بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عوامل سقوط حکومتها در قرآن و نهج البلاغه, نصرت الله جمالى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     SOGHOO01 -
     SOGHOO02 -
     SOGHOO03 -
     SOGHOO04 -
     SOGHOO05 -
     SOGHOO06 -
     SOGHOO07 -
     SOGHOO08 -
     SOGHOO09 -
     SOGHOO10 -
     SOGHOO11 -
     SOGHOO12 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

4 - آزادى بيان  
آنچه در ارتباط با مشورت و مشاركت افراد جامعه در تصميم گيرى هاى عمومى ،براى پابرجايى يك امت لازم بود از روايات استفاده كرديم ولى آنچه براى ادامه سخن ضرورىبه نظر مى رسد آن است كه گفتار تلخ مشاوران ،يا مصلحان تلخ گفتار نبايد موجبرنجش خاطر كارگزاران گردد و با گويندگان سخن تلخ حق ، مقابله شود بلكه تاءكيدامام على عليه السلام به مالك چنين است : ((ثم ليكن آثرهم عندك اقولهم بمر الحق لك(280) : ))بايد آن كس را بر ديگران ترجيح دهى كه سخن تلخ حق را به توبيشتر گويد.
اين گروه نزد امام على عليه السلام نه تنها مخالف نظام علوى محسوب نمى شوند بلكهگزينش اين دسته از تلخ گفتاران حق جو براى مالك اشتر در اولويت قرار مى گيرند. ازاين مهمتر اينكه حضرت امير عليه السلام مالك را سفارش مى كند: اطرافيانت را آنچنانعادت بده كه تو را نستايند: ((ثم رضهم على الا يطروك و لا يبجحوكبباطل لم تفعله فان كثرة الاطراء تحدث الزهو وتدنى من العزة (281) : ))آنان راطورى عادت بده كه تو را زياد تمجيد نكنند و از اينكه باطلى را انجام نداده اى - از بسستايشت كنند- خوشحالت نگرداند. براى اينكه تعريف تمجيد زيادعامل خودپسندى شخص و زمينه چيرگى بر ديگران و سركشى را فراهم مى آورد.
بنابراين فرهنگ گرايش به چاپلوسى ، تعريف و تمجيد را در تمام دست اندركاراننظام بايد از بين برد و اجازه نداد اين روحيه پرورش يابد كه استبداد و ديكتاتورى رادر جامعه پديد خواهد آورد.
امام على عليه السلام رهبرى نبود كه تعريف و تمجيد ديگران باعث استبداد و تجاوز آنحضرت به حقوق مردم گردد ولى براى اينكه فرهنگ طاغوتى و منش جباران تاريخ ازبين برود، اين چنين برخورد مى فرمود: ((فلا تكلمونى بما يتحفظ به عنداهل البادرة و لا تخالطونى بالمصانعه و لا تظنو بى استثقالا فى حققيل لى (282) : ))با من همچون جباران - تاريخ - صحبت نكنيد و همانطور كه از حكمغضب آلود خود را كنار مى كشيديد از من كناره گيرى نكنيد - نترسيد كه از من گزندى بهشما رسد، اگر سخن حقى گفتيد - با ظاهر سازى و چاپلوسى نزد من رفت و آمد نكنيد.گمان نبريد شنيدن سخن حق بر من سنگين است ...
امام على عليه السلام رابطه حكومت و مردم را، ارتباط پدر و فرزند مى داند نه اينكهسردمداران جامعه عرض و آبرو، حقوق مادى و معنوى مردم را نابود كنند، خود را حق و مردمرا ناحق بدانند: ((ثم تفقد من اءمورهم ما يتفقد الوالدان من ولدهما(283) ))امور مردمرا همانند پدر و مادرى كه تفص مى كنند تا به كمبودهاى فرزندان خود رسيدگى كنند،رسيدگى كن .
حكومت هاى خودكامه ، نه فقط به مردم آزادى نمى دهند كه اگر سخنى برخلافميل زمامداران گفته شود، علاوه بر اينكه عرض و آبروى آنان را مى ريزند، اگر بتوانندخون مردم را نيز مباح مى كنند. امام على عليه السلام ارزش فوق تصورى را براى مردمقائل بود. تاءكيد بر رعايت حقوق آنان مى كرد. به استاندارانش سفارش مى كرد، براىبقاى حكومت دست به جنايت نزنند كه خونريزى ناحق ،زوال آفرين است و قدرت برانداز. نه اينكه بر ادامه حكومتتان بيفزايد. لذا از نكاتبرجسته و مؤ كد آن حضرت به مالك اشتر همين فرمايش است : ((اياك و الدماء و سفكهابغير حلها(284) :))((بترس از اينكه خون بى گناهى را بريزى زيرا كه ريختنخون ناحق موجب كيفر الهى و زوال نعمت و كوتاهى عمر و سقوط حكومت مى شود، و نخستينچيزى را كه خداوند سبحان روز قيامت ميان بندگانش حكم مى فرمايد، خونهاى ناحقى استكه ريخته اند، بنابراين برقرارى حكومت را از ريختن خون بيگناهان مخواه زيرا چنينكارى نه تنها پايه هاى حكومت را سست ميكند بلكه آنرا از بين مى برد و به ديگرانانتقال مى دهد، و بدان كه ترا نزد خدا و نزد من براى چنين كارى عذرى نخواهد بود و چنينعملى قصاص بدنبال خوهد داشت ...))(285)
حال به نمونه اى از برخورد گروهى با آن حضرت را در دوران جنگ كه حتى گفتارشاننيز حق نبود بنگريد كه چگونه حضرت امير المؤ منين به دلخواه آنانعمل كرد:
((گروه ديگرى از ياران ابن مسعود نيز آمدند و گفتند: ما، در عين اعتراف به فضيلتتو، در مشروع بودن اين نبرد در شك و ترديد هستيم . اگر بناست ما با دشمن نبرد كنيم مارا به نقاط دورى گسيل دار تا در آنجا با دشمنان دين جهاد كنيم امام از اين اعتذار ناراحتنشد و گروه چهارصد نفرى آنان را به سرپرستى ربيع بن خثيم روانه رى كرد تا درآنجا انجام وظيفه و جهاد اسلامى را كه در اطراف خراسان پيش مى رفت يارىرسانند))(286)
در حقيقت بايد گفت دوران زمامدارى امام على عليه السلام ((زمان جنگ ))بود ولى آنحضرت دهان مردم را بسته نمى خواست و آزادى فردى آنان رانسبت به خود و حكومت باوضعيت امنيتى آن زمان حساس ، تحت ((دوران جنگ )) سلب نمى كرد. حتى در عصر كنونىنيز حكومت هاى دموكراتيك و ليبرال و ضامن آزادى و حقوق بشر در زمان جنگ حالت فوقالعاده اعلام مى كنند و حاضر نيستند ذره اى همانند دوران طلايى حكومت حضرت اميرالمؤ منينبا مردم رفتار كنند. از همه مهمتر اينكه امام عليه السلام در جريان هاى حساس نظر مردم راشخصا جويا مى شد و تندى و سخن نابجاى آنان رابر خود نمى گرفت تا از آنان انتقامبگيرد، به عكس ، پاسخ شبهات باطلى را كه پديد آمده بود مطرح مى كرد و نمىگذاشت چنين پندارند كه عامل هر جريانى آن حضرت است به عنوان نمونه بعد از حكميتجنگ صفين روش و سنت جاودانه آن وجود منعالى را بنگريد:
((پس از پيمودن مقدارى راه ، با عبدالله بن وديعه انصارى مواجه گرديد ومايل شد كه از نظر مردم درباره قرارداد تحميلى با معاويه آگاه گردد. لذا با او بهگفتگويى پرداخت كه نقل مى شود.
امام على عليه السلام مردم درباره كارها چه مى گويند؟
انصارى :...برخى آنرا پسنديده ، برخى ديگر آن را خوش ندارند...
امام على عليه السلام : صاحبنظران چه مى گويند؟
مى گويند گروهى دور على بودند اما على آنها را متفرق ساخت . دژ استوارى داشت ولى آنرا ويران كرد. ديگر على كى مى تواند مانند آنان را كه متفرق ساخت گرد آورد و بنايىرا كه ويران كرد از نو بسازد؟ اگر او با همان گروهى كه به فرمان او بودند بهنبرد ادامه مى داد تا پيروز گردد يا نابود شود كارى مطابق با خرد و سياست صحيحانجام داده بود.
امام على عليه السلام : من ويران كردم يا آنان (خوارج )؟ من آن جمع را متفرق ساختم يا آناناختلاف و دو دستگى پديد آوردند؟ اينكه مى گويى حسن تدبير آن بود كه در آن زمان كهگروهى پرچم مخالفت با من برافراشتند من بايد با گروه وفادار خود به نبرد ادامهمى دادم . اين نظرى نبود كه از آن غافل باشم . من حاضر بودم كه جان خود رابذل كنم و مرگ را با روى گشاده پذيرا شوم . ولى بر حسن و حسين نگريستم و ديدم كهدر شهادت بر من سبقت ميگيرند. از آن ترسيدم كه با مرگ آن دو،نسل پيامبر صلى الله عليه و آله منقطع شود. لذا اين كار را نپسنديدم . به خدا سوگندكه اگر اين بار با شاميان رو به رو شوم اين راه را بر مى گزينم و هرگز آن دو (حسنوحسين ) با من همراه نخواهد بود.
گفتگوى رك و بى پرده انصارى با امام عليه السلام دو مطلب را روشن مى كند:
الف ) محيطى كه امام عليه السلام در آن مى زيست محيط آزادى بود و افراد مى توانستندافكار و آراى مختلف خود را درباره حكومت وقت ابزار دارند و موافق و مخالف در اظهار عقيدهدر پيشگاه امام يكسان بودند تا وقتى كه مخالف دست به سلاح نمى برد و به قياممسلحانه نمى پرداخت از آزادى كامل برخوردار بود.
ب ) حفظ نسلرسول خدا صلى الله عليه و آله (287)
يكى از افرادى كه بايد او را از چهره هاى مرموز تاريخ در صدر اسلام و در زمان حكومتحضرت امير عليه السلام ناميد ((اشعث بن قيس )) است . در زمان پيامبر اكرم مسلمان شد.بعد از رحلت پيامبر ظاهرا مرتد گشت به زور سلاح دوباره مسلمان شد و ابوبكر او راهمراه با ده اسير ديگر آزاد كرد، خواهر خود ام فروه را به ازدواج او در آورد. از اين زنسه فرزند پسر: محمد، اسحاق ، و اسماعيل داشت . محمد در جنگ با امام حسين عليه السلاماز نقش آفرينان بود.
رابطه نزديكى با خليفه سوم داشت يكى از دخترانش همسر ((عمرو))فرزند خليفه بودبه همين سبب از طرف عثمان استاندار آذربايجان شد.
يكى از دختران ديگر را به امام حسن عليه السلام داد تا با اين پيوند همه را با خودداشته باشد و به اهداف خود برسد ( همان زنى كه جعده نام داشت و آن حضرت را مسمومكرد) بنابراين او شوهر خواهر خليفه اول ، پدر زن فرزند خليفه سوم و چهارم بود. درتاريخ روشن نيست كه با خليفه دوم پيوندى برفرار كرد يا نه ؟
به نظر مى رسد روابط سرى با معاويه نيز داسته است چون وقتى خليفه سوم كشتهشد و امام على عليه السلام زمام امور را در دست گرفت ، تا بعد از جنگجمل اشعث هيچ بيعتى نه از طرف خود و نه از اهالى آذربايجان و ارمنستان براى آنحضرت نگرفت تا وقتى نماينده و پيك آن حضرت ، زياد بن مرحب به آن منطقه رسيد وجريان پيمان شكنى طلحه و زبير و پايان كار آنان راگفت . اشعث نيز وضع را چنين ديدبا كراهت تمام و اندك سخنى اطاعت خود را اعلام كرد. وقتى به خانه آمد ياران خود را جمعكرد و گفت نامه على مرا به وحشت انداخته او ثروت آذربايجان را از من مى گيرد. بهتراست به معاويه پيوندم . وقتى با ملامت آنان روبرو شد. نظر خود را عوض ‍ كرد و بهكوفه برگشت .
در جريان جنگ صفين و قصه حكميت ، بعد از آن خوارج و سپس همراهى با ابن ملجم ، ازعوامل اصلى پشت پرده و به هنگام ضرورت ، در ظاهر بود.
مسعودى هم مى نويسد:
((اشعث به سبب همين عزل و به سبب اين هنگام بازگشت ، على درباره دخالت دراموال آنجا با او سخن بود كينه او را به دل داشت .))(288) ابن ابى الحديد مىگويد: ((هر فتنه و تباهى در حكومت امام زير سر اشعث بوده است .))(289)
امام على عليه السلام : به همين اشعث اجازه مى داد در مجامع حضور يابد و آزادانه هر چهمى خواست مى گفت . هر كجا لازم بود امام على عليه السلام جواب او را دندان شكنانه مىداد ولى خبر از به زندان انداختى و... نبود.
امام عليه السلام در كوفه به سخنرانى مشغول بود. اشعث گمان كرد بحث امام دربارهحكميت بر ضد آن حضرت است و گفت ...((هذه عليك لا لك ))اين به ضرر تو استنه به نفعت ، اى امير مؤ منان . امام چشمان مبارك را بطرف او برگرداند. فرمود: تو چهمى فهمى كه چيزى بر ضد من است يا به نفع من ، لعنت خدا و... بر تو... اى منافقفرزند كافر(290)
اين نوع پاسخ ، حق مسلم اشعث است كه از زبان امام على عليه السلام منافق ناميده شود ولعن گردد. آن هم پس از اينكه امام عليه السلام خوارج را در صفين آرام كرده بود و تلاشكرد تا از اردوگاه خود به كوفه وارد شوند و وضعيت آرام گرفت . تنها اشعث بوده كهدوباره وضعيت شورش را پديد آورد و خوارج مجددا با دادن شعار خويش به اردوگاه خودبازگشتند. شايد گمان كنيم ، اين مقدار آزادى دادن به افراد از طرف حضرت امير عليهالسلام خلاف حكومت دارى و اداره جامعه است - نعوذبالله -.
بطور يقين اين گمان ، خلافت اسلام است و اگرعمل مكروهى هم بود امام عليه السلام جلو آن را مى گرفت تا چه برسد كه آن حضرتاجازه فعل حرامى را صادر فرمايد و اجازه دهد يك نفرمثل اشعث از اين همه آزادى برخوردار باشد. پس بطور مسلم اين نوع آزادى نه تنها دراسلام حرام نيست بلكه با توجه به روش امام على عليه السلامفعل مشروعى به حساب مى آيد و حق جامعه است كه از آزادى برخوردار باشند. اصالتاجايى كه خداوند متعال انسان را آزاد قرار داده ، نبايد از اين مائده آسمانى يعنى آزادىمحروم گردد. بايد بتواند انديشه خود را آزادانه بيان كند. كاملا روشن است امام علىعليه السلام به فرزند ارشد خود امام حسن مجتبى عليه السلام مى فرمايد: ((و لا تكنعبد غيرك و قد جعلك الله حرا(291) ))بنده ديگرى مباش كه خدا تو را آزاد قرار دادهاست .
امام على عليه السلام حتى كسانى را كه با او بيعت نكردند از حقوق اجتماعى محروم نكرد واين ارزش قائل شدن براى آزادى است . در تاريخ آمده است : وقتى عبدالله بن عمر را نزدآن حضرت آوردند و بيعت نكرد، امام از او خواست ضامنى بياورد كه دست به اغتشاش وخرابه كارى نزند چون ضامن نداشت وجود مقدس امام عليه السلام خود ضامن اوگرديد(292) و مانع از ايذاء او شد.
بنابراين آزادى ، با فطرت خدادادى سازگار است و آنچه با سرشت انسان هماهنگىداشته باشد ماندنى است .
بخش دوم : عوامل سقوط حكومت ها : دنياگرايى سران امت 
توجه دنيا و به فكر جمع كردن دارايى و مال ، براى سران ، از جملهعوامل فساد و از هم پاشيدگى جامعه را در پى خواهد داشت . تا وقتى اكثر مردم در فقربه سر مى برند، آنان بايد به فكر فقرا باشند نه خود. بعد از آن هم بر اساستعاليم عاليه اسلام ، رهبران بايد سطح زندگى خود را پايين نگه دارند كه مردم ازكمبودهاى خود احساس اندوه و دلتنگى از حاكمان را در خود پرورش ندهند و عاملى براىبريدن آنان از حاكمان خود نگردد. اگر دشمن هم نمك بر زخم بپاشد كه بدتر.
در صورتى كه اختلاف طبقاتى از لحاظ اقتصادى در جامعه رشد داشته باشد، از طرفديگر سعادت و بقاى همگانى قوس نزولى پيدا مى كند. سردمداران به ثروتمندانمبدل مى شوند و مال و منال روحيه برترى جويى را پديد مى آورد. روحيه اى كه باپيدايش آن بريدن و جدايى از مردم را در پى دارد و زمينه اين گمان را بوجود مى آورد كه: انگار مديران جامعه به فكر آسايش اءمت نيستند، فقط خود را مى بينند. مى خواهندديگران هم فقط آنان را مى بينند و چشم مردم را با وجود خود پر كنند. اين همان چيزى استكه با واژه ((ملاء))(293) يعنى چشم پركنان مطرح مى فرمايد. راغب مى گويد:((چشمان بينندگان را با جلال و جبروت خود، وشكل و شمايلشان ، قد و قيافه و لباسهايشان پر مى كنند))
سخن راغب معناى بسيار دقيق و جالبى است كه از اين واژه ارائه داده است . ملاء معناى جمعىدارد، بر طبقه و گروهى اطلاق مى شود كه اطراف حاكمان جامعه هستند. - به اصطلاح -((لايه بالاى جامعه )) و از ديد حضرت امير عليه السلام ((طبقه عليا)) محسوب مىشوند. قرآن نيز به همين طبقه عليا نظر دارد: ((قال للملاء حوله ان هذا لساحر عليم (294) :))فرعون به ملاء اطراف خود گفتموسى ساحرى زبردست و ماهر است .((قال ملاء من قوم فرعون ...(295) ))ملاء ازقوم فرعون گفتند موسى ساحرى زبردست و ماهر است . در آيه ديگرى ملاء را همانبزرگان يك جامعه قلمداد مى كند: ((و كذالك جعلنا فىكل قرية اءكابر مجرميها...(296) ))اين چنين در هر قريه اى - شهر و كشورى -بزرگان مجرمش را قرار مى دهيم ...
بنابراين ((چشم پركنان )) از همه جهت چشم پركن به حساب مى آيند وقتى به عللى درجمع مردم پيدا مى كنند، مردم براى اينكه خوب آنان را بنگرند حتى كمتر پلكهاى خود راباز و بسته مى كنند تا چشمشان آنان را سير ببند و پر شود و اين بدان علت است كه يادر ميان مردم نيستند، يا مردم گمان مى كنند، اينان غير مردم هم طراز خود مى باشند و يا باوضعيتى در ميان مردم حضور پيدا مى كنند كه براى مردم ، غير عادى نيست . از وضعمركوب آنان گرفته تا دبدبه و كبكبه ، لباس و ظاهر آنان كهقابل رؤ يت است . در آيه ديگرى صاحبان انديشه و طراحان و برنامه ريزان حكومت نيزملاء هستند: ((قالت يا اءيها الملاء افتونى فى اءمرى (297) ))آن زن و حاكم(بلقيس ) گفت در كارم نظر بدهيد. اطرافيان حكومتى حضرت سليمان يا - به اصطلاحامروز- ((كارگزان )) هم ملاء ناميده شده اند: ((قال يا اءيها الملاء اءيكم ياءتنى بعرشها...(298) ))اى ملاء كدام يك از شما عرشاو را برايم مى آورد؟
با توجه به آيات مذكور و آيات ديگرى كه در قرآن داريم واژه ((ملاء))بار منفى ازلحاظ معنا و كاربرد ندارد اگر چه بيشتر، كاربرد آن را براى افرادى مى بينيم كه درمقابل پيامبران ايستاده اند. اين امر طبيعى است زيرا درطول زمان و حيات انسان حكومت گران مؤ من كمتر داشته ايم . بيشتر طواغيت و مخالفانجبهه حق سردمدار جوامع و امتها بوده اند.
بنابر اين بهترين واژه جايگزين در فارسى براى آن به نظر ما لغت ((سران ))است .سران فكرى ، سران حكومتى ، سران اقتصادى و... سران يك جامعه چون قدرت فكرى ،سياسى و نظامى جامعه را در اختيار دارند، انحرافشان از حق و استفاده ازاموال عمومى زياد است . اگر تقوا نداشته باشندباطل گرايى آنان به مراتب بيشتر از عامه مردم است . انسان وقتى به طرف دنيا كششپيدا كرد. دنبال به دست آوردن جاه و مكنت دويد و روحيه استغناى خود را پرورش داد، سربه طغيان بر مى دارد: ((ان الانسان ليطغى ان رآه استغنى (299) ))همانا انسانحتما سركشى مى كند، اگر خوشتن را مستغنى دانست . گروه ملاء وقتى دنياگرايى را هدفقرار داد، هوس هاى فراوان آن كه از ندارى و عدم امكانات همچون مار سرمازده ، افسردهشده بود، با وزيدن گرماى اندكى سر بلند مى كند ودنبال خوشگذرانى و عياشى مى رود كه قرآن از آن به ((اتراف )) ياد مى كند (300) ملاء ((مترف )) مى شود چون به همه چيز رسيده است : ((ربنا انك آتيت فرعون و ملاءزينة و اءموالا فى الحيوة الدنيا ربنا ليضلوا عن سبيلك ...(301) ))موسى بهدرگاه آفريدگار ناليد و گفت : - خداوندا! فرعون و سران حكومتى و اطرافيان او زينتو ثروت دادى . اى خدا! تا از راه تو- مردم را - گمراه كنند. ((وقال الملاء من قومه الذين كفروا و كذبوا بلقاء الاخرة و اترفناهم فى الحيوة الدنيا ما هذاالا بشر مثلكم ...(302) ))و سران قوم او همانانى كه كافر شدند و ديدار قامت راتكذيب كردند و در زندگى دنيا آنها را خوش قرار داديم ، گفتند اين چيزى جز يك انسانمانند شما نيست ... آيه ديگرى نيز كه استفاده مى شود ملاء كافر و منكر قيامت همان مترفانو خوشگذران هستند: ((و ما ارسلنا فى قرية من نذير الاقال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون و قالوا نحن اكثر اموالا و اءولادا و ما نحنبمعذبين (303) ))و هيچ پيامبرى را در سرزمينى نفرستاديم مگر اينكهخوشگذرانان آن ديار گفتند ما به آنچه شما برايش فرستاده شده ايد كافر هستيم و -همچنين - گفتند ما داراى اموال بيشتر و اولاد زيادترى هستيم و ما عذاب نخواهيم شد.
بنابراين هر مترفى ملاء هست ولى هر ملئى مترف نيست و ظالمان و مترفان هر دو از جهاتىيكى هستند يعنى همه ستمگران مترف نيستند ولى همه مترفان ظالم اند كه نسبت عموم وخصوص مطلق بين آنها برقرار است : ((و اتبع الذين ظلموا ما اترفوا فيه و كانوامجرمين (304) : ))ظالمان از آنچه كه در آن گشايش پيدا كرده خوشگذرانى نمودندپيروى كردند و آنان مجرم بودند.
لغت ترف در اصل به معناى توسعه و گشايش در نعمت است (305) و آنچه از آياتقرآن استفاده كرديم كه ((مترف )) آورده است يعنى اسممفعول از باب افعال به معناى كسى كه از لحاظ ثروت واموال دنيوى گشايش و وسعت داده شده است . ثروتمندان چون اكثرا از هر جهت امكانات دارنداز همه چيز بهره مند شوند، به اين دسته از آنان خوشگذران واهل عيش و شادى گويند. كردار اينگونه ملاء و مترف يكى است و با توجه به انحرافشاناز مسير حق و دين خدا، عياشى و خوشگذارانى آنان ، باعث نابودى و هلاكتشان گرديد.قرآن آنجا كه از نابودى قوم فرعون ، قوم ثمود، قوم نوح و... مى گويد، بهعامل دنياگرايى آنان توجه كرده است و آن را علت انقراض مى داند و همچنين دنياگرايىآنان را ظلم تلقى مى كند: ((فاءخذتهم الصيحة بالحق فجعلناهم غثاء فبعدا للقومالظالمين (306) ))پس آنان را صيحه به حق فراگرفت و آنانرا((مثل برگ و چوب )) خشك كرديم ، پس ظالمان (از رحمت خدا) دور باشند. پايان كارمترفان نابودى و هلاكت است : ((و اذا اءردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيهافحق عليها القول فدمرناها تدميرا(307) ))و وقتى اراده مى كنيم مردم سرزمينى رانابود كنيم ، ثروتمندان خوشگذران آن را امر مى كنيم تبه كارى نمايند سپس حكم -نابودى - فرا مى رسد و محقق مى شود، در نتيجه نابود مى كنيم نابود كردنى . تفسيرفى ظلال القرآن در ذيل اين آيه مى گويد: ((در هر امتى مترفان به طبقه اى ازبزرگان مرفه گويند كه داراى مال و خدمتكار بوده و از نعمت آسايش و سرورى بهرهمندند تا آنكه در وجودشان تغيير حالت پديدار شده و در فسق و فجور غوطه ور مىشوند و به مقدسات و ارزش ها جسارت و توهين مى نمايند و متعرض اعراض و حرمتها مىشوند، اگر كسى جلو آنان را نگيرد در زمين فساد راه مى اندازند و فحشا را در بين مردمشايع مى سازند و... امت را به نابودى مى كشانند...)).(308) در جاى ديگرى مىگويد: ((به طور طبيعى وجود مترفان در جامعه خود عاملى است كه نشان مى دهد بناى آندچار تباهى و خلل شده و در مسير انحلال و نابودى گام برمى دارد)).(309)
قوم ثمود كه صالح پيامبر آنان بود. سرانشان به مردم مؤ من گفتند آيا مى دانيد كهصالح از طرف خداى خود فرستاده شده است ؟ گفتند: ما به آنچه او آورده ايمان آورده ايم. ملاء گفتند: ما به آنچه شما به آن ايمان آورده ايد كافريم . پس ناقه صالح را پىكردند و از فرمان خدا تجاوز كردند. و گفتند: اى صالح اگر پيامبرى آنچه را به وعدهداده بودى بياور. ((فاخذتهم الرجفة فاءصبحوا فى دارهم جاثمين (310) ))پسآنان را زمين لرزه شديد فراگرفت و در خانه هاى خود فرو افتاده ، كشته شدند. همچنيندر آيه ديگرى از واژه ((بطر)) به معناى سوء استفاده از ثروت و سركشى به هنگامنعمت ، براى ملاء و مترف استفاده كرده است كه پايان كارشان ، جايگاه خالى از سكنهآنان مى باشد: ((و كم اهلكنا من قرية بطرت معيشتها فتلك مساكنهم لم تسكن من بعدهم الاقليلا...(311) ))چه بسيار سرزمين هايى را كه مردم آنجا زياده روى و سركشى وتجاوز از محدوده زندگى خود كردند، هلاك كرديم . آن منازلشان است كه بعد از آنان جزتعداد اندكى در آنجا مسكن نگزيدند. آيات قرآن كريم گوياى آن است كه دنيا گرايىانسان ، جامعه و امت را به وادى نيستى مى كشاند و تاريخ بشر پر از اقوام و ملتهايىاست كه با گرايش به عياشى و شهوت گرايى از تمام انواع آن با دست خود،برانداختن و فروپاشى خود را فراهم كرده اند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation