بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب 82 پرسش, آیة اللّه سید عبد الحسین دستغیب   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     82P00001 -
     82P00002 -
     82P00003 -
     82P00004 -
     82P00005 -
     82P00006 -
     82P00007 -
     82P00008 -
     82P00009 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

س 9 :
مى گويند در عالم ذرّ، ارواح قبول سعادت و شقاوت نمودند چنانچه اضطرارى بوده ، ظلماست و هرگاه اختيارى بوده اگر عقل داشتند چطور پذيرفتند و اگر بى شعور بودند مؤاخذه و عقوبت ، سزاوار نيست . كيفيت عالم ذر را بيان فرماييد؟
ج :
علامه مجلسى (ره )، در جلد سوم بحار، اخبار زيادى راجع به طينت و عالم ذر و اخذ ميثاقنقل نموده و خلاصه مضمون آن اخبار اين است كه : خداى تعالى از صلب حضرت آدمابوالبشر ذرّيه او را تا روز قيامت به صورت ذرّ بيرون آورد؛ يعنى از خُردى و كوچكىمثل مورچه بودند، بعد ارواح آنها راتعلّق به اين اجساد داد و در آنحال ، كمال عقل و شعور و اراده و اختيار داشتند، پس اخذ ميثاق به وحدانيت خود و رسالتانبياء(عليهم السّلام ) و ائمه هدى (عليهم السّلام ) نمود و فرمود: (الست بربكم ) عده اىكه اصحاب يمين بودند از روى اطاعت و رغبت گفتند ((بلى )) و اقرار و تصديق حق نمودندو مابقى كه اصحاب شمال بودند، از روى كراهت و بى ميلى ((بلى )) گفتند، سپس امتحانفرمود آنها را به اينكه آتش ظاهر شد و امر شدداخل آتش شويد، اصحاب يمين داخل شدند و آتش بر آنها سرد گرديد و ما بقى اعراضنمودند و اين امر امتحانى ، تا سه مرتبه انجام گرفت .
در تحقيق معانى و بيان مراد از اخبار طينت و عالم ذر و اخذ ميثاق ، علما را سه مسلك است :
اول : مسلك اخباريّين است و گويند اين اخبار از متشابهات است و ادراك حقيقت آنها ازعقل و فهم ما دور و ايمان اجمالى به آنها كافى است و علم به آنها را بايد بهاهل بيت (عليهم السّلام ) رجوع داد.
دوم :مسلك شيخ ‌مفيدو سيدمرتضى و طبرسى صاحب مجمع البيان ومفسرين و اتباع ايشان عليهم الرحمه است و ايشان اخبار طينت و آيات و اخبار اخذ ميثاق راحمل بر كنايه و مجاز و استعاره نموده اند به تفصيلى كه در بحار و شرح كافى مسطوراست و نسبت به خصوص عالم ذر، شيخ مفيد عليه الرحمه مى فرمايد:
خبر صحيح آن اين است كه خداوند تعالى خارج فرمود از پشت آدم ذرّيه او رامثل ذر و پر كرد افق را و آنها را سه قسم فرمود؛ بعضى نور بدون ظلمت و آنهابرگزيدگان و پاكان از گناه از اولاد آدم بودند و بعضى ظلمت بدون نور و آنها كفارندكه هيچ طاعتى ندارند. و بعضى نور و ظلمت و آنهااهل طاعت و معصيت اند از مؤ منين و غرض از اخراج ذريه آدم به صورت مزبور، براى اينبود كه خداوند خواست به آدم ، كثرت نسل او را بشناساند و قدرت و سلطنت و عجايب خلقتخود را و آنچه را كه بعد واقع مى شودبه او بفهماند و اما اخبارى كه در آنهاست فرمودهحق تعالى :(الست بربكم ) تا آخر وجواب آنها پس ‍ اخبار آحاد است و اعتبارى به آنها نيستبلكه مى فرمايد از مجعولات است .
سپس شيخ مفيد آيه شريفه :
(وَ اِذْاَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ
وَ اَشْهَدَهُمْ عَلى اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ
قالُوا بَلى شَهِدْنا اَنْ تَقُولُوا يَوْمَ القِيمَةِ
اِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ).(38)
يعنى : ((به خاطر بياور زمانى را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم ، ذريهآنها را برگرفت و آنها را گواه بر خويشتن ساخت و فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آرى ، گواهى مى دهيم چنين كرد براى اينكه در روز رستاخيز نگوييد ما از اينيعنى توحيد غافل بوديم و از پيمان فطرى توحيد، بى خبر بوديم )).
شيخ مفيد فرموده اين پيمان الهى از ذريه آدم به اينكه اقرار كنند به ربوبيت حضرتآفريدگارو توحيدش ، همه آنها پذيرفتند، پيمان لفظى و نطقى نبوده و نيز تنهادرزمان آدم ابوالبشرنبوده بلكه پيمانى است تكوينى كه همراه آفرينش هرفردى از بشربوده و هست ؛ يعنى حس خداجويى و خداشناسى و استعداد و آمادگى براى حقيقت توحيد درنهاد بشر همراه آفرينش او قرار داده است و اين سرّ الهى درعقل انسانى به صورت يك حقيقت خودآگاه وديعه گذاشته شده است .
بنابراين ، همه افراد بشر داراى روح توحيدند و پرسشى كه خداوند از آنها فرمود بهزبان تكوين و آفرينش است و پاسخى كه آنها داده اند نيز به همين زبان است و خلاصهاين سؤ ال و جواب و پيمان مزبور، يك پيمان فطرى است كه الا ن هم هركس در درون جانخود آثار آن را مى يابد و حتى طبق تحقيقات روانشناسان اخير، حس مذهبى يكى از احساساتاصيل روان ناخودآگاه انسانى است و همين حس است كه بشر را درطول تاريخ به سوى خداشناسى هدايت نموده و هر انسان عاقلى به وجدان خود كه رجوعكند مى فهمد او را آفريننده و پرورش دهنده اى است و نيز مى فهمد كه رب او و رب تماماجزاى جهان آفرينش ، يكى است .
بچه سه - چهار ساله اگر به طورى كه نفهمد چيزى جلويش بگذاريد، پيش ‍ از آنكهدست به آن بزند به آورنده اش متوجه مى شود و به فطرت خود مى فهمد كه هر پديدهاى ، پديد آورنده دارد. و براى پرسش و پاسخ فطرى ، تكوينى ، استعدادى و حالى درقرآن مجيد و غير آن مواردى است كه نقل آنها براىمحل مناسب ترى واگذار مى شود.
سوم : مسلك كثيرى از علماى متقدمين و متاءخرين است كه تمام اخبار وارده در باب طينت و عالمذر و اخذ ميثاق صحيح است و ظاهر آنها هم مراد است و منافات با هيچ اصلى و قاعده اى ازاصول دين و قواعد عقلى ندارد.
اگر كسى بگويد لازمه اين اخبار، تاءييد مذهب جبر است ؛ زيرا در عالم ذر، آنچه را شخصقبول كرده ، اضطرارا بوده ، در جواب گوييم :
اولا: هر كس در آن عالم هرچه قبول نموده از روى اختيار و شعور بوده چنانكه قبلا ذكر شد،بلكه بعضى فرموده اند شعور و عقل براى هر كس در آن عالم بيشتر بوده تا اين عالم .
وثانيا: مفاد عده اى از اخبار وارده در مقام ، اين است كه هر كس در عالم ذر هرچهقبول كرده مجبور و مضطر نيست كه در اين عالممثل همان را قبول و عمل نمايد، بلكه ممكن است در اين عالم تغيير نمايد؛ چنانچه درذيل حديثى كه از حضرت اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) مروى است مى فرمايد:
((و شرط فى ذلك البداء فيهم )).
يعنى : ((شرط فرمود پروردگار عالم بداء را در اصحابشمال )).
يعنى كسانى كه در آن عالم به سوء اختيار خود سركشى و طغيان ورزيدند و جزءاصحاب شمال شدند، اگر در اين عالم توبه و انابه نمايند و در تبعيت انبيا سعىنمايند، خداوند تغيير مى دهد و آنها را از اصحاب يمين قرار خواهد داد و چونقابل تغيير است در دعاهاى ماه مبارك رمضان و غير آن وارد است :
((و ان كنت من الاشقياء فامحنى من الاشقياء واكتبنى من السعداء فانك قلت و قولك حق:
(يَمْحُواللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْكِتابِ))(39).
و اما استعجاب از اينكه اگر عاقل بودند چگونه اقدام به زيان خود نمودند، گوييم ايناستعجاب بى مورد است ، مشاهده مى شود كه بسيارى از عقلا در بسيارى از موارد باكمال شعور و اختيار، اقدام به زيان خود نموده اند و بعد پشيمان شده اند و نيز شيطانملعون با كمال شعور و اختيار، ترك نمود امر حق را و از سجده تمرد كرد.
((اين الطالب بدم المقتولبكربلا)).(40)
س 10 :
قتله حضرت سيدالشهداء( عليه السّلام ) را مختار كيفر داد و عقوبت اُخروى آنها به دستخداست ، آيا در زمان ظهور حضرت مهدى ( عليه السّلام ) دوباره قتله آن حضرت زنده مىشوند و مجددا كيفر داده مى شوند؟
ج :
آنچه از اخبار اهل بيت (عليهم السّلام ) مستفاد مى شود اين است كه حضرت مهدى ( عليهالسّلام ) ذرارى و اولاد زاده هاى قتله حضرت سيدالشهداء( عليه السّلام ) را كه راضىهستند به ظلم آباى خود و افتخار به آن مى نمايند و شريك باشند با آنها نيتا و قولا وفعلا، خواهد كشت و اما نسبت به قتله آن حضرت ، دليلى مسلم به ما نرسيده كه آنها رازنده مى فرمايد و از آنها انتقام مى كشد. بلى چون در عده كثيرى از روايات است كه درزمان رجعت ، عده اى از كفار را خداوند زنده مى فرمايد تا سلطنتآل محمد( صلّى اللّه عليه و آله ) را ببينند و از آنها انتقام كشيده مى شود، ممكن است كه قتلهحضرت سيدالشهداء( عليه السّلام ) هم جزء آنها باشند و اما اينكه مختار آنها را كشت ،اولا: مسلم نيست كه تمام قتله كشته شده باشند، ممكن است آنهايى كه به دست مختار كشتهنشده اند، به دست حضرت مهدى ( عليه السّلام ) كشته شوند و ثانيا: گوييم محظورىنيست از اينكه همانهايى كه كشته شده اند، دو مرتبه زنده شده و به مجازات ثانوى دردنيا توسط حضرت مهدى ( عليه السّلام ) برسند؛ زيراقاتل پيغمبر يا امام ( عليه السّلام ) را اگر هزاران مرتبه بكشند و زنده شود، بازبكشند، مجازات و تلافى حقيقى نشده است و اينكه در باب قصاص((القتل بالقتل )) است و يك مرتبه قاتل را مى كشند براى اين است كه دو مرتبه كشتنقاتل محال است نه اينكه فقط استحقاق يك مرتبه كشتن را دارد و شكى نيست در اينكه اگرحضرت مهدى ( عليه السّلام ) قتله حضرت سيدالشهداء( عليه السّلام ) را كه به دستمختار كشته شدند دوباره زنده بفرمايد به امر خداوند و آنها را بكشد، به حق خواهد بودو ليكن اصل مطلب ثابت و مسلم نيست ؛ چنانچه اشاره شد و براى توضيح بيشتر مراجعهشود به تفسير برهان ، ذيل آيه مباركه :
(... وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُوما فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانا...).(41)
س 11 :
موضوع بداء را به طور كافى كه قانع كننده باشد تشريح فرماييد؟
ج :
((بداء)) در تكوينيات به منزله نسخ در احكام است ؛ چنانچه نسخ حكم شرعى عبارت استاز زوال حكم سابق و اثبات حكم لاحق به واسطه تغيير مصلحت ، همچنين بداء عبارت است ازتغيير دادن پروردگار عالم امور عباد را بواسطه تغيير مصلحتمثل برطرف شدن بلا به سبب دعا و صدقه ،طول عمر به سبب صله رحم ؛ چنانچه بلايى كه برقوم يونسنازل شد به سبب دعا و تضرع برطرف گرديد.
در ((بحارالا نوار)) از حضرت صادق ( عليه السّلام ) روايت نموده كه آن حضرت ازرسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) روايت فرمود: به درستى كه شخصى صله مى نمايدرحم خود را و حال آنكه باقيمانده از عمرش سهسال پس مى گرداند، خداوند آن را سى سال و شخصى قطع مى نمايد رحم خود را وحال آنكه باقيمانده از عمرش ‍ سى سال پس مى گرداند آن را سهسال ثم قال ( صلّى اللّه عليه و آله ) :
(يَمْحُواللّهُ مايَشاءُ وَ يُثْبِتُ...)(42)
و در جلد 17 بحار است كه :
((قال اميرالمؤ منين :
موت الانسان بالذنوب اكثر من موته بالاجل وحياته بالبر اكثر من حياته بالعمر)).(43)
يعنى :((مردن انسان به سبب گناهان ،بيشترازموت به سبب رسيدناجل آنهاست و زندگى انسان به سبب اعمال صالحه ،بيشتر است از زندگى به سبب عمرمقدرش )).
چون تغيير دادن و تبديل نمودن امور عباد به واسطه تغيير مصلحت به سبباعمال عباد، يكى از شؤ ون مهم ربوبيت الهى و سلطنت تامه اوست و نيز سبب توجه عبادبه سوى اوست و التجا به درگاه او و اقبال و سعى دراعمال صالحه ، لذا ائمه ما(عليهم السّلام ) به اين موضوع ، خيلى اهميت داده اند. از امامباقر يا صادق ( عليهماالسّلام روايت شده است كه فرمود: ((خداوند به چيزى مانند اعتقادبه ((بداء)) پرستش ‍ نشده است )) ودر روايت ديگر فرمود: ((خداوند به چيزى چون بداءيعنى اعتقاد به بداء بزرگ شمرده نشده است )).
و نيز در كافى از امام باقر( عليه السّلام ) روايت كرده است كه فرمود: ((هيچ پيغمبرى رامبعوث نكرده مگر اينكه سه خصلت از او تعهد گرفته شده :
1 - اقرار به بندگى براى خود.
2 - اعتقاد به توحيد و يگانگى خداوند.
3 - اعتقاد به اينكه خدا هر چه را خواهد پيش دارد و هرچه را خواهد پس ‍ اندازد)).(44)
و نيز در كافى از امام صادق ( عليه السّلام ) است كه فرمود: ((اگر مردم مى دانستند چهاجرى در عقيده به بداء هست ، از سخن در آن سست و خسته نمى شدند)).(45)
واما وجه تسميه بداء: ((بداء)) به معناى ((ظهور الشى ء بعد الخفا)) است (معناى ندامت دراين مورد و اطلاق آن بر خداوند كفر است ) پس هرگاه خداوند امر بنده اى را تغيير داد،گفته مى شود: ((بداءللّه فى شاءنه كذا؛ يعنى براى خداوند در امر بنده اش بداء شد))يعنى ظاهر فرمود امرى كه مخفى بر عباد بود به واسطه عدم اطلاع آنها برعلل و اسباب امور و همين است مراد حضرت صادق ( عليه السّلام ) كه فرمود:
((ما بداءللّه فى شى ء كما بداء للّه فىاسمعيل )).
يعنى : ((از طرف خداوند در چيزى مثل آنچه ظاهر شد از طرف او در امراسماعيل كه فرزند آن حضرت بود، ظاهر نشده )).
و اين اشاره است به حديث ديگر كه فرمود:
((كان القتل قد كتب على اسمعيل مرتين فسالت اللّه فى رفعه عنه فرفعه )).
يعنى : ((بر اسماعيل مكتوب شده بود كشته شدن دو مرتبه پس از خداوند مسئلت نمودم كهرفع بلا از او بفرمايد، پس قتل را از او رفع فرمود)).
س 12 :
سياهى و سفيدى ، كورى و بينايى ، زشتى و زيبايى ، عاقلى و ديوانگى ، خلاف عدالتوا نمود مى كند؛ زيرا زشت يا كور از اغلب تمنيات دنيا بى بهره و ازاعمال خير، كمتر بهره و نصيب دارد، آيا در آخرت جبران اين محروميتها خواهد شد و اگركافر بميرد، در آخرت هم معذب خواهد بود ((ليس له الدنيا و الاخرة )).
ج :
اختلاف در خلقت بنى آدم از حيث زشتى و زيبايى و تماميت در خلقت و نقص آن و سايرعوارضات از قبيل فقر و غنا، صحت و سلامت هر يك را حكمتهاست كه به بعض از آنها اشارهمى شود:
اوّلا: ((يعرف الاشياء باضدادها؛ چيزها به ضدشان شناخته مى گردند))، اگر زشتىنباشد كجا جمال و زيبايى ظاهر مى گردد، اگر نقص نباشد تماميت شناخته نمى شود وهكذا.
ثانيا: براى اظهار عموم قدرت و اينكه حقتعالى شناخته شود به (اِنَّهُ عَلى كُلِّ شَىْءٍقَديرٌ) و در بعضى از موارد براى اظهار دو صفت لطف و قهر است .
ثالثا: بعضى از افراد بشر صلاحشان در زشتى يا كورى يا مثلا فقر و مرض وغيراينهاست كه اگر متوجه مى شدند، آنچه خداوند قرارداده اختيار مى نمودند.
مروى است كه روزى يكى از انبيا در كنار شط آب ، عبور مى فرمود، عده اى بچه مشاهدهكرد كه در بين آنان بچه كورى بود و او را اذيت مى كردند و گاهى او را زير آب مىنمودند، آن پيغمبر متاءثر شد و دعا كرد كه خداوند او را بينا بفرمايد، پس دعاى اومستجاب شد و آن بچه چشم دار شد، وقتى خوب شد، بچه ها را مى گرفت و زير آب مىكرد و نمى گذاشت بيرون بيايند تا هلاك شوند و چند بچه را بدينمنوال هلاك نمود، پس پيغمبر عرض كرد خدايا! تو بهتر مى دانى ، او را به حالت اوليهبرگردان ، شواهد اين موضوع بسيار است .
رابعا: اختلافات بين بشر، براى امتحان عباد و ظهور سعادت و شقاوت است ؛ زيرامبتلايان به صبر و تسليم امتحان مى شوند و از مقامات صابرين بهره مند مى گردند ومعافها امتحان مى شوند به شكر و اداى تكاليف الهيه نسبت به آنها درباره مبتلايانچنانچه مى فرمايد:
(... وَجَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً اَتَصْبِرُونَ ...).(46)
و اما سؤ ال از تلافى شدن اين محروميتها:
شكى نيست كه تماما به احسن وجه تلافى خواهد شد و يكى از اسماى الهى جبار است ؛يعنى ((جبران كننده )) و در علم كلام ثابت گرديده كه بر خداوند تبارك و تعالى استكه در مقابل آلام و شدايد و مصايب و محروميتها، عوض ‍ مرحمت فرمايد به مقدارى كه بندهراضى شود، ولى البته نسبت به امورى كه فقط از طرف حقتعالى باشد و اختيار عبدمدخليت نداشته باشد.
در كافى باب ((شدة ابتلاء المؤ منين )) روايت كرده است كه ((ابن ابى يعفور)) مىگويد: شكايت كردم به امام صادق ( عليه السّلام ) از دردها كه مى كشيدم (و او مرد پُردردى بود)، امام ( عليه السّلام ) در پاسخ فرمود: ((اى عبداللّه ! اگر مؤ من مى دانست درمصيبت چه اجرى دارد، آرزو مى كرد كه با مقراض ، قطعه قطعه شود)).(47)
و در جلد يازدهم بحار مروى است كه جناب ((ابوبصير)) كه از چشم محروم بود، برحضرت باقر( عليه السّلام ) وارد شد و عرض كرد شما مى توانيد مرده را زنده كنيد وابرص را شفا دهيد؟ حضرت فرمود: ((بلى باذن اللّه )) و غرضش اين بود كه آن حضرتچشم او را بينا گرداند.
حضرت فرمود: نزديك بيا پس دست مبارك را بر چشم او كشيد و بينا شد و عرض كرد همهچيز را مى بينم . حضرت فرمود:
((اتحب ان تكون هكذا و لك ما للناس و عليك ما عليهم يوم القيمة او تعود كما كنت ولك الجنة خالصا)).
((آيا دوست مى دارى با چشم باشى و براى تو باشد آنچه براى خلق از منافع است وبر تو باشد آنچه بر خلق از مضار و شدايد در قيامت يا اين كه برگردى به حالتكورى كه قبلا داشتى تا بهشت بدون حساب نصيب تو شود؟)).
عرض كرد: همان كورى را اختيار نمودم پس او را به حالت اوليه برگردانيد.
از اين حديث مستفاد مى شود كه در عوض زحمت كورى در دنيا، از مشقت موقف حساب در روز جزادر امان خواهد بود.
در روايات كثيره وارد گرديده كه در روز قيامت خداوند منان از آنهايى كه در دنيا مبتلابودند و بعضى حوايج و دعاهاى آنها به واسطه مصلحت برآورده نگرديده ، عذرخواهىفرموده و مى فرمايد امروز هر چه بخواهيد به شما مى دهم و چنان تلافى مى فرمايد كههر كس آرزو مى كند كه اى كاش هيچ حاجت من در دنيا برآورده نشده بود.
و اما سؤ ال :
از آنهايى كه در دنيا به واسطه مصلحت عامه نظام عالم يا مصلحت خاصه مبتلا بودند وبى ايمان هم از دنيا رفتند مصداق حقيقى ((ليس له الدنيا و الاخرة )) هستند؟
در جواب گوييم چون محروميت از جبران الهى در سراى آخرت نسبت به اين طايفه در اثرسوء اختيار و كفر خود ايشان است ؛ زيرا كافر را در آخرت نصيبى نيست پس جاى سؤال نيست .
(اِنَّ اللّهَ لا يَظْلِمُ النّاسَ شَيْئا وَ لكِنَّ النّاسَ اَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ).(48)
س 13 :
دو نفر صالح يكى سى سال و ديگرى شصتسال عمر مى كنند چنانچه نفر اول به درگاه خداوند اعتراض كند كه چرامثل برادر خود عمر نكردم تا عبادتم زيادتر واجر و درجه ام فزونتر گردد، چه جوابىدارد؟
ج :
[اوّل ]: زيادى و كمى عمل يا از جهت كميت (مقدار) استمثل اينكه يك سال شبها را به نماز و ذكر بيدار باشد و روزها را روزه دار بوده و از تمامدارايى به مقدار ضرورت مصرف نموده و تتمه را در راه خدا انفاق نمايد و يا از جهت كيفيت(چگونگى ) است كه از حيث شرايط صحت و قبول جامعتر يا ناقص تر باشدمثل اينكه شخصى نماز مغرب و عشاى واجب را بخواند در حالى كه با حضور قلب و خشوعو حالت هيبت و حيا و تعظيم باشد، بعد تا صبح بخوابد البتهافضل است از كسى كه نمازش داراى اين حالات نباشد و ازاول شب تا صبح مشغول خواندن نماز باشد؛ چنانچه از حضرترسول ( صلّى اللّه عليه و آله ) در بحارالا نوارنقل نموده :
((صلوة ركعتين خفيفتين فى تمكن خير من قيام ليلة )).(49)
و نيز عمل كننده اى كه ورع و تقواى او بيشتر باشد،عمل او به حسب كيفيت مقبول تر و اجر او عظيم تر و شواهد مطلب بسيار است .
پس از دانستن اين مقدمه ، مى گوييم ممكن است كسى كه سىسال عمرش ‍ در عبادت بوده و از دنيا برود، خداوندمتعال او را در اين مدت كم ، توفيقاتى مرحمت فرموده باشد كهاعمال سى ساله او به حسب كيفيت مطابق يا زيادتر باشد ازاعمال كسى كه شصت سال در عبادت عمر نموده است ، بنابراين ، جاى سؤ الى باقى نيست.
جواب دوم :
ممكن است آن كسى كه سى سال در عبادت عمر نموده و خداوند او را قبض روح فرموده ،حال او طورى بوده كه اگر بيشتر در دنيا مى ماند در اثر ابتلاآت و امتحانات و تغييراتاوضاع معيشت ، موفق به عمل بيشترى نمى شد بلكه ممكن بود آن مقدار از سعادتى كهكسب نموده از دست بدهد و در قيامت مى فهمد كه مرگ او در آن سن ، لطفى خاص بوده است وجايى براى سؤ ال مذكور نمى ماند كه بگويد چرا بيشتر مرا عمر ندادى .
جواب سوم :
ممكن است آن كسى كه سى سال بيشتر عمر ننموده ، در اثر سوء اختيار خودش و ارتكاببعضى محرمات الهيه از قبيل قطع رحم يا قسم دروغ ، مرگ خود را نزديك نموده باشد؛چنانچه كسى كه شصت سال عمر نموده ، در اثر حسنعمل و بجا آوردن اعمال صالحه كه موجب طول عمر مى گردد باشد؛ چنانچه از حضرتصادق ( عليه السّلام ) مروى است : ((كسانى كه به سبب گناهان مى ميرند، از كسانى كهبه سبب اجل و تمام شدن مدت عمرشان مى ميرند، بيشترند و كسانى كه به سبب نيكىكردن زندگى كرده در دنيا مى مانند بيشترند از كسانى كه به سبب عمر داشتن ، زندهاند)).(50)
در قيامت كه حقايق مكشوف مى شود جايى براى سؤال مزبور باقى نماند.
س 14 :
شيطان بعد از آنكه رانده گرديد به چه وسيله به بهشت راه يافت و آدم را اغوا نمود؟اگر به بهشت راه يافت پس رجيم نبوده ، اگر به صورت مار و حيله وارد شده ، به خداىتعالى كه او را رانده نسزد.
ج :
بستانى كه آدم و حوا در آن قرار گرفتند و شيطان آنها را اغوا نموده جنت خلد و بهشتموعود كه مقر اهل طاعت است نبوده تا گفته شود چگونه شيطانداخل بهشت شد و كلينى و صدوق و قمى از حضرت صادق ( عليه السّلام ) روايت كرده اندكه فرمود: ((بوستانى كه آدم در آن بود از بوستانهاى دنيا بود كه آفتاب و مهتاب برآن مى تابيد و اگر از بوستانهاى آخرت يا بهشت موعود بود، هر آينه آدم از آن راندهنمى شد)).(51)
اما آنچه گفته اند از كيفيت ورود شيطان كه به صورت مار شد يا در دهان مار رفت ، اينغير صحيح است و مورد قبول و اعتناى ما نيست و بعضى اين روايات را از باب كنايه واشاره به معانى صحيحه دانسته اند و براى توضيح اين مطلب به تفسير الميزان رجوعشود.
س 15 :
شيطان همان شيطان اولى است ،آيا اولاد واحفادى دارد يانه ؟اگر دارد چرا خداوند از يكعنصر ناپاك كه رانده گرديده ، شياطين را به وجود آورد؟
ج :
بلى شيطان همان شيطان اولى است كه مسمى به ((ابليس )) و تا روز قيامت باقى است :(قالَ فَاِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ اِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ).(52)
و نيز براى او اولاد و ذريه كثيره است چنانچه در قرآن مجيد مى فرمايد:
(... اَفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ اَوْلِياءَ...).(53)
و نيز مى فرمايد: (... اِنَّهُ يَريكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاتَرَوْنَهُمْ...).(54)
اما سبب خلقت شياطين و كفار، خير بودن خلقت و ايجاد بديهى است بلكه ترك آن منع فيضو قبيح است و هر ماهيتى كه مستعد تحقق و موجود شدن باشد خدا او را موجود خواهد فرمود واما شرورى كه از بعض موجودات مثل شياطين و كفار ظاهر مى شود از ناحيه سوء اختيارآنهاست و قبح و مذمت راجع به آنهاست نه به خالق آنها. و به عبارت ديگر، شياطين وكفار را خلق فرمود و آنها را اختيار مرحمت نموده و مكلّف به تكاليفى فرموده كه سببسعادت آنها خواهد شد وليكن آنها مخالفت ورزيده وخود را از خيرات محروم و مصدر شرورقرار دادند پس آنچه از طرف خداوند تعالى است تمام خير و نيكوست و هرچه مذمت است ازخود مخلوق است .
اگر گفته شود كه با قبول اين اصل چه حكمت و منفعتى در ايجاد شياطين است ؟ جوابگوييم از جمله حكمتها، پيدا شدن بعضى از افراد صالح و با ايمان ازنسل آنها مانند ((هام بن هيم )) است و بديهى است كه اگر يك نفر هم مؤ من پيدا شود،كافى است .
و در كتاب كافى مروى است كه اگر در زمين يك نفر مؤ من بيشتر نباشد، براىحاصل شدن غرض از ايجاد كافى است از جمله منافع و حكمت خلقت شياطين بهره اى است كهبه واسطه توجه نكردن به اغوا و وسوسه شياطين ، نصيب مؤ منين مى گردد؛ چون اولا:شياطين سبب تميز و جدا شدن صالح از ناصالح هستند؛ چنانچه مى فرمايد:
(وَما كانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ اِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤ مِنُ بِالاْخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فىشَكٍّ...).(55)
و ثانيا: اغواى شياطين سبب مى شود كه مؤ من به واسطه مخالفت آنها سعادت بيشترىتحصيل نمايد بلكه مقام او از ملائكه افزونتر مى گردد.
س 16 :
فرق بين لوح محفوظ و لوح محو و اثبات و تقدير و تدبير را بيان فرماييد درتقديرات دعا و الحاح فايده دارد؟
ج :
در بيان لوح محفوظ و لوح محو و اثبات علماى اعلام هر يك تحقيقاتى فرموده اند از آنجمله علامه مجلسى - عليه الرحمه - در شرحاصول كافى مى فرمايد: آيات و اخبار، دلالت مى كند بر اين كه خداوند تعالى خلقفرموده است دو لوح را و ثبت فرموده است در آنها آنچه واقع مى شود از حوادث ،
اول :
لوح محفوظ است كه به هيچ وجه تغييرى در آن نيست و آن مطابق است با علمپروردگار.
و دوم :
لوح محو و اثبات است پس ثبت مى فرمايد در آن چيزى را پس محو مى فرمايد آن را بهواسطه حكمتهاى بسيارى كه بر صاحبان عقل پوشيده نيست ؛ مثلا ثبت مى فرمايد در آن كهعمر زيد پنجاه سال است يعنى مقتضى حكمت اين است كه عمرش پنجاهسال باشد، اگر بجا نياورد چيزى را كه موجبطول عمر يا كوتاهى عمر است ، پس اگر صله رحم نمود، محو مى فرمايد پنجاهسال را و ثبت مى فرمايد به جايش شصت سال را و اگر قطع رحم نمود ثبت مى فرمايدچهل سال را و اما لوح محفوظ پس در آن ثبت مى شود آنچه را كه واقع خواهد گرديد؛ مثلااگر زيد با حسن اختيارش صله رحم خواهد نمود كه مقتضىطول عمر است ، از همان اول در لوح محفوظ شصتسال عمر او ثبت است و اگر به سوء اختيارش قطع رحم خواهد نمود، از هماناول چهل سال ثبت شده است و بالجمله در لوح محفوظ هيچ تغييرى نيست بلكه هر چه واقعخواهد شد قبلا در آن ثبت است و اما در لوح محو و اثبات تغييراتى است كه ((بداء)) ناميدهمى شود (راجع به بداء در سؤ ال مربوط به آن گفتگو شد).
اگر سؤ ال شود پس از اينكه جميع حوادث مطابق آنچه واقع خواهد شد در لوح محفوظ ثبتاست پس فايده لوح محو و اثبات چيست ؟
در جواب گوييم بر آن حكمتهاى كثيره اى مترتب است كه بعضى از آنها را علاّمه مجلسىنقل فرموده از آن جمله آن است كه ملائكه اى كه نويسندگان آن لوح هستند و كسانى كهاطلاع مى يابند بر آن لوح از لطف و مرحمت حضرت آفريدگار نسبت به عباد، مطلع شوندو از آن جمله پس از اينكه انبيا و حجج الهيه (عليهم السّلام ) اطلاع بر آن لوح يافتند وبه بندگان خبر دادند و آنها را آگاه نمودند كهاعمال خيريه شما اين قسم تاءثير دارد در صلاح امور شما چنانچهاعمال شر شما موجب فساد امور شما خواهد گرديد، يقينا اين اخبار موجب مى شود كه مؤ منينبه كارهاى نيك روى آورند و بهره مند گردند و ازاعمال زشت خوددارى نمايند.
از جمله اعمال خير كه موجب تغيير مقدرات ثبت شده در لوح محو و اثبات است ((صدقه ودعا)) است و لذا در آيات و اخبار تاءكيد بسيار نسبت به هر دو رسيده فقط اكتفا مى شودبه ذكر يك حديث از كتاب شريف كافى ، در باب ((ان الدعاء يرد البلاء و القضاء)).
((عن الصادق ( عليه السّلام ) ان الدعاء يرد القضاء ينقضه كما ينقض السلك و قد ابرمابراما)).(56)
((به درستى كه دعا رد مى نمايد قضا را و شكسته و پاره مى نمايد آن را چنانچه ريسمانپاره مى شود و حال آنكه محكم شده است محكم شدنى )).
يعنى قضائى كه وقوع آن حتمى شده به واسطه دعا برطرف مى شود؛ مانند قوم يونسكه به واسطه توبه كردن و دعا و تضرع به درگاه الهى ، بلايى كه به آنها نزديكشده بود، مرتفع گرديد.
مبحث نبوت 
((اشهد انك كنت نورا فى الاصلاب الشامخة )).(57)
س 17 :
آيا آبا و اجداد رسول اللّه همه موحد بودند؟ و آيا آنها در زمان حضرت موسى ( عليهالسّلام ) به دين آن حضرت و اعقاب وى بوده و با ظهور حضرت عيسى ( عليه السّلام )به ديانت حضرت مسيح درآمدند، روى اين قاعده بايد حضرت عبدالمطلب مسيحى بودهباشد و اگر حضرت عبدالمطلب و حضرت ابوطالب به دين جد خود حضرت ابراهيمبودند مخالفت آنها و آباى آنها از قبول دين موسى و عيسى چه بوده و اينكه مى گويندحضرت حمزه سيدالشهداء قبلا مشرك بوده و بعد اسلام آورده و مورد توجهرسول اللّه ( صلّى اللّه عليه و آله ) واقع شده آيا صحيح است ؟
ج :
از جمله مطالب مسلمه در بين فِرقه حقه اماميه ، موحد بودن جميع آباى عظام حضرترسول ( صلّى اللّه عليه و آله ) تا آدم ابوالبشر است ؛ چنانچه علامه مجلسى (ره ) درفصل سوم از جلد دوم ((حيوة القلوب )) مى فرمايد اجماع علماى اماميه است بر آنكه پدر ومادر حضرت رسول ( صلّى اللّه عليه و آله ) و جميع اجداد و جدات آن حضرت تا آدم همه مؤمن بودند و نور آن حضرت در صلب و رحم مشركى قرار نگرفته است و شبهه در نسب آنحضرت و آبا و امهات آن حضرت نبوده است و احاديث متواتره از طرق خاصه و عامه بر اينمضامين دلالت كرده است بلكه از احاديث متواتره ظاهر مى گردد كه اجداد آن حضرت همه ،انبيا، اوصيا و حاملان دين خدا بوده اند و فرزنداناسماعيل كه اجداد آن حضرت هستند، اوصياى حضرت ابراهيم ( عليه السّلام ) بوده اند وهميشه پادشاهى مكه و حجابت [پرده دارى ] خانه كعبه و تعميرات آن با ايشان بوده است ومرجع خلق بوده اند و ملّيت ابراهيم در ميان ايشان بوده است و شريعت حضرت موسى (عليه السّلام ) و حضرت عيسى ( عليه السّلام ) و شريعت ابراهيم در ميان فرزنداناسماعيل منسوخ نشد و ايشان حافظان آن شريعت بودند و به يكديگر وصيت مى كردند وآثار انبيا را به يكديگر مى سپردند تا به عبدالمطلب رسيد و عبدالمطلب ، ابوطالب راوصى خود گردانيد وابوطالب كتب و آثار انبيا و ودايع ايشان را بعد از بعثت ، تسليمحضرت رسالت پناه نمود.
و نيز در باب 13 از كتاب مزبور مى فرمايد: وصاياى حضرت ابراهيم واسماعيل از جهت فرزندان اسماعيل و اوصياى او به حضرت عبدالمطلب منتهى شد و بعد ازاو به ابوطالب و حضرت رسول ( صلّى اللّه عليه و آله ) رسيد؛ زيرا همانطور كه ازبعض روايات مستفاد مى شود، اوصياى ابراهيم ( عليه السّلام ) دو شعبه داشتند يكىفرزندان اسحاق كه پيغمبران بنى اسرائيل در آنها داخلند و يكى فرزنداناسماعيل كه اجداد گرام حضرت رسول ( صلّى اللّه عليه و آله ) در ميان ايشان بودند وايشان بر ملت ابراهيم بودند و حفظ شريعت او مى نمودند و پيغمبران بنىاسرائيل بر ايشان مبعوث نبودند.
از بيانات علامه مجلسى - عليه الرحمه - ظاهر گرديد كه حضرت عبدالمطلب و حضرتابوطالب مكلف به شريعت موسى و عيسى ( عليهماالسّلام ) نبودند بلكه خود از اوصياىحضرت ابراهيم ( عليه السّلام ) و حجت الهيه بودند؛ چنانچه در جلد 35 بحارالا نوار ازحضرت صادق ( عليه السّلام ) مروى است كه : ((يبعث اللّه عبدالمطلب يوم القيمة و عليهسيماء الانبياء و بهاء الملوك )).(58)
((خداوند عبدالمطلب را روز رستاخيز بر مى انگيزاند در حالى كه چهره انبيا وبرازندگى شاهان را داراست )).
و از اعتقادات شيخ صدوق - عليه الرحمه - نقل شده :
((و قدروى انّ عبدالمطلب كان حجة و اباطالب ( عليه السّلام ) كان وصيه)).(59)
اما راجع به حضرت حمزه عم رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) پس در كتاب مزبور ازكتاب اعلام الوراى طبرسى ، تفصيل سبب قبول نمودن اسلام آن بزرگوار را ذكر نموده ونيز اخبار وارده در جلالت قدر آن حضرت و فداكاريهاى او را در راه توحيد و نصرترسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) نقل فرموده است .
س 18 :
مفاد ظاهرى آيات 90، 91 و 92 از سوره بنىاسرائيل :
(وَقالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنْ الاَْرْضِ يَنْبُوعا ...).
اين است كه از پيغمبر معجزه خواستند و آن حضرت از آوردن معجزه ابا كردند، معاندين اينآيه را دليل مى آورند كه آن حضرت معجزه نداشته ، شاءننزول اين آيه و جواب از اين ايراد را مرقوم فرماييد؟
ج :
شكى نيست واجب است عقلا بر كسى كه مدعى مقام نبوت و نمايندگى از طرف پروردگارعالم است (علاوه بر شرايطى كه بايد در شخص و در ادعاى او باشد كه در محلش ذكرگرديده ) داراى معجزه باشد؛ يعنى راءى خارق عادت باشد كه شاهد صدق دعوى اوباشد؛ زيرا اگر مدعى كاذب بود هيچ وقت خداوند بر دستش خارق عادت جارى نمىفرمود و البته براى اثبات اين مقام يك معجزه داشتن كافى است و اما مطابقميل هر كس ، خارق عادتى از او صادر شود عقلا غير لازم بلكه قبيح است ؛ زيرا اگربناشود مطابق ميل و خواهش هر فردى خارق عادتى از آنها سرزند، نظام عالم تكوين بههم مى خورد و جريان عالم را كه خداوند به مقتضاى حكمت بالغه ، خود مسببات را بهاسباب خاصه مرتبط فرموده به هم بزنند و به عبارت ديگر انبيا(عليهم السّلام ) مبعوثنشده اند كه اوضاع تكوين عالم را به هم بزنند بلكه آمده اند براى تهذيب نفوس وتوجه دادن آنها به مبداء تعالى .
و نيز گوييم غالبا كسانى كه آيات مقترحه مطالبه مى نمايند، قصد آنها ايمان آوردننيست بلكه يا براى رسيدن به مقاصد مادى و يا براى استهزا و مسخره است و البته درچنين صورتى اتيان به خوارق عادات ، مطابقميل چنين اشخاصى ، عبث و لغو و عقلا قبيح است .
ونيز گوييم : گاه مى شود در مقام مطالبه امورى كهمحال عقلى است بر مى آيند و بديهى است محال عقلى از ممتنعات است و ((معجزه ،محال عادى است نه عقلى )).
پس از دانستن اين مقدمه گوييم : مشركين كه ازرسول خدا خوارق عادتى را كه در آيات مذكور، مورد سؤال است [درخواست ] نمودند:
اولا: مطالبه آنها نه براى اثبات نبوت آن بزرگوار بوده كه پس از ديدن اين آيات ،ايمان بياورند؛ زيرا ايشان كسانى بودند كه دائما در مقام اذيت و آزار رساندن به آنحضرت بودند با اينكه صدها آيات باهرات مشاهده نموده بودند، غير از عناد چيزىنيفزودند، اگر ايشان طالب ايمان بودند يك معجزه بس بود، خصوصا قرآن مجيد و پساز مشاهده ((شق القمر)) اعراض نموده گفتند: اين سحرى مستمر است يعنى اين قسم امورعجيبه از محمد( صلّى اللّه عليه و آله ) دائما مشاهده مى كردند و بالجمله غرض ايشان ازمطالبه آيات مزبوره ، ايمان آوردن به آن حضرت نبوده بلكه مجرد ايرادگيرى وبهانه جويى و استهزا بود و سؤ الات آنها قابل استماع و ترتيب اثر نبوده است .
ثانيا: بعضى از سؤ الات آنها مطالبه محال و ممتنع عقلى بوده و آن مطالبه رؤ يتحضرت احديت جل شاءنه و ملائكه است ؛ يعنى از آن حضرت مطالبه نمودند كه به توايمان نمى آوريم تا اينكه خدا و ملائكه را نشان ما بدهى تا به چشم ببينيم (...اَوْتَاءْتِىَبِاللّهِ وَالْمَلائِكَةِ قَبيلا)(60) و چون ديدن حقتعالى از ممتنعات است ؛ چون جسم نيست ومنزه است از جسم و جسمانيات ، در جواب مى فرمايد:
(...قُلْ سُبْحانَ رَبّى ...).(61)
بعضى از سؤ الات آنها مطالبه تغيير دادن اوضاع تكوين برخلاف آنچه حكمت و مصلحتالهى اقتضا نموده است در كيفيت خلقت آنها بوده ؛ چنانچه گفتند به تو ايمان نمى آوريمتا اينكه كوههاى مكه را بردارى و زمين را مسطح كنى و چشمه هاى بسيارى كه هيچ وقتخشك نشود جارى سازى :
(وَ قالُوا لَنْ نُؤ مِنَ لَكَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الاَْرْضِ يَنْبُوعا).(62)
قسمتى از سؤ الات ايشان ، سؤ الات جاهلانه و بهانه گيريهاى بچگانه است كه از فرطعناد و لجاج ، اقتراح نمودند؛ چنانچه گفتند:
(اَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الاَْنْهارَ خِلالَها تَفْجيرا).(63)
((يابوده باشد براى تو بوستانى از درختان خرما و انگور پس روان گردانى در آنجويهاى آب را در ميان آن بوستانها روان كردنى )).
(اَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفا...).(64)
((ياآسمان را همچنانكه گمان دارى و وعيد دادى بر سر ما پاره پاره بيفكن )).
(اَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ...).(65)
((يا از براى تو خانه اى از زر باشد)).
(اَوْ تَرْقى فِى السَّماءِ وَ لَنْ نُؤ مِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتابا نَقْرَؤُهُ...).(66)
((يااينكه به آسمان بروى و رفتن تو را به آسمان تصديق نكنيم تا وقتى كه فرودآورى بر ما از آسمان كتابى را كه بخوانيم آن را و در آن تصديق تو نوشته باشد)).
برهيچ عاقلى پوشيده نيست كه هيچيك از اين سؤ الات ، عاقلانه وقابل ترتيب اثر نيست خصوصا با ملاحظه عناد و لجاج آنها.
ثالثا: گوييم يكى ديگر از علل عدم اعتنا به سؤ الات آنها اين است كه چون حكمت الهىچنين اقتضا نموده هر قومى كه از پيغمبر خود آيات مقترحه مطالبه نمودند و خداى تعالىبه آنها داد و مع ذلك ايمان نياوردند، مستحق نزول عذاب گرديده و هلاك شدند چنانچه قومصالح كه مطالبه نمودند خروج ناقه موصوفه به اوصاف خاصه را از كوه و پس ازآنكه مطابق ميل و خواهش ‍ آنها واقع گرديد، ايمان نياوردند بلكه عناد و لجاج آنها بيشترشد، خداى تعالى هم همه آنها را هلاك نمود و شكى نيست كه مشركين مكهنيزمثل قوم صالح بودندكه اگر تمام سؤ الات آنها هم واقع مى گرديد باز هم ايماننمى آوردند و لجاج آنها بيشتر مى گرديد ومستحق هلاك مى گرديدند و مصلحت الهىمقتضى هلاكت آنها نبود خصوصا با ملاحظه اينكه اعقاب بيشتر آنها مسلمان بودند يا بعداجزء افراد مسلمان گرديدند. و اشاره به همين جواب سوم فرموده است در اين آيه مباركه :
(وَ ما مَنَعَنا اَنْ نُرْسِلَ بِالاْياتِ اِلاّاَنْ كَذَّبَ بِهَا الاَْوَّلُونَ ...).(67)
((و باز نداشت ما رااز فرستادن معجزات مقترحه قريش مگر اينكه تكذيب كردند بهمعجزات مقترحه خويش ، پيشينيان )).
يعنى امم سابقه معجزاتى طلبيدند و ما آنها را بر دست پيغمبران ظاهر كرديم ولى آنانتكذيب كردند و ما آنها را مستاءصل نموديم پس اگر آنچه مى طلبند از معجزات به ظهورآوريم ، مى دانيم كه ايشان نخواهند گرويد، آن وقت عذاباستيصال به ايشان بايد فرستاد و ما در ازل حكم نموده ايم كه ايشان رامستاءصل نسازيم به جهت شرافت محمد( صلّى اللّه عليه و آله ) يا به جهت آنكه ازنسل ايشان مؤ منانى بيرون خواهيم آورد.
و يا معناى آيه شريفه اين است كه : ما ارسال آيات مقترحه نمى كنيم مگر به جهت علم مابه عدم ايمان ايشان پس نازل نمودن ما آيات را، عبث و بى فايده خواهد بود.
از آنچه ذكر گرديد واضح شد بطلان تمسك منكرين اعجاز حضرترسول ( صلّى اللّه عليه و آله ) به آيات مزبوره ؛ چگونه قرآن مى گويد تعهد معجزهندارد و حال آنكه قرآن مجيد براى انبيا اثبات معجزه مى فرمايد و مى فرمايد: (لَقَدْاَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ...)(68) بلكه معجزه عده اى از انبيا را تفصيلا شرح مىدهد چگونه سلب معجزه از خود آن بزرگوار (محمد( صلّى اللّه عليه و آله ) ) مى فرمايدبلكه گوييم اين حرف ، غلط محض است پس از آنكه خداى تعالى نفس قرآن مجيد را معجزهپيغمبر خود قرار داد و تحدى به آن فرمود كه اگر جن و انس با هم جمع شوند نتوانندمثل يك سوره از آن بياورند و علاوه بر معجزات كثيره متواتره كه از آن حضرت ظاهرگرديده و در كتب اخبار موجود است ، عده اى از معجزات آن حضرت را خداى تعالى در قرآنمجيد ذكر فرموده با چه جراءت معاندين مى گويند قرآن نفى معجزه از حضرت محمد(صلّى اللّه عليه و آله ) نموده است ؟ براى نمونه چند معجزه آن حضرت كه در قرآن مجيدذكر گرديده به طور اختصار و اشاره ذكر مى گردد:
1 - معجزه معراج
آن حضرت است كه در يك شب ، خداوند آن حضرت را از مكه به مسجدالاقصا و از آنجا بهآسمانها عروج داد چنانچه در اول سوره بنى اسرائيل مى فرمايد:
(سُبْحانَ الَّذى اَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ اِلَى الْمَسْجِدِالاَْقْصَا...).(69)
و تتمه معراج آن حضرت در سوره والنجم مذكور است .(70)
2 - معجزه شق القمر
است كه مشركين مكّه از آن حضرت آيه آسمانى مطالبه نمودند و گفتند چون سحر درآسمانها كار نمى كند ماه را اگر منشق نمايى به تو ايمان خواهيم آورد و آن حضرت باانگشت مبارك اشاره كرده و ماه دو نيمه گرديد و بعد اشاره ديگرى فرمود ملتئم شدچنانچه در سوره قمر مى فرمايد:
(اِقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ).(71)
3 - معجزه انداختن آن حضرت مشت ريگى را به سوى لشكر كفار
بود كه خداى تعالى آنها را به چشم و بينى تمام لشكر كفار رسانيد به طورى كهموجب انهزام و شكست آنها گرديد؛ چنانچه در سورهانفال فرمايد:
(...وَما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى ...).(72)
4 - وازآن جمله فرستادن باد سختى در غزوه احزاب به وسيله خداى تعالى
است كه آن باد در نهايت برودت بود به طورى كه نگذاشت براى مشركين خيمه اى مگراينكه آن را انداخت و نماند آتشى مگر آن را خاموش نمود و از شدت سرما نتوانستند توقفنمايند و ناچار همه فرار نمودند. و نيز عده اى از ملائكه را براى نصرت آن حضرتنازل فرمود؛چنانچه در سوره احزاب فرمايد:
(يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ اِذْجائَتْكُمْ جُنُودٌ فَاَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحا وَجُنُودا لَمْ تَرَوْها...).(73)
و نيز در ((غزوه حنين )) كه لشكر اسلام همه مغلوب و فرارى شدند خداى تعالى براى آنحضرت عده اى از ملائكه را فرستاد و سكينه دردل مؤ منين قرار داد و كفار را مغلوب و منهزم فرمود؛ چنانچه در ((سوره برائت )) مىفرمايد:
(لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فى مَواطِنَ كَثيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ...).(74)
5 - و نيز از جمله معجزات آن حضرت كه در قرآن مجيد تعدادى از آنها ذكر گرديده خبر دادنبه امور غيبيه است كه بعدا مطابق خبر دادن آن بزرگوار واقع گرديده و اين قسم معجزه، زياد است و ما به بعضى از آنها اشاره مى نماييم وتفصيل هر يك در تفاسير موجود است مثل آيه شريفه :(سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَالدُّبُرَ)(75) كه خبر از شكست كفار و فرار آنها مى دهد و بعد واقع گرديد؛ چنانچهقبل از جنگ بدر فرمود:
(... سَاُلْقى فى قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الاَْعْناقِ...).(76)
و نيز خبر از فتح خيبر و ساير فتوحات اسلامى داد و بعد تماما واقع گرديد؛ چنانچه درسوره فتح مى فرمايد: (وَعَدَكُمُ اللّهُ مَغانِمَ كَثيرَةً...).(77)
و نيز در سوره كوثر خبر از بقاى نسل شريف آن حضرت و انقطاعنسل شماتت كننده آن بزرگوار داد و همين قسم شد. و مرحوم فخرالاسلام - رحمة اللّه عليه- درجلد اول كتاب ((بيان الحق )) سى مورد از اينقبيل اخبار غيبيه كه در قرآن مجيد ذكر شده ، نقل مى كند و بيست مورد ازمواردى كهرسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) خبر داده از امورى كه غير از خداوند كسى را بر آناطلاعى نبوده و در قرآن مجيد ذكر گرديده ، نقل مى نمايد (طالبين به آن كتاب رجوعفرمايند).
و علامه مجلسى ( ؛ ) در جلد دوم ((حيوة القلوب )) تعدادى از اينقبيل آيات را جمع فرموده است . در جلد دوم ((انيس الاعلام ))، صفحه 245، هشت مورد ازاناجيل نقل مى نمايد كه از حضرت مسيح آيات مقترحه مطالبه نمودند و آن حضرت به سؤال آنها اعتنايى نفرمود و از آن جمله باب 8، آيه 11 ازانجيل مرقس نوشته است :
((فريسيان بيرون آمده با وى (مسيح )مباحثه شروع كردندو ازراه امتحان آيتى از آياتآسمانى از او خواستند و او از دل آهى كشيد و گفت از براى چه اين فرقه آيتى مى خواهندهر آينه به شما بگويم آيتى بدين فرقه عطا نخواهد شد)).

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation