بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سوخته, مؤ سسه فرهنگى مطالعاتى شمس الشموس   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     43000001 -
     43000002 -
     43000003 -
     43000004 -
     43000005 -
     43000006 -
     43000007 -
     43000008 -
     43000009 -
     43000010 -
     43000011 -
     43000012 -
     43000013 -
     43000014 -
     43000015 -
     FOOTNT01 -
     IStart -
     MainFehrest -
 

 

 
 

 

next page

back page

حجاب راه
آقاى احمد انصارى مى گويد:
آقا مى فرمودند به كرامات و مكاشفات مطلقا اعتنا نكنيد، مگر در جايى دستور داشتهباشيد. اين را خود من از ايشان شنيدم كه انسان ممكن است شق القمر هم بكند، اما ولى خدانباشد. خود حضرت ايشان هم به آن احوالات و مجاهدات دوران سلوكشان اعتنايى نداشتند ومى فرمودند در آن ايام ، روزى ناگهان احساس كردم كه داراى علم و قدرت بى نهايت شدهام و ديدم كه همه چيز در اختيار من است فورا استغفار كردم و گفتم : خدايا من اينها را نمىخواهم ، اينها سد راه من است و من فقط تو را مى خواهم اين را گفتم ناگهان ديدم كه فوراآن قضايا از من برگشت نظير همين قضيه براى آيت الله شيخ محمد بهارى ، شاگرد ملاحسينقلى همدانى ، اتفاق افتاده بود، و ايشان با شادى تمام خدمت ملا حسينقلى مى رود اماهنگامى كه در محضر وى حاضر مى شود، ايشان اصلا عنايتى نكرده و با اكراه او را رد مىكند. شيخ محمد بهارى مى گويد:
از آن جا بيرون آمدم تنها اين استشعار را داشتم كه بگويم لاحول و لا قوه الا بالله العلى العظيم وقتى به قبرستان وادى السلام نجف رسيدم ، درآن جا ديدم آن چه من به آن رسيدم ، براى همه عالم هست و امتيازى براى من نيست . پيشاستادم برگشتم و اين دفعه او مرا با آغوش باز پذيرفت .

خدا، خاص محبين
او به شاگردان خود نيز اين مطلب را آموخته و يادآورى كرده است كه مقام قرب غير ازمكاشفات و بروز كرامات است .
آقاى اسلاميه مى گويد:
ايشان اغلب افراد را از مكاشفات منع مى كردند، مرحوم آقا موت اختيارى ، طى الارض وهم اين ها را حجاب راه مى دانستند و مى فرمودند مقام قرب غير از اين هاست ، مقام لقاءپروردگار با اين بچه بازى ها بدست نمى آيد، حالا باطن افراد و يا منظره اى را همديديد، كه چى ؟!
در حديث قدسى آمده است كه :
يا داوود! ذكرى للذاكرين و جنتى للمطيعين و حبى للمشتاقين و انا خاصه للمحبين.(192)
اى داوود! هر كسى ياد ذكر مرا مى خواهد، ارزانيش مى كنم و من نيز به ياد اويم و هر كهبهشتم را مى خواهد عطايش مى كنم و هر كه به محبتم مشتاق است ، از آن دريغ نمى كنم اماخود من تنها خاص محبينم .
و راستى انصارى همدانى از محبت خدا چه چشيده است كه خود مى گويد:
نعمت ها و لذت ها و بهجت ها كه خدا نصيب بندگان خاص خود در اين دنيا مى كند، نصيبافراد عادى در بهشت و عالم آخرت نمى شود.(193)
آرى ! لذت قرب و لقايى كه نه گوشى شنيده و نه به قلب بشرى خطور كرده است .انصارى با خداى خود عهد بسته است كه :

هر كس به تماشايى رفته است به صحرايى
ما را كه تو منظورى خاطر نرودجايى


من دست نخواهم برد الا به سر زلفش
گر دسترسى باشد يك روز به يغمايى


گويند تمنايى از دوست نما سعدى
از دوست نخواهم من جز دوست تمنايى


توحيد و فراموشى غير
ايشان غير از اين كه مى فرمودند تشخيص مكاشفه صحيح و واقعىمشكل است ، مى گفتند: اين ها توقف در راه و مشغوليت به جزئيات و عدم حركت به سوىمقصد عالى است و فرد را به اشتباه مى اندازد، ولى در بين دوستان مى گفتند حاج هادىابهرى كمتر در مكاشفات اشتباه مى كند، چون ايشان با نوراهل بيت حركت مى كند. روزى كه من به كربلا مى رفتم با اين كهپول داشتم ، ايشان صد تومان آوردند و به من دادند و گفتند: اين حواله امام حسين عليهالسلام است . و اتفاقا من آن جا پولم تمام شد و به همان صد تومان احتياج پيدا كردم ايناز مكاشفات حاج هادى ابهرى بود.
آقاى انصارى وقتى كه من مكاشفه داشتم به من فرمودند مكاشفه نكن و فقط خواب خوبببين و از آن به بعد من مكاشفه نداشتم . مى گفتند: خيلى از مكاشفات اشتباه است ، البتهكرامت بالاتر از مكاشفه است . و زمانى كه من مريض بودم و والده من اجازهعمل در بيمارستان را نمى داد، ايشان به آيت الله سيد عبدالله فاطمى گفتند: دستت راروى موضع درد بگذار و دعا بخوان و ايشان اطاعت كردند و من خوب شدم . آيت الله فاطمىگفتند ايشان به من فرمودند: اگر استخاره خوب بيايد دعايى ياد تو مى دهم كه بر سرهر مريضى بخوانى خوب شود. ولى هيچ وقت آن دعا را ياد من ندادند و آخر هم گفتنداستخاره خوب نيامد!(194)

او بندگى مى كرد و به شاگردان بندگى مى آموخت و براى همين به آنها شفا دادنمريض و خرق عادت ها را ياد نداد. او بارها امين الله خوانده و تكرار كرده بود كه :
اللهم فاجعل نفسى مطمئنه بقدرك راضيه بقضائك .
و كسى كه مطمئن به تقدير خدا و راضى به قضايش باشد بهدنبال تغيير شرايط موجود بصورت غير طبيعى نمى گردد. نظام عالم را كه احسنالخالقين خلق كرده به زيباترين نحو مى بيند و ايراد و اشكالى در آن نمى يابد كهبخواهد دست در آن ببرد و تغييرش دهد و فرياد ما رايت الا جميلا سر مى دهد!
پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرين بر نظر پاك خطا پوشش ‍ باد


استاد كريم محمود حقيقى مى گويند:
اگر هم كسى بچه اش مريض بود و خيلى اصرار و التماس مى كرد، ايشان مى گفتند:برو فلان كار را بكن ، من قول مى دهم حضرت عباس نجاتش دهد.
و خلاصه او توحيد را كه آموخت ، خود را به فراموشى سپرد. آقاى فهرى از شاگردانامام خمينى (ره ) در كتاب پرواز در ملكوت مى فرمايد:
از عارف كامل و شيخ بزرگوار ما حاج شيخ جواد انصارى همدانى شنيدم كه مى فرموديكى از دوستان به همدان آمد و در مدرسه آخوند به حجره اى سكنى كرد. زمستان بود و هواسرد و او تهى دست و نيازمند. من به حكم وظيفه الهى و وجدانى احساس كردم از دوستانوجهى جمع آورى نموده و يك دست لحاف و رختخواب براى او تهيه كرده و به مدرسهببرم .
نمى دانم به چه علتى او از قبول اثاثيه اى كه براى او تهيه شده بود امتناع ورزيد.من بسى افسرده خاطر شدم كه اثاث تهيه شده را چه بكنم ؟ و چرا اين خدمت راقبول نكرد؟ اين سوال هم چنان در دل من بود و كمتر از آن غفلت مى كردم ، حتى شب كه بهخواب مى رفتم و سحرگاه به وسيله ساعتى كه بر بالينم بود براى تهجد از خواببرخاستم به محض اين كه از خواب چشم گشودم همان خاطره فورا به سراغم آمد كه اينشيخ چرا اين اشياء را از من قبول نكرد. همين كه اين خاطره به دلم راه يافت ، شنيدم بطورواضح و آشكار ساعتى كه بر بالينم بود، چندين بار گفت نكرده ، كه نكرده (بدانمعنى كه خاطر بدان مشغول مدار و به كار خود پرداز).(195)

آرى !
التوحيد ان تنسى غير الله
توحيد يعنى فراموشى من ، تو، دنيا، آخرت همه و همه !
و فقط او و او و او، انصارى به شاگردانش هم آموخته است كه بدانند و براى هميشه درذهنشان حك كنند كه :
هر چه غير اوست سد راه من
آن بت است و غيرت من بت شكن


و بنده خدا بت پرست نمى شود.
آقاى احمد انصارى مى گويد:
مرحوم پدرم به كرامات و اين مسائل اعتنائى نداشت و البته به شاگردان نيزتوصيه مى كردند كه اگر انسان به آن ها دلبستگى پيدا كند، به قرب الهى نمىرسد و در راه مى ماند، مى فرمودند انسان در اثر مجاهدت شرعى به جايى مى رسد كهآينه تمام نماى صفات الهى مى شود و اين لذتش نه چشيدنى است و نه گفتنى . و مىخواندند:
با پير سخن همى سخن گفتم دوش
كز راز جهان بر من دلخسته مپوش


نرم نرمك مرا همى گفت به گوش
دانستنى است ، گفتنى نيست خموش


خطر مكاشفه : تجليات نفسانى
آقاى دكتر على انصارى نيز توصيه هاى پدر را به خاطر دارد كه فرمود:
مكاشفات دليل بر مقامات نيست و بسيارى از مكاشفاتى كه براى انسان هست ،دل را مشغول مى كند و يا براى آدمى ايجاد غرور مى كند. مرحوم پدر اصلا به مكاشفاتاعتنايى نداشتند و اولين كارى كه براى بعضى از شاگردهايى كه مكاشفه را زيادداشتند مى كردند اين بود كه از طرف مكاشفه را مى گرفتند مگر در مواردى كه باواقعيات تطبيق مى كرد و مى گفتند ضرر ندارد. چون برخى مكاشفات با تجلياتنفسانى همراه است و چون پدر آن تجليات نفسانى را مى گرفتند، بسيارى از مكاشفات ازبين مى رفت و البته اين جاست كه نقش استاد معلوم مى شود كه بسيار مهم و ضرورى است. انسان هر چقدر در عالم نفس غوطه ور باشد، تجليات نفسانى بيشتر در مكاشفات دخالتدارد، تا آن وقت كه انسان به مشاهدات ربوبى برسد. و تجليات نفسانى كم و كمترشود تا به آن مقامات بالاى مشاهدات ربوبى برسد. و در مورد يكى از دوستان مىفرمودند مكاشفاتش زياد است اما بيشتر مكاشفاتش اشتباه است و نظرشان اين بود كه بُعدمنفى مكاشفات بيشتر از بعد مثبت آن است ، و بعد از اينكه مكاشفات را مى گرفتند آنها رادر مسيرى كه لغزششان كمتر است ، قرار مى دادند. يك موقع كسى از آمريكا براى آقاىدستغيب نامه نوشته و شرح مكاشفاتش را گفته بود، آقاى دستغيب خوشش آمده بود و از اوپرسيده بود از كجا به اين ها رسيدى ؟ اما آقاى نجابت چون مطلع شده بودند گفتند:بگو چند وقتى با ما بيايد جبهه همه تخيلات از سرش بپره !
و آقاى انصارى در طى اين مقصد باشكوه ، چه خالصانه چون زر ناب از كوره امتحانبيرون آمد و آن افق اعلا را با هيچ بهايى معاوضه نكرد.
راستى سير در اسرار ربوبى كجا و كشف پرده هاى عالم مادى كجا، غرق سبحاتجمال و جلال شدن كجا و مبهوت نعيم بهشت شدن كجا؟ جلوات وجه الهى كجا وجمال مه رويان كجا!
انصارى كه خود حجب نور را دريده و به معدن عظمتوصل شده ، شاگردان خود را نيز آن گونه تربيت مى كند كه آقاى افراسيابى مىگويد:
آن قدر از كشف و كرامات نهى شده بوديم كه اگر يكى از شاگردان كشفى برايشپيش مى آمد، خيلى ناراحت مى شد و فكر مى كرد كه من چه كار كردم كه اين ها برايم پيشآمده ! منفعل و ناراحت بودند، اصلا اينها را براى خودشان قصورى مى ديدند، چون هيچ كسكه از نفس رد نشده بود، نفس عوالم مختلفى دارد كه بايد از آن عبور كرد و فكر مىكردند اينها براى گول زدنه . ما وقتى خدمت آقاى نجابت مى رفتيم با ترس و لرز واستغفار اين ها را برايشان مى گفتيم كه براى ما چنين شده ، مى گفتيم حتما خلافى سرزده و اين نفسمان مى خواهد سوء استفاده كند.
آن ها مواظب بودند شاگردانشان به اين عوالم دلبسته نشوند و اين ها باعث كم شدنتوجه شان به ساحت ربوبى نشود.
ما ز دوست غير از دوست مقصدى نمى خواهيم
آيت الله انصارى (ره ) مى فرمودند:
راه خداشناسى اخص از اين چيزهاست .
ما ز دوست غير از دوست مقصدى نمى خواهيم
حور و جنت اى زاهد بر تو باد ارزانى


آيت الله سيد مهدى دستغيب مى گويد:
كسى كه به آن مقام عالى رسيد غرق در آن جاست و معلوم است كه شاگردانش هم پيرورويه ايشان مى شوند.
ما در مورد آقاى نجابت و دستغيب هم داريم كه شخصى خدمتشان رفته و گفته بود منفردا مى خواهم بميرم و علم جفرم را مى خواهم به شمامنتقل كنم و اين دو بزرگ فرموده بودند: ما نيازى به اين ها نداريم . بعد آقاى نجابت مىفرمودند: ما آن چنان از توحيد محظوظ و پر بوديم كه ابدا به اين امور اعتنايى نداشتيم.(196)
و نجابت ها و دستغيب ها دست پرورده انصارى هستند و غير از اين نبايد باشد.
خطرات مكاشفه : خدا، يا نفس ؟
آقاى اسلاميه نيز در اين باره صحبت مى كنند و مى گويند:
نفس انسان خودستات و دنبال اين مى گردد كه بخواهد خودش را تعريف كند و مكاشفهاين خطرات را به وجود مى آورد. يكى از دوستان مى گفت : چند شبى براى نماز شب بلندشدم ، ديدم نورى دور چراغ هست ، فكر كردم صاحب نورانيت شدم ، بعد ديدم چشمم ناراحتهو مشكل چشمى داشتم .
مى گفتند: مكاشفه براى سالك از دو جهت خطر داره يكى تشخيص خدايى بودن ياشيطانى بودن ، چون نفس قوه خلاقه داره و تشخيص اين دومشكل است . و ديگر اين كه سالك را متوقف مى كند و شخص به همين جزئياتمشغول مى شود. آقاى فاطمى ، مرد شيرينى بود، مى گفت : من توى راه زياد جد و جهدكردم . يكبار كه در اتاقى نشسته بودم و داشتم ذكر مى گفتم ديدم شيطان لشكرش راجمع كرده ، دارند كف مى زنند و مى رقصند، مى گويند اين هم مى خواهد آدم شود، من همگفتم : به كورى چشم شما آره ! بعد آنها كف زدنشان قطع شد و رفتند. اين مكاشفهواقعى بود. اما به هر حال سالك وقتى حركت مى كنه ، يك زرق و برق هايى در راه پيشمى آيد كه نمى داند خداست يا نفس !

مقام قرب بالاتر از اين هاست
آقاى اسلاميه ادامه مى دهد:
بله ! ما روزهاى جمعه در فصل بهار و تابستان مى رفتيم يك باغى ، و رفقا اون جاجمع مى شديم ، زمينى بود، درختى و سبزه زار و رودخانه ، و هر بار يكى از رفقا غذا راآماده مى كرد و اثاث مى آورد و غالبا هم آبگوشت درست مى كرديم .
يك بار كه نوبت ما بود مادرمان غذا را آماده كرد و با يك خرك بايدوسايل را مى برديم آن جا. خركدار هم آمد و ماوسايل را گذاشتيم و پشت سر راه افتاديم . بعد ما اون آقا را گم كرديم و مسيرمان خيلىعوض شد. من مضطرب شدم كه الان آقا مى رسند ووسايل هنوز نرسيده و ما شرمنده مى شويم . همون جامتوسل شدم ، خدا مى دونه ، راهى رفته بودم كه بايد يك و نيم ، دو ساعت برمى گشتماما سه ، چهار دقيقه بعد ديدم كه رسيدم و آن آقا باوسايل هم همان جا بودند. اما اين ها مسائلى نيست كه آدم رومشغول كنه . عبارتشان خيلى زيبا بود: مقام قرب غير از اين هاست .

بندگى يعنى بذل وجود
و العبودية بذل الكليه
و عبوديت بذل است ، بذل تمام وجود در راه حق تا آن جا كه از اين وجود موهوم و اعتبارىاثرى بر جاى نماند و تنها او بماند و كسى كه از خود هستى ندارد، اراده اى نيز نداردكه بخواهد دخلى و تصرفى در عالم كند و كرامتى از وى سر بزند.
نخواستن كرامت ، نخواستن مكاشفه ، نخواستن مقامات و خلاصه :
اريد ان لا اريد!
آقا غالبا يك حديث مى خواندند، مى فرمودند: حضرت امام صادق (ع ) داشتند عبور مىكردند، ديدند جمعيتى جمع شده اند. فرمودند چه خبره ؟ گفتند: يكى از دهريون آمده اينجاو داره پيش گويى هايى مى كنه . آن شخص را آوردند پيش امام . حضرت فرمودند: اينچيه در دست من . دهرى گفت تخم كبوترى است در فلان نقطه دنيا. امام مى پرسند كه ازكجا به اين نقطه رسيدى ؟ عرض ‍ مى كند: از مخالفت نفس . امام صادق (ع ) مى فرمايند:به خدا ايمان بياور. دهرى مى گه ايمان نمى آورم . امام مى فرمايند: بر همان منطقى كهگفتى مخالفت با نفس كن . دهرى در برابر منطق امام نمى تواند جوابى بدهد و ايمان مىآورد.
بعد حضرت مى فرمايند: اين چيه در دست من ؟ و او پاسخ مى دهد: نمى دانم !
مرحوم آقا به اين حديث اشاره مى كردند و مى فرمودند: اگر از مسير شرعى و خدايىحركت كردى و به جايى رسيدى ارزش ‍ داره .(197)

به قول حافظ:
نبندى زان ميان طرفى كمروار
اگر خود را ببينى در ميانه


اگر بندد طرف وصل از حسن شاهى
كه با خود عشق بازد جاودانه


و كسى كه عاشق خود است عاشق خدا نمى شود.
آقاى احمد انصارى در اين رابطه مى گويند:
عرض كنم سيد درويشى بود به نام سيد على ،اهل سبزوار بود، يك روز آن درويش آمد سراغ بنده و شروع كرد از مكنونات و وضعيت منصحبت كردن ، كه تو فرزند كى هستى ! و خودت اين طور هستى و آن طور. من هر چى فكرمى كردم ، اون فكر مرا مى خواند و بيان مى كرد. بعد من مى خواستم پيشنهاد كنم كهبيايد منزل ما. خودش فهميد و گفت نه من نمى آيم چون پدر شما قدرت زيادى داره و هرچى دارم از دستم مى گيره . ايشان از قبل با پدرم يك مكاتباتى داشت و ابوى هم جواب مىداد.
بعدها پدرم مى فرمود: كسانى هستند كه در اثر كوشش و زحمت و ذكرهاى طولانى يكچيزهايى بهشان مى دهند، حتى ممكنه بتوانند تصرف در اشخاص بكنند، اما اينها موقته ،گول اين حرفها رو نخور، اينها زودگذره و تا لب گور هم بيشتر باهاشون نيست ،شيفته اينها نشويد.

خطرات مكاشفه : ادعا
آيت الله سيد على محمد دستغيب نيز در اين رابطه براى ما صحبت مى كنند و مى گويند:
از خطرات مكاشفه پديد آمدن ادعا و خودباورى است . آقاى نجابت در يكى ازسفرهايشان به همدان 32 ماه در خدمت آقاى انصارى ماندند. در اين مدت يكى دو تا ازشاگردان ايشان در شيراز كه سن كمى هم داشتند ولى قدرت را پيدا كرده بودند كهفكر و خيال ديگران را مى خواندند، و اين ها مدعى ارشاد و دستگيرى شدند، آن زمان آقاىانصارى به آقاى نجابت مى فرمايند: زود برگرد و برس به اوضاع شيراز كهشلوغ شده ! زدن به كاهدون . بعد آقاى نجابت با وجود اين كه روش برخوردشانملايم بود و اين دو نفر پيش ايشان خيلى محبوب بودند، ولى شروع كردند به تندى كهشايد اون چيزهايى كه توى كله شان رفته بيرون بريزه . ولى متاسفانه آن ها جلوىآقا وايستادند و با پيدا كردن همون دو تا قدرت كوچك مدعى شده و از حلقه خارجشدند.
كرامت انصارى
و انصارى دنبال كرامت و مكاشفات و مقامات نرفت و محو خدا شد:
كرامت او همان انسان سازى اوست . به قول آقاى فاطمى نيا اگر بنا باشد همه بهمار و عقرب زده برسند پس عالم ربانى را چه كسى بايد پرورش دهد.(198)
كرامت او مهربانى و لطافت اخلاق خانوادگى اوست .
كرامت او تعريف و تمجيد از مخالفانش است .
و كرامت او نفى هر گونه اثر و آثارى از منيت زشت و زيباست .
آقاى على محمود حقيقى از قول آيت الله نجابت تعريف مى كنند كه :
آقاى انصارى شاگردى داشت كه سال ها براى وى زحمت كشيده بود، روحانى هم بودولى حسابى آقا را تكفير كرد. از اين شهر به اون شهر عليه آقا سخن مى گفت ، بعدپشيمان مى شد مى آمد معذرت خواهى مى كرد و دوباره مى رفت همون كار را مى كرد، تاهفده بار آقا را تفكير كرد. هر بار كه تفكير مى كرد، آقا مى گفت تقصير من است ، مننتوانستم كارى كنم كه او مبتلا نشه و حتى آخرين بار نيز ايشان گفتند تقصير من است.
آرى و كرامت انصارى همين رستن از هستى خود است .
على محمود حقيقى ادامه مى دهد:
آقاى انصارى فرموده بود بعد از هفدهمين بار كه من اين تقصير را به خودم نسبت دادهبودم ، از جانب خداوند يك نعمتى به من داده شد كه بعضى از اسرار ربوبى را كه فكرنمى كردم بتوانم وارد شوم ، برايم كشف شد و آقاى نجابت اين جا فرمودند: مى دانيد،در آن هفده بار كه او اين كار را كرد، هفده روز از خودشغافل بود. از خودش غافل بود مى دانى يعنى چه ؟ يعنى همه چيز؛ مى فهميد؟!
بله !

قرب نى بالا و پستى رفتن است
قرب حق از حبس هستى رستن است


و فقط رضايت تو
و خلاصه عشق ! و عشق ! عشق عصاره حقيقى است ،
لكل حق حقيقة و لكل عمل نور
براى هر حقى حقيقتى و براى هر عملى نورى است ، تا آن نورى كه بايد در آن نباشد،همه چيز ادعاست .
و بالاخره :
عمر سالك همه طى شد به تمناى وصال
اين ندانست كه در ترك تمناستوصال


و سالك حتى نبايد طمع وصال و نزديكى را در ذهن خود بپروراند و به طمع آن باشد،چرا كه :
چه نسبت خاك را با عالم پاك .
اصلا محدود كجا بتواند نامحدود را درك كند و به او برسد:
كيف يتصل اليك بما هو محال ان يصل اليك ؟!(199)
اصلا چه ارتباطى بين ما و خدا، ما كه هستيم كه بخواهيم خدا را بشناسيم و به خدابرسيم ؟! بگذاريم خدا خود براى ما بخواهد و خود براى ما تصميم بگيرد و ما فقطرضايت او را در نظر بگيريم .
آرى ، اى عزيزان طالب رضايت الهى !
بياييد سراپاى وجود خود را تسليم محض كنيم و تنها بهشت و جنت خود را در رضايت اوببينيم و كشف و كرامتمان همان بدست آوردن رضايت خدا باشد، بياييد خاضعانه درمحضرش زانو بزنيم و به پيشگاهش عرض ‍ كنيم كه :
بزن هر آن چه مى زنى رضاى من رضاى تو! يا نعيمى و جنتى يا دنياى و آخرتى ، جنت منرضاى تو!
بياييد ما هم مانند آن خالصين و مخلصين ، مانند انصارى همدانى ها، در مناجاتى عاشقانه ونيازمندانه در مقابل خدا سر خم كنيم و از هر چه غير اوست ، استغفار كرده و به ساحت ربجليل عرض كنيم كه :
ما عرفناك حق معرفتك و ما عبدناك حق عبادتك (200)
و كدام وجود بخواهد تو را بشناسد، آيا آن وجودى كه گناهى با آنقابل مقايسه نيست ؟ كه :
وجودك ذنب لا يقاس به ذنب
آرى !
ز هر چه غير يار استغفر الله
ز بود مستعار استغفر الله


دمى كان بگذرد بى ياد رويت
از آن دم بى شمار استغفر الله


ز كردار بدم صد بار توبه
ز گفتارم هزار استغفر الله


جوانى رفت و پيرى هم سر آمد
نكردم هيچ كار استغفر الله (201)


و بالاخره اين كه : مى خواهيم بنده باشيم و مى خواهيم بنده بمانيم و بندگى كنيم .
مى خواهم و معشوق و زمانى و زمينى
كو باشد و من باشم و اغيار نباشد


فصلدوازدهم : ولايت
ولايت مندك در توحيد
و امام جايگاه و محل شناخت خداست و خالص در توحيد او و آن كه بخواهد به خدا برسدبايد از امام شروع كند، و هر كه بخواهد به محبت و عشق خدا دست پيدا كند، امام واسطه استواسطه فيض بين آسمان و زمين و آخرين پرده بين خدا و انسان . و اگر ريسمانولايت محكم نباشد، رفتن به آسمان محال و شناخت خدا نيز غيرممكن است . اين عقيده انصارىهمدانى است .
آيت الله سيد على محمد دستغيب در اين باره مى گويد:
او معتقد بود كه ظهور توحيد، ولايت است و بلكه ولايت مندك در توحيد است و اين دو ازهم جدايى ندارند. مى گفت آن كه وارد اسرار الهى شود ولى خدا ومتصل به خدا و هادى راه خداست و نمى شود ولى خدا موحد باشد اما ولايت نداشته باشد.وارد اسرار الهى شده باشد، اما سر تسليم درمقابل پيامبر و ائمه اطهار (ع ) كه مظهر اتم اسماء و صفات الهى اند، فرود نياوردهباشد و براى همين انصارى همدانى در مقابل ائمهمثل يك بنده و غلام بود.
دكتر على انصارى نقل مى كند:
اصلا از آثار ولايت است كه ابواب توحيد بر انسان باز مى شود و اگر شخص ولايتصحيح داشته باشد بايد به توحيد برسد وگرنه اين ولايت نتوانسته در وى آن چنانكه بايد اثر خودش را بگذارد.
آقا حاج احمد انصارى نيز در اين مورد مى گويد:
آن توحيد كه از ولايت جدا باشد و يا ولايتى كه از توحيد جدا باشد، اصلا ارتباطىبه عرفان واقعى اسلامى ندارد. و روى اين مطلب خيلى اصرار داشت كه اگر كسى موحدباشد حتما اين توحيدش بايد تواءم با ولايت محمد وآل محمد (ص ) باشد و به خاطر همين ما هفتگى منزلمان روضه خوانى داشتيم و ايشان ازافرادى كه واقعا خودشان اطمينان خاطر داشتند كه مخلصند دعوت مى كرد و مجلس مىگذاشت ، دوستان و رفقايشان مى آمدند و روضه خوانى برقرار مى شد.
طفيل هستى عشق
و آسمان و زمين خلق نشد مگر به خاطر آن ها.
و امام اسم جامع و مظهر اتم اسماءالله شد و خليفه او، و اماممثل اعلاى خداست ، كتاب مبين و واسطه فيض است .
دكتر على انصارى مى گويد:
ايشان در مورد ائمه مى گفتند ائمه وجود ممتازى هستند كه خداوند آن ها را سر حلقهكائنات خلق كرده و اين علت غائى و هدف نهايى آفرينش است . هدف نهايى آفرينش اينبوده كه خداوند به طفيلى وجود اين ها ديگران را خلق كرده است و ايشان تا اين حد بهمحمد و آل محمد (ع ) احترام مى گذاشتند. البته نه به اين معنا كه من خودم را مثلا فداى امامحسين (ع ) مى كنم و فداى امام على (ع ) مى كنم و قضيه تمام شود؛ نه ! اگر انسان بهائمه اطهار (ع ) اظهار محبت كند و بعد هر كارى دلش خواست بكند و هزاران خلاف مرتكبشود، اين اصلا با ولايت سازگارى ندارد.
مرحوم پدر مى فرمودند:

next page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation