدث نورى ) در (خاتمهمستدرك ) انتصار از قطب كرده و كلمات (سيد) را رد كرده و اعتراضات بسيار بر اونموده ، هر كه طالب است بآنجا رجوع نمايد. (( غفرالله لنا و لهم براءفته و جمعنا واياهم فى مستقر رحمته . ))
روز : 13
و بقولى سلخ شوال سنه 295 (مكتفى بالله على بن معتضد) عباسى ، وفات كرد ومدت خلافتش قريب شش سال و هفت ماه بوده و اول امر، بنايش بر رعيت پرورى و عدالت ورفع ظلم بوده لكن در آخر كار حالش بعكس شد و خواست بناء قصرى كند بناحيه(شماسيه ضياع ) و مزارع آن ناحيه را از صاحبانش غصب كرد بناء قصر در آنجا نمود.مردمان زبان بنفرين او گشودند. دولتش سپرى شد. هنوز قصر بپايان نرسيده بود كهعمرش بپايان رسيد و چه خوب گفته (شيخ سعدى ):
بسى بر نيايد كه نبياد خود
كند آنكه بنهاد بنياد بد
خرابى كد مرد شمشير زن
نه چندانكه آه دل پيره زن
چراغى كه بيوه زنى بر فروخت
بسى ديده باشى كه شهرى بسوخت
گويند (سلطان محمود غزنوى ) مى گفته كه من از نيزه شيرمردان آنقدر نمى ترسمكه از دوك پيره زنان .
و در اين روز، سنه 1028، وفات كرد به مكه معظمه سيد ناالاجل (ميرزا محمد بن على ) الاسترآبادى اصلا والساكن فى الغرى و المجاور بمكه والمدفون بها. صاحب كتب رجاليه و شرح آيات الاحكام و غيره . اين سيدجليل بكثرت وثاقت و زهد و تقوى و ورع معروف است و او همانستكه (امام زمان عليهالسلام ) را ملاقات كرده چنانچه (علامه مجلسى ) ذكر فرموده و از خود (سيد)نقل شده كه شبى در اطراف خانه خدا طواف مى كردم كه جوان خوشروئى را ديدم كهمشغول بطواف شده همينكه نزديك بمن رسيد، دستهگل سرخى بمن عطا كرد و اين در غير فصلگل بود. من گرفتم و بوئيدم و گفتم اى سيد من ! اينگل از كجا است ؟ فرمود: از خرابات . اين بفرمود و پنهان شد.
در (انساب سمعانى ) و غيره است كه خرابات جزيره مغرب است از بحر محيط.
روز : 14
بقول (شيخ بهائى )، (منصور حلاج ) كشته شد و منقتل او را در روز 24 ذكر مى كنم .
شب : 15
شب مباركى است . خداوند نظر مرحمت مى فرمايد بر بندگان مؤ من خود. و كسيكه در اينشب بطاعت حق تعالى مشغول باشد از براى او باشد اجر صد نفر سائح كه معصيت نكردهباشد خدا را طرفة العينى ، چنانچه در روايت نبوى است . پس اين شب را مغتنم شمار ومشغول كن خود را بطاعت و عبادت و نماز و طلب حاجت از خدا. همانا روايت شده كه هر كهسئوال كند در اين شب حاجتى از خداوند تعالى باو عطا خواهد شد.
روز : 15
در اين روز، سنه 132، بنى عباس جمع كثيرى از بنى اميه را در نهر اردنبقتل رسانيدند. پس از آن فرشى بر روى ايشان گسترانيدند و بطعام خوردنمشغول شدند در حاليكه بنى اميه ناله و اضطراب مى نمودند و در تحت ايشان جان مىدادند.
و در اين روز، سنه 253، (محمد بن عبدالله بن طاهر) معروف باد بيت و فصاحت وكثرت حفظ و عطا وفات كرد.
روز : 16
در اين روز، سنه 326، (كافى الكفاة صاحب ابن عباد) متولد شد. وفاتش در روز 24صفر خواهد آمد.
و در اين روز، سنه 454، وفات كرد (محمد بن سلامه ) معروف بقضاعى فقيه شافعى، صاحب كتاب (شهاب ) كه تمامش كلمات حكميه رسولخدا(ص ) است ، بترتيب حروفتهجى و سيد اجل (ضياءالدين فضل الله الراوندى ) كه از بزرگان علماى اماميه و ازمشايخ (ابن شهر آشوب ) است آنرا شرح كرده موسوم به (ضوء الشهاب ) و درشرح (كادالحسد ان يغلب القدر) قضيه عجيبىنقل كرده است .(31)
و در اين روز، سنه 529، هفده نفر از فدائيه در خيمه (مسترشد بالله ) عباسى ريختندو او را با خواصش بكشتند و ظاهرا به تحريك سلطان محمود پسر برادر (سلطانسنجر) بوده و (مسترشد) مردى شجاع و مهيب بوده . گفته شده كه بعد از (معتضد)الشهم (32) از او در خلفاى بنى عباس نبوده . پس از او پسرش (راشد بالله )بجاى وى نشست . دو يا سه سال بيشتر خلافت نكرد كه او را از خلافت خلع كردند. پس ،از ترس (سلطان مسعود) باصفهان فرار كرد در آنجا جماعتى از فدائيه بر او ريختندو خونش بريختند و او خليفه سى ام بود كه پنجم هر ششم است از خلفاء مخلوع ومقتول .
روز : 17
در ايام خلافت (سفاح ) يزيد بن عمر بن هبيره را با پسرش (داود) بفرمان سفاحبكشتند و (ابن هبيره ) همانستكه از جانب (مروان حمار) والى كوفه و بصره بود وبكثرت اكل مانند معاويه معروف بوده و (معن بن زائد شيبانى ) كه در جود و سخاوت وشجاعت نظير (ابودلف عجلى ) امامى معروف آفاق است ، از خواص ‍ (ابن هبيره )بود. چون او كشته گشت (معن ) خود را پنهان نمود و از ترس ، خود را ظاهر نمى كردتا اينكه از كثرت توارى و طول خفا بتنگ آمد. پس صورت خود را مدتى در آفتاب بداشتتا رنگش سياه شد. آنگاه جبه اى از پشم پوشيد و تغيير هيئت داد و سوار بر شترى شدكه بقصد باديه از بغداد بيرون شد. چون به دروازه بغداد رسيد مردى سياه چهره ازپاسبانان دروازه دنبال او را گرفت و بر شتر او چسبيد و گفت تو (معن بن زائده ) مىباشى كه (منصور) در طلب تو است . كجا فرار مى كنى . (معن ) گفت اى مرد، من(معن ) نيستم ، اشتباه كرده اى . گفت تو (معنى ) و من خوب ترا مى شناسم . (معن) هر چه كرد خود را پوشيده دارد، فائده نكرد لاجرم عقدى از جواهر قيمتى همراه خود داشتآن را به آن مرد داد و گفت اى مرد! (منصور) بتو آنقدر جائزه نخواهد داد اگر مرا نزد اوببرى . اينك اين را از من بگير و مرا نديده بگير. آن مرد سياه عقد جواهر را گرفت وتماشا كرد و گفت راست گفتى قيمت اين چند هزار اشرفى است و مواجب من در هر ماهى بيستدرهم است ، لكن من اين عقد را بتو بخشيدم و ترا رها كردم تا بدانى كه در دنيا سخيتر ازتو هم پيدا مى شود و بعطاهاى خودت عجب نكنى . پس آن جواهر را رد كرد و (معن ) رارها كرد. (معن ) گفت مرا شرمنده كردى و ريختن خون من بهتر بود از اين كار تو. و هرچه اصرار كه آن عقد را قبول كند، نكرد. پس (معن ) فرار كرد و پيوسته مختفى بودتا يوم هاشميه بالثام بر (منصور) وارد شد و در حمايت او با دشمنانش جنگ كرد تاايشان را شكست داد. (منصور) گفت تو كيستى ، خود را ظاهر كن بشناسم . لثام ازصورت برداشت و گفت من آنم كه در جستجوى من مى باشى . (منصور) او را نوازشكرد و خلعت بخشيد و در حدود سنه 151، در مدينه (بست ) بدست خوارجمقتول شد و جماعتى او را مرثيه گفتند و شاعر او (مروان بن ابى حفصه ) است و ازقصائدى كه در مدح (معن ) گفته ، قصيده لاميه او است كه از جمله آن ، اين يك بيت است :
(( تجنب (33) لا فى القولحتى كانه
حرام عليه قول لا حين يسال ))
روز : 20
در اين روز، سنه 270، (احمد بن طولون ) والى ديار مصريه در مصر وفات كرد و اومردى بوده بكثرت خونريزى معروف . مقتولين او را هيجده هزار تن ذكر كرده اند.
و در اين روز، سنه 381، (جوهر بن عبدالله ) خادم معزاسماعيلى وفات كرد و اوهمانستكه بعد از آنكه كافورا خشيد والى مصر وفات كرد و (معز) او را با احترام تمامبمصر روانه كرد. مصريان در روز ورود او با او، بناى جنگ گذاشتند، ديدند تاب او راندارند. روز ديگر باستقبال او بيرون شدند و همه پياده بودند و او سواره با ايشان آمدتا وقت زوال بكنار شهر مصر رسيد، داخل بلد شد و اعيان مصر را رخصت مراجعت داد و خودبا لشكرش در موضعى كه الحال به (قاهره ) مشهور استنزول نمود و در همان شب چهار ديوار قاهره را با بعضى از خانه ها مهيا ساخت . چوناهل مصر روز ديگر، جهت تهنيت آمدند و آن شهر نو را ديدند بسى تعجب نمودند. پس(جوهر) امر كرد خطبه و سكه بنام مولاى او بزنند و لباس سياه ، ديگر نپوشند وخطبارا جامه هاى سفيد بپوشانيد و چون روز جمعه شد امر كرد در عقب حمد بر خدا صلواتبر رسول و اهلبيت طاهره عليهم السلام بفرستند و در جمعه ديگر، گفت : حى على خيرالعمل در اذان گفتند.
و در اين روز، سنه 1178، متولد شد (ميرزا محمد بن عبدالنبى ) اخبارى بحت معاصرشيخ افقه آشيخ جعفر عرب و ما بين شيخ كبير و او منافرت تمامى بوده است و شيخ در رداو رساله لطيفه نوشته است .
روز : 23
در اين روز، سنه 203، بقولى شهادت حضرت امام رضا عليه السلام واقع شده وزيارت آنحضرت از نزديك و دور سنت است . بدانكه از روزى كه (ماءمون ) حضرترضا(ع ) را وليعهد خود كرد كه روز ششم شهر رمضان باشد چنانچه گذشتاول ابتلا و گرفتارى آنحضرت شد چه آنكه مبتلا شد بمعاشرت (ماءمون ) منافق كهبه حسب ظاهر در تعظيم و احترام حضرت رضا عليه السلام مى كوشيد اما در باطنپيوسته كاسه هاى زهر بكام مباركش مى رسانيد و در آخر كار چندان آنجناب بتنگ آمده بودكه از خدا مرگ خود را مى خواست چنانچه (ياسر) خادم روايت كرده كه هر روز جمعه كهآنحضرت از مسجد جامع مراجعت مى كرد بهمان حاليكه عرق دار و غبار آلوده بود دستها رابدرگاه الهى بر مى داشت و عرضه ميكرد: بارالها! اگر فرج و گشايش كار من در مرگمن است ، پس همين ساعت مرگ مرا برسان . و پيوسته در غم و حزن بود تا از دنيا رحلتكرد.
در كيفيت شهادت آن جناب روايات ، مختلف است و من اكتفا مى كنم در اينجا بآنچه (شيخصدوق ) و (مفيد) ذكر فرموده اند.
(ابن بابويه ) روايت كرده كه چون امام رضا(ع ) با (ماءمون ) به جانب عراق مىآمدند روزى آن جناب را تبى عارض شد و اراده قصد كرد و (ماءمون ) از پيش ، يكى ازغلامان خود را كه بروايت (شيخ مفيد)، (عبدالله بن بشير) نام داشت امر كرده بودكه ناخنهاى خود را بلند كند و به كسى هم اظهار نكند و چون شنيد كه حضرت اراده قصددارد، زهرى مانند (تمر هندى ) بيرون آورد و بآن غلام داد و گفت اينرا ريزه كن و باناخنهاى خود سرشته و خمير كن و دست خود را بآن آلوده گردان و ميان ناخنهاى خود را ازآن پر كن و دست خود را مشوى و با من بيا.
پس مامون سوار شد و بعيادت آن حضرت آمد و نشست تا آن جناب را فصد كردند و بروايتديگر نگذاشت و در خانه اى كه حضرت مى بود، بوستانى بود كه درختان انار در آنبود. همان غلام را گفت كه چند دانه انار بچين ، چون چيد و آورد، گفت اينها را براى(حضرت رضا) در جامى دانه كن و بروايت (شيخ مفيد) گفت فشار بده و آبش ‍ رابگير. پس آن جام را بدست شوم خود گرفت و نزد آن امام مظلوم گذاشت و گفت از اين آبانار تناول كنيد كه براى شما نيكو است .
حضرت فرمود الحال باشد، ساعتى ديگر بعد از رفتن شما. (ماءمون ) گفت نه بخداسوگند البته بايد در حضور من تناول نمائى و اگر نبود رطوبتى در معده من ، هر آينهمن نيز در خوردن با تو موافقت مى كردم .
پس بجز (ماءمون ) آن جناب چند قاشقى از آنتناول فرمود. پس (ماءمون ) بيرون رفت و حضرت در همان ساعت بقضاى حاجت شتافت.
راوى گفت كه نماز عصر را نكرده بوديم كه پنجاه مرتبه او را حركت داد و از آن زهرقاتل ، احشاء و امعاى آن جناب بزير آمد. چون اين خبر به (ماءمون ) رسيد، پيغامفرستاد كه اين ماده ايست از فصد بحركت آمده است ، دفعش براى شما نافع است و چونشب در آمد، حال آن جناب دگرگون شد و امر شدت گرفت و چون صبح گشت آن حضرتبه رياض رضوان انتقال فرموده بود و آخر كلامى كه از آن جناب شنيده شده اين آيهمبارك بوده :
(( قل لو كنتم فى بيوتكم لبرز الذين كتب عليهمالقتل الى مضاجعهم و كان امر الله قدرا مقدورا))
و بروايت (شيخ مفيد)، حضرت بعد از خوردن زهر، دو روز زنده بود و وفات كرد. پس(مامون ) يك روز و يك شب ، وفات آن جناب را پنهان داشت .
پس (محمد بن جعفر صادق ) را با جماعت آل ابوطالب كه حاضر بودند، طلبيد و خبروفات آن جناب را بايشان اظهار كرد و گريست و حزن شديد اظهار كرد. پس ايشان رابنزد آن جناب آورد و بدن آن حضرت را بايشان نمود و گفت گواه باشيد كه آسيبى از ماباو نرسيده است .
پس با جنازه آن جناب خطاب كرد كه اى برادر! بر من گران است كه ترا بدين حالت بهبينم و مى خواستم كه پيش از تو بميرم و تو خليفه و جانشين من باشى و لكن با تقديرخدا چه مى توان كرد.
پس جنازه آن جناب را بعد از غسل و تكفين حركت دادند و در همين موضعى كه فعلا مدفوناست ، دفن نمودند. قبر شريفش در خانه (حميد بن قحطبه ) در قبله قبر (رشيد) استو در وقت غسل و تكفين و نماز و دفن ، پسرش ‍ (حضرت جواد عليه السلام ) حاضر بودو اين امورات بر دست آن جناب واقع مى شد و مردم نمى دانستند.
در بعضى روايات است كه (ماءمون ) از ترس آنكه مبادا مردم فتنه كنند، جنازه حضرترا در شب حركت داد و دفن نمود. صلوات الله عليه .
(( من سره ان يرى قبرا بروئيته
يفرج الله عمن زاره كربه
فليات ذا القبر ان الله اسكنه
سلاله من رسول الله منتجبه ))
و در اين روز، سنه 256، (زبير بن بكار) وفات كرد و زبير از اولاد (عبدالله بنزبير) است و از اعيان علما و قاضى مكه بوده و بر نسب قريش اطلاع تمامى داشته وكتاب انساب قريش و موفقيات از تصنيفات او است و او همانست كه ساق و قدمش را برصگرفت براى آنكه قسم داد يكى از طالبين را باين قبر و منبر. پدرش بكار، همانست كهظلم كرد بر (حضرت رضا) و آن جناب بر او نفرين فرمود در وقت دعاى آن حضرت ازقصر افتاد و گردنش ‍ كوبيده شد و جدش (عبدالله بن مصعب ) همانست كه عهد (يحيىبن عبدالله بن حسن ) را پاره كرد و سعايت كرد در حق او نزد (رشيد)، (يحيى ) اورا قسم بصيغه برائت داد و او قسم خورد در همانوقت تب كرد و بعد از سه روز بمرد وقبر او چند مرتبه منخسف شد.(34)
در اين روز، سنه 403، (محمد بن الطيب ) معروف به (قاضى ابوبكر باقلانىبصرى ) ناصر طريقه (ابوالحسن اشعرى ) معروف به (مناضره ) در بغدادوفات كرد.
در اين روز - يا روز 24 - سنه 309، (حسين بن منصور حلاج ) كشته شد بفتوى علما،چه علما و فقهاى آن عصر حكم كردند بحليت خون او، بواسطه شنيدن بعضى كلمات از اوو در محضر (حامد بن عباس ) وزير (مقتدر). (قاضى ابو عمرو) فتوى بر ريختنخون او داد و سايرين نيز فتوى دادند و در سجلى نوشتند و حلاج پيوسته ميگفت : اللهالله فى دمى .
پس او را بزندان و واقعه را بعرض خليفه (مقتدر باالله ) برسانيدند. مقتدر گفتاگر علما فتوى بريختن خون او دادند، بدهيد او را بجلاد تا هزار تازيانه بر او بزندو اگر هلاك شد، هزار تازيانه ديگر بزند، پس او را گردن زدند.
پس او را در صبح سه شنبه 23 ذيقعده بجلاد دادند و هزار تازيانه بر او زد. پس دستهاو پاهاى او را قطع كرد و سر او را جدا كرد و در جسر بغداد بدار كشيد. پس بدن او رابسوزانيد و خاكسترش را در دجله ريخت . گويند اتفاقا آب دجله در آنسال زياد شد. اصحاب حلاج گفتند كه بواسطه خاكستر حلاج بوده و مردم در حق او دوفرقه اند و واقعه او با (على بن بويه قمى ) و قصه او با(ابوسهل نو بختى ) در غيبت شيخ طوسى و سيزدهم بحار مسطور است .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation