بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب کیش پارسایان, دروس استاد آیة الله مجتبى تهرانى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     fehrest01 -
     FOOTNT01 -
     SA000001 -
     SA000002 -
     SA000003 -
     SA000004 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

يعنى چشمانى كه آلوده و عملا كور است . نمى تواند حق را مشاهده كند.
واما طولالامل فانه يورث الحب للدنيا ثم قال الا ان الله تعالى يعطى الدنيا من يحب و يبغض
اما آرزوى دراز، موجب حب به دنياست .سپس فرمودند: همانا خداى تعالى دنيا را به هر كس ،چه دوست بدارد يا ندارد، مى دهد.
اما كسى را كه دوست دارد چيزى اضافه مى دهد.
و اذا احب عبدا اعطاه الايمان
بنده اى را كه دوست ندارد به او ايمان عطا مى كند.
مطابق سخن على عليه السلام ، مومن آرزويش اندك است . چون زندگى بدون آرزو امكانندارد. آرزوى مؤ من ، نزديك است ؛ يعنى مال امروز و به مقدار متعارف است . وقتى آرزو كمبود، دنباله اش آثارى پديد مى آيد.
قليلا زلله متوقعا لاجله
لغزشهايش كم و مرگ را محقق مى بيند.
طول امل دو اثر داشت : 1. عمل را فاسد مى كرد؛ 2. موجب فراموشى مرگ مى شد.
مؤ من آرزويش اندك است ، به همين دليل مبتلاى به آثار شومطول امل نمى شود. از اين رو، لغزشهايش اندك است و انتظار مرگ را مى كشد. دلبستگىبه حق تعالى ، مرگ را در نزد انسان به صورت رها شدن از آزارها جلوه مى دهد. انتظارمرگ براى مومن ، در حكم فرج بعد از شدت است . دنيادار ابتلا و اذيت و در نزد اولياتلخ است . حقيقت دنيا، زشت و كريه است و مفارقت از آن آرزوى انبياست .
خاشعا قلبه ذاكرا ربه قانعه نفسه منفيا جهله
مؤ من قلبش خاشع است ذاكر پروردگار است ، نفس او قانع است و جهلش ‍ زدوده است .
قواى درونى انسان مطابق اصطلاح اهل معرفت ، قلب و نفس وعقل است .
قلب محور محبتها و احساسات آدمى است . نفس محور خواسته هاى حيوانى است ، اعم از شهوتو غضب ، و عقل محور ادراكات كلى است . در اين روايت ، اميرالمؤ منين عليه السلام هر سهمحور عقل و نفس و قلب را مطرح مى فرمايند.
خشوع امرى است قلبى ، مؤ من قلبش خاشع است و اگر در ظاهر هم فروتنى دارد؛ اينتواضع و فروتنى ناشى از همان خشوع قلبى است ؛ اما خشوع مومن به چه كسى است ؟جمله بعد توضيع مى دهد.
ذاكرا ربه
به پروردگارش متذكر است .
ذكر در اينجا مطلق است و شامل ذكر باطنى و ظاهرى است . فروتنى قلب مؤ من از ذكر ربناشى مى شود.
چرا حضرت ، تعبير رب به كار برده اند و كلمه الله راذكر نكرده اند؟ رب ، صفت ربوبيت و مقام تربيت است . مومن آنگاه كه متذكر الطاف و مراحمحضرت حق مى شود، دلش خاشع مى شود.از نظر زمانى هم محدوديتى ندارد.
مؤ من در همه زمانها در همه زمانها ذاكر رب است ؛ اما نفس مومن چگونه است ؟ حضرت دردنباله روايت مى فرمايند:
قانعة نفسه
نفسش به آنچه دارد قانع است .
قناعت از ملكات فضايل نفسانى است . مومن به حد كفاف قافع است . اما كفافى كه مقرونبه رضا و خشنودى است .قناعت ضد حرص و فزون طلبى است . حرص از صفات جهنم است. آنگاه كه به جهنم خطاب مى شود:
هل امتلات
آيا پر شدى .
جهنم مى گويد:
هل من مزيد (226)
آيا باز هم چيزى هست .
قناعت ، در مومن يك اصل است ؛ على عليه السلام فرمود:
لن يلق المؤ من الا قانعا(227)
هيچ گاه مؤ منى را نخواهى ديد كه قانع نباشد.
القناعة علامة الاتقياء (228)
قناعت نشانه اهل تقواست .
از نظر عقلى ، على عليه السلام درباره مومن مى فرمايند:
منفيا جهله
جهل از مومن منفى است .
يعنى مؤ من ، به علاوه جهل نيست ، منهاى جهل است .جهل گاهى در برابر علم قرار مى گيرد و علم را اگر به معناى يادگيرى بدانيم ، مؤ مناز اين نظر منفى از جهل است . مومن اهل يادگيرى است و اجازه نمى دهد چيزى برايشمجهول باشد.
دين آميخته با نافهمى نيست ؛ منافاتى ندارد كه انسان متدين باشد و همه چيزهاى مفيد رابداند.
زمانى به غلط ميان دين و علوم ، به ويژه علوم تجربىقائل به ناسازگارى بودند؛ اما اين مطلب به صورت حيله اى از جانب اجانب مطرح شدهبود. به بهانه تضاد علم و دين قصد ترويج بى دينى داشتند. در صورتى كه متوندين چنين نسبتى را درست نمى داند.
على عليه السلام مى فرمايد:
الايمان و العلم اخوان تواءمان و رفيقان لا يفترقان (229)
ايمان و علم دو برادرند كه با يكديگر تواءمند و دو رفيقند كه جدايى ناپذيرند.
على عليه السلام مى فرمايد:
تعلموا العلم و تعلموا مع العلم السكينة و الحلم فان العلمخليل المومن و الحلم وزيره (230)
علم را بياموزيد و بياموزانيد با علم آرامش و حلم را كه علم دوست مؤ من و حلم وزير اوست .
مقصود، علوم آموختنى است . گاهى هم جهلدر برابر عقل قرار دارد. يعنى همان شعور باطنى كه ادراك كليات مى كند.چنان كه درروايت مشهور كافى امام صادق عليه السلام جنودعقل را در برابر جنود جهل مطرح مى فرمايند.
اين عقل ، اعم از نظرى و عملى است ؛ به اين معنى مؤ مناهل تفكر است .
در روايتى ، امام على عليه السلام كمال ايمان را در سه چيز دانسته اند:
ثلاث من كن فيه كمل ايمانه ، العقل و الحلم و العلم (231)
سه چيز اگر در شخصى باشد ايمانش كامل مى شود،عقل ، حلم و علم
للمؤ من عقل و فى و حلم مرضى و رغبة فى الحسنات و فرار من السيئات (232)
مؤ من عقلوافى دارد و بردباريست پسنديده و رغبت به حسنات دارد و از سيئات فرار مى كند.
جمله هاى اين روايت با آنچه در سابق دربارهطول امل بحث كرديم كاملا مناسبت دارد. عاقل هيچ گاه اعتماد به آرزوهاى بيجا نمى كند،طول امل ناشى از جهل است . چنان كه در روايت آمده است :
العاقل يعتمد على عمله الجاهل يعتمد على امله (233)
عاقل بر عمل و جاهل بر امل تكيه مى كند.
سهلا امره
كارش آسان است .
امر در اينجا مى تواند چند معنا داشته باشد.
1. از نظر امور دنيوى خيلى آسان زندگى مى كند. چنان كه در روايتى دربارهرسول الله صلى الله عليه و آله تعبير به خفيف المؤ ونة وارد شده است .
2. در برخورد با جاهل خيلى راحت تحمل مى كند.
3. اهل تكلف نيست و ديگران را هم وادار به تكلف نمى كند.
حزينا لذنبه
مؤ من در خصوص گناهانش اندوهناك است .
در جمله هاى سابق از حزن مذموم بحث كرديم . اميرالمؤ منين عليه السلام با تعبير ولايحزن على ما اصابه اين حزن را از مومن مبر دانستند.اما حزن درباره گناهان راحزنى ممدوح تلقى فرمودند. چون آن حزن ، حزن براى دنيا بود در حالى كه اين حزنجهت اخروى دارد.
ريشه اين حزن فهم و بينش مؤ من است . آنگاه كه مؤ من لذت معصيت را با سختيها وناراحتيهاى آخرت مقايسه مى كند از گناهانش سخت پشيمان و اندهناك مى شود، بنابراينحزن از معصيت ريشه عقلايى دارد.
در روايتى از على عليه السلام در اين زمينه آمده است .
لاتوازى لذة المعصية فضوع الاخرة و اءليم العقوبات (234)
لذت معصيت با رسوا شدن در آخرت و عذاب اليمقابل قياس نيست .
لاتهتكوا استاركم عند من يعلم اسرار كم (235)
پرده درى نكنيد در پيش روى كسى كه اسرار شما را مى داند.
حزن ممدوح آثار مثبت سازنده اى در زندگى انسان دارد.
از جنبه عملى ، حزن ممدوح سازنده است . اين حزن جلب رحمت حق مى كند.رسول خدا صلى الله عليه و آله در ضمن روايتى در اين باره مى فرمايند:
اذا كثرت ذنوب العبد و لم يكن له من العمل ما يكفرها ابتلى الله تعالى بالحزنليكسرها.فان فعل ذلك و الا عذبه فى قبره (236)
آنگاه كه گناهان بنده فزونى گرفت و اعمال حسنه اش توان پوشش سيئات را نداشت ،حق تعالى وى را به حزن مبتلا مى كند. اگر اين حزن اصلاحش كرد وگرنه خداوند او رادر قبر و عالم برزخ عذاب مى كند.
شايان توضيح است كه براى مؤ من عالم برزخ از دنيا و آخرت سخت تر است . چون دردنيا توبه وجود دارد و در قيامت شفاعت اما در برزخ شفاعت هم نيست .
در دنباله اين روايت ، حضرت رسول صلى الله عليه و آله عذاب قبر را هم لطف الهىدانسته و در حكمت اين لطف فرموده اند:
فيلقاه الله عز و جل يوم يلقاه و ليس شى ء يشهد عليه لشى ء منه
براى آنكه مى خواهد پاكش كند تا وقتى در قيامت خداى تعالى را ملاقات كرد چيزى نباشدتا شهادت بر گناهان او دهد.
رسول الله صلى الله عليه و آله در مدح حزن ممدوح فرموده اند:
ان الله تعالى يحب كل قلب حزين (237)
خداوند تعالى دوست مى دارد آدمى را كه اندوهگين باشد.
حزن ممدوح در نسبت با عقايد و روابط روحانى با بحث محبت گره خورده است ؛ به ويژهدرباره شيعه كه ارتباط محبتى شديد با ائمه اطهار عليه السلام دارد.
اللهم ان منا شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا(238)
خدايا شيعيان ما از ما هستند و از باقيمانده طينت ما خلق شده اند:
يعنى رابطه تنگاتنگى از نظر حالات روحى ، همچون فرح و حزن ميان ائمه اطهار وشيعيان وجود دارد.
يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا
از شادى ما شادمان و از حزن ما اندوهگين مى شوند (239)
مطابق آنچه از مدارك دينى استنباط مى شود، در ميان حزنرسول الله صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و ائمه شيعه عليه السلام ، حزنىفوق شهادت صديقه طاهره ، حضرت زهرا سلام الله عليها، وجود ندارد.
ميتة شهوته
مؤ من شهوتش مرده است .
عين اين مضمون را على عليه السلام درباره عاقل به كار برده اند:
العاقل من امات شهوته (240)
عاقل كسى است كه شهوتش را بميراند.
شكى نيست كه قوا و نيروهايى كه خداوند به ما عنايت فرموده است ، خير است . شهوت وغضب نعم الهى اند؛ شهوت نيروى جاذبه و غضب قوه دافعه در انسان است . اگر اين جذبو دفعها در بدن انسان نباشد، بقايى براى پيكره نخواهد بود. خير بودن اين قوا در ايناست كه وسيله استكمال انسان هستند.
تفاوت انسان و حيوان در نيروى عقل و قلب اوست . حد استفاده از شهوت و غضب راعقل معين مى كند. در روايات ، آنگاه كه در باب شهوت و غضب سخن گفته شده است ، آنچهمورد نهى است غلبه شهوت است نه خود شهوت . خود شهوت به طور مطلق مذمت نشده است.
اياكم و تحكم الشهوات عليكم فان عاجلها ذميم و آجلها و خيم (241)
بترسيد از اينكه خواسته هاى نفسانى ، بر قلبهاى شما حاكم شود. پس آنچه از آنهابزودى به شما مى رسد نكوهيده است و آنچه از آنها در آينده نصيب شما مى شود وخيم است.
طاعة الشهوة تفسد الدين (242)، الانقياد للشهوة اءدوء الداء
انقياد در برابر شهوات ، بالاترين دردهاست .
شهوت اعم از شهوت جنسى است . مطلق ميل و رغبت انسان به امور مادى را شهوت گويند. درتحليل موضوع شهوت با سه مسئله كميت مصرف شهوت ، كيفيت و موضع و مقام استفادهروبرو هستيم . بنابراين شهوت ، ابزار تكامل معنوى انسان است ؛ بحث درباره نحوهاستفاده از آن است . چنان كه على عليه السلام فرمودند:
اغلب الشهوة تكمل لك الحكمة (243)
چيره شو بر شهوت تا حكمت برايت به كمال برسد.
من ملك شهوته كان تقيا (244)
كسى كه مالك شهوتش است ، پرهيزگار خواهد بود.
تقدم شهوت بر دين هلاك كننده است ؛ بنابراين ، رابطه انسان و شهوت از نوع رابطهحاكم و محكوم ، مالك و مملوك و راكب و مركوب است .
مردن در اين روايت به معناى از بين بردن نيست . مقصود اين است كه در برابر حكمعقل و شرع ، قواى غضب و شهوت در مالكيت نباشند. چنان كه وقتى قرآن كريم از غيبتسخن مى گويد به خوردن گوشت مرده برادرمثل مى زند.
مقصود قرآن اين نيست كه آيا از شما كسى دوست دارد گوشت برادر، آن هم مرده اش رابخورد؟!مقصود اين نيست كه برادر مؤ من در وقت غيبت حضور ندارد تا از خودش دفاع كند.مگر آدمى غيب كسى را كه مى كند، مرده است ؟ مرده كه غيبت ندارد.مقصود اين است كه برادرمومن فاقد قدرت دفاعى است .همان طور كه مرده از خود حركتى ندارد و عكس ‍العمل نشان نمى دهد، قواى حيوانى انسان مؤ من ، در برابرعقل وى چنين حكمى دارند.
انسانى كه شهوتش مرده نباشد و شهوت را بر عقلش حاكم كند، از نظر متون دينى ،انسانى است كه اسير و برده و مصداق انسان آزاد نيست . على عليه السلام بردگىشهوت را فوق بردگى ظاهرى تلقى فرموده اند:
عبدالشهوة اذل من عبد الرق (245)
بنده شهوت خوارتر از بنده زرخريد است .
مغلوب الشهوة اذل من مملوك الرث (246)
مغلوب شهوات خوارتر از برده است .
كظوما غيظه
خشمش را بسيار فرو مى خورد.
درباره اين جمله ، قبلا هم بحث شده است .در حقيقت اين جمله به موضوعقبل مربوط است . همان طور كه شهوت مؤ من در اختيارعقل است غضبش ‍ هم مرده است و در اختيار عقل و شرع است .اما چرا اين جمله ها تكرار حكمت آن درنكاتى است كه فوق العاده براى سازندگى روح موثر است .
صافيا خلقه
خوى مؤ من مصفاست .
صافى در مقابل كدر است . خوى مومن كدورت ندارد.كدورت بر اثر چه عواملى پديد مىآيد؟ جمله هاى قبل در واقع روشن كننده اين معناست . خوى مؤ من آنگاه كدر مى شود كه شهوتو خشمش افسار گسيخته باشد؛ آنگاه كه شهوت و غضب بميرند كدورتى نمى ماند؛مرحوم مجلسى فرموده اند كه معناى سخن مولا اين است كه مومن برخوردهايش با نرمى استو خشونت در رفتار ندارد. اين سخن درست است اما تمام نيست . اين معنا يكى از شاخه هاىخوى مومن است .
آمنا منه جاره
همسايه مومن از وى در امان است .
يك زمان به مناسبتى به سراغ روايات مربوط به جار رفتم . حدود چهار تا پنج حديثعجيب يافتم . همسايه مشمول هيچ يك از محيطهاى تاءثير گذار كه بر شمرديم ، نيست .همسايه نه قوم و خويش است ، نه همدرس ، نه همكار و نه رفيق ، اين رابطه ، نوعىرابطه اجتماعى است كه بسيار هم شايان توجه است . در روايتى از امام صادق عليهالسلام ، منقول از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، خوب همسايه اى دارى كردن شاخصهايمان شناخته شده است :
اعمل بفرائض الله تكن اتقى الناس (247)
عمل به واجبات كن تا متقى ترين مردم باشى .
تا آنجا كه مى فرمايد:
واحسن مجاورة من جاورك تكن مومنا(248)
خوب همسايه دارى كن با كسى كه همسايه تو شده است تا مومن شوى .
تعبير، خيلى والاست . معلوم مى شود اگر اين صفت نباشد، ايمان زير سؤال مى رود. شخصى آمد خدمت رسول الله صلى الله عليه و آله و عرض كرد خانه اىخريده ام و همسايه اى دارم كه نه به وى اميد خيرى دارم و نه از شرش آسوده خاطر،پيامبر صلى الله عليه و آله دستور دادند كه على عليه السلام و ابوذر و سلمان و گاهمقداد در مسجد با صداى بلند اعلام كنند:
المؤ من من آمن جاره يوائقه (249)
مؤ من كسى است كه همسايه اش از ظلم و شر او ايمن باشد.
ضعيفا كبره
خود بزرگ پندارى مؤ من ضعيف است .
يعنى انتزاع رذيله باطنيه تكبر نمى شود. كبر در اين روايت به معناى تكبر نيست .بزرگ منشى است . البته مورد بحث ما در اينجا مؤ منان هستند، و ما درباره صفات اولياىخدا بحث نمى كنيم ، اين صفاتى كه اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايد مختص خودشاننيست ، عده اى از مومنان را هم در بر مى گيرد.
قانعا بالذى قدرله
مؤ من درباره آنچه درباره اش مقدر شده است ، قانع است .
مؤ من قناعت نمى ورزد براى آنكه راحت طلبى را پيشه كند، بلكه اين صفت را به عنوانايمان مى طلبد. راحت طلبى ، خود خواهى است ؛ خدا خواهى مومن ، او را به قناعت مى رساند.
متينا صبره
صبر مومن متين است .
در جمله ها و عبارت قبل ، از عقل ممزوج به صبر سخن گفتن شد، در اين جمله خود صبرمحل بحث است ؛از اين روايت مى توان دريافت كه صبر به يك اعتبار به متين و غير متينتقسيم مى شود.
از نظر لغوى متين به معناى محكم است .حبل متين يعنى ريسمان محكم . صبر نيز مطابق آنچه در سابق گذشت عبارتاز آرامش روح و پايدارى آن در برابر شدايد و مشكلات است . يكى از معانى متانت در صبراين است كه انسان در برابر تمام مراتب مصائب و مشكلات پايدارى بورزد.
ممكن است شخصى در برابر معصيتى پا بر جا باشد، اما درمقابل معصيتى ديگر از جا كنده شود. مومن صبرش متين است ، يعنى هيچ گاه صبر از وى جدانمى شود و بى صبرى از مومن مشاهده نمى شود،گرچه صبر در مواقعى ممكن است كمشود.
اميرالمؤ منين عليه السلام كه تجسم كلمات نورانى بحث ، در اين روايت است در يك مورداظهار مى فرمايند كه صبرم كم شد و نمى فرمايند صبرم تمام شد و آن در وقت تدفينهمسر بزرگوارشان ، حضرت زهرا سلام الله عليهاست .در تاريخ مى نويسد وقتى علىعليه السلام بدن زهرا عليه السلام را تجهيز فرمود دو ركعت نماز خواند و بعد صورتمباركشان را به سوى آسمان بلند كردند و اين عبارت را فرمودند:
هذه فاطمة بنت نبيك اخرجتها من الظلمات الى النور(250)
خدايا اين فاطمه دختر پيامبر توست كه او را از ظلمت ماديت به سوى نور معنويت كشاندى .
حضرت على عليه السلام در تدفين حضرت زهرا عليه السلام به دومشكل برخورد. 1. مشكل اول على عليه السلام ، انى است كه همسرى كه تنها او مقامات وىرا درك كرده است و در عالم وجود بى نظير است ، از دستش ‍ رفته ؛مشكل اين است كه چگونه اين وجود مقدس را دفن كند؟ در خطبه 203 نهج البلاغه ، به هردو شكل اشاره مى فرمايد: در آن خطبه مى فرمايد آنگاه كه خواست پيكر زهرا (س ) را دفنكند ناگاه دو دست ظاهر شد.
اين دستها را على عليه السلام خوب مى شناسد. به وسيله اين دستها بزرگ شده است .
تا دستان رسولالله صلى الله عليه و آله را مشاهده نمود، عرض كرد:
السلام عليك يا رسول الله منى و من ابنتك الناز لة فى جوارك (251)
سلام بر تو اى رسول خدا از ناحيه خودم و از ناحيه دخترت
مشكلاول را با رسول الله صلى الله عليه و آله در ميان نهاد؛ فرمود اى پيامبر صلى اللهعليه و آله بدادم برس كه صبرم كم شد.
2. مشكل دوم على چيست ؟ زهرا (س ) امانتى بود در نزد على ؛ بهرسول الله صلى الله عليه و آله عرض كند؛
فلقد استرجعت الوديعة و اخذب الرهينة
اما متوجه مى شود كه اين زهرا، زهرايى نبود كه ازرسول الله صلى الله عليه و آله تحويل گرفته است ؛ به پيامبر عرض مى كند:
ستنبئك ابنتك بتضافر امتك على هضمها فاحفها السوال
بزودى تو را خبر مى دهد كه چگونه امتت فراهم گرديدند و بر او ستم ورزيدند از اوبپرس .
اى رسول خدا من معذرت مى خواهم . من كوتاهى نكردم ، اين كار كارى بود كه امت تودرباره دخترت روا داشتند.
محكما امره
امر مؤ من ، محكم است .
مراد از امر در اينجا اين نيست كه وقتى مومن امر مى كند به چيزى ، محكم امر مى كند، بلكهمقصود اين است كه در امور دنيوى و اخروى مومن محكم است . نه در كارهاى دنيايى اشتزلزل دارد و نه اخروى ، آخرت مومن او را از دنيا و دنيايش او را از آخرت باز نمى دارد؛چنان كه امام صادق عليه السلام در ضمن روايتى فرمودند:
قال لقمان لابنه : خذ من الدنيا بلاغا ولا ترفضها فتكون عيالا على الناس ‍ ولاتدخل فيها دخولا يضير بآخرتك (252)
لقمان به فرزندش مى فرمود: از دنيا به اندازه كفافت بهره بردار اما چنين نباشد كهدنيا را طرد كنى (چون هيكل انسانى زندگى مى خواهد) كه سربار بر مردم باشى وداخل در دنيا نشو به گونه اى كه ضرر به آخرتت بزند.
پس اگر تلاش نكنى ، بايد سربار ديگران باشى .اما مطلب اساسى اين است كه جنبهدنيوى به امر آخرتى ضرر نرساند.
كثيرا ذكره
مومن ذكرش زياد است .
در گذشته هم ذكر ربه فرمود.در اولى فرمود كه مومناهل ذكر است و در اينجا به كثرت ذكر مومن اشاره فرموده است .در هر دو جا هم ذكر مومن ازباطن به ظاهر سرايت مى كند.يعنى ، مومن در اكثر اوقات ؛ دلش مترنم به ياد حق است .
چرا مومن به ذكر محتاج است ؟ پاسخ اين است كه روح مانند جسم محتاج تغذيه است . ذكرحق تجديد عهد و پيمان با حق است .در دوستيهاى ظاهر هم اگر دوستمان را نبينيم ، بقاىاين پيوند به اين است كه به يادش باشيم . مدتى كه گذشت و به يادش نبوديم ،يادمان مى رود كه چنين پيوندى بوده است . مثلا تصور كنيد دهسال حتى به ياد دوستتان هم نيفتيد، ديگر دوستى نمى ماند.به تعبير ديگر دوستى امراضافى است .محب ، محبوب مى خواهدو محبت رشته اى است كه به سوى محبوبمتمايل است . اگر محبوب فراموش شود، مضاف اليه باقى نمى ماند.در نتيجه ، دوستىباقى نمى ماند.آنچه محبت را حيات مى بخشد، ياد محبوب است . لذا دائم الذكر بودن ازويژگيهاى مومن است .
على عليه السلام فرمود:
المؤ من دائم الذكر(253)
مومن دائم الذكر باشد.
مداومة الذكر قوت الارواح و مفتاح الصلاح (254)
مداومت ذكر، غذا و قوت ارواح و كليد صلاح است .
ذكر الله قوت النفوس و مجالسة المحبوب (255)
ذكر خدا قوت نفسها و همنشينى دوست است .
و فى الذكر حياة القلوب (256)
در ياد آورى خدا زنده شدن دل است .
اثر ذكر كثير، غير از آنچه غذاى روح است ، تقويت و تشديد پيوند دوستى با خداست ؛در دوستيهاى دنيوى هم اين قاعده جارى است ؛ چنان كه در مصيبتها، اگر متوفا براىنزديكان خيلى محبوب باشد كارى مى كنند كه محاسن و نيكيهاى متوفا را به ياد شخصبيندازند تا از اين طريق با او پيوند دوباره اى برقرار كند و آرامش يابد. ذكر زيادتقويت كننده رشته و داد است .
كثرت ذكر اثر سلبى خوبى هم دارد و آن طرد شياطين است . چوندل بايد فقط به يكى بسته شود.
على عليه السلام فرمود:
ذكر الله دعامة الايمان و عصمة من الشيطان (257)
ذكر خداى تعالى ستون قوى ايمان و موجب محافظت از شيطان است .
على عليه السلام فرمود:
ذكر الله راءس مال كل مؤ من و ربحه السلامة من الشيطان (258)
يا خداى تعالى سرمايه مؤ من است و سود و بهره اش سلامت از شيطان در آيات قرآن ،حقيقت عبادت و پرستش ، ذكر خدا است . ذكر الله مغز عبادت است . در زمينهنماز كه مطابق روايات ، تركش موجب كفر عملى مى شود، خداى تعالى مى فرمايد:
اقم الصلوة لذكرى (259)
بپادار نماز را براى ياد من
يعنى نماز بدون ذكر، نماز نيست .على عليه السلام در ابتداى خطبه البلاغه در اين زمينهمى فرمايند:
استديموا الذكر فانه القلب و هو افضل العبادة (260)
مداومت بر ذكر كنيد كه ذكر الله قلب را نورانى مى كند و با فضيلت ترين عبادت است .
ذكر الله حتى در ديد عقلى و تفكر فلسفى اثر مى گذارد. الذكر نور العقل(261)
در روايات بسيارى آمده است :
المؤ من ينظر بنورالله (262)
مؤ من با نور خود نظر مى كند.
نظر مومن بسيار موشكافانه است . آنگاه كه مومن در مسئله اى به دقت تفكر مى كند، اين دقتاز آن وابستگى به الله تعالى ناشى مى شود.
زمانى من به حضرت امام خمينى (ره ) عرض كردم كه دقت درمسائل علمى ، استعداد مغزى زيادى مى طلبد. ايشان مى فرمودند اين گونه دقتهاحاصل بستگى به خداست .
اثر ديگر ذكر الله ، آرامش قلوب است .الا بذكر الله تطمئن القلوب (263)
در امور دنيوى هم اگر براى كسى مصيبتى رخ دهد براى آرامش بخشى به وى ، محبوبشرا به يادش مى آوريم .آن محبوب به او آرامش مى دهد. خداوند محبوب مؤ منان است و يادشآرامش دهنده است .
قرآن علمى را كه منهاى ذكر خداست ، تاءييد نكرده است .
فاسئلوا اهل الذكر (264)
از اهل ذكر بپرسيد.
برخى در معناى اين آيه گفته اند اهل الذكر يعنىاهل البيت در جواب گفته اند، كه قرآن مى توانست بگويد: فاسئلوااءهل البيت چرا اهل ذكر فرمود.
برخى گفته اند مقصود اهل علم است . باز سؤال مى كنيم كه چرا نفرمود فاسئلوا اءهل العلم . حقيقت اين است كه خداوند خواسته استمقام ذكر را امتياز دهد. از دنبال آيه كه مى فرمايد: فاسئلوااءهل الذكر ان كنتم لا تعلمون در مى يابيم كه علم بى ذكر، مفيد نيست .
از نظر عملى ، مداومت بر ذكر، موجب مى شود كه نهان و آشكار مؤ من نيكو شود؛ على عليهالسلام فرمود:
من عمر قلبه بدوام الذكر حسنت اءفعاله فى السر و الجهر (265)
كسى كه قلبش را به دوام ذكر معمور كرد افعالش در نهان و آشكار نيك مى شود.
همه اين آثار مثبتى كه درباره ذكر گفته شد اختصاص به ذكرى دارد كه از درون ناشىمى شود؛ صرف لفظ، منشاء آثار نيست .اهل معرفت ذكر بى مغز را گناه مى دانند. زبانمى گويد استغفرالله اما دل بى خبر است . اين استغفار مصداق ذنب يحتاج الىالتوبة و الاستغفار يعنى گناهى است كه خود محتاج توبه و استغفار است .
البته وصول به مقام ذاكرين دشوار است ؛ چنان كهرسول الله صلى الله عليه و آله در وصيتى كه به على عليه السلام فرمودند سهعمل را دشوار توصيف فرمودند، به طورى كه طاقت بشر را طاق مى كنند،عمل اول مواسات داشتن با برادران ايمانى درمسائل مادى است ؛ عمل دوم انصاف دادن مردم است از پيش خود، وعمل سوم ذكر الله تعالى على كل حال است . يعنى به ياد خدا بودن در همهحال .
اين عمل را از اعمال دشوار است كه كمتر كسى موفق به تحقق آن مى شود، زيرا ذكر خداتكرار الفاظ نيست ، چنان كه امام صادق عليه السلام در روايتى حقيقت ذكر را تشريحفرموده اند:
ولكن اذا ورد على ما يحرم على خاف الله و عز وجل عنده و تركه (266)
آنگاه كه با حرامى برخورد كرد از خداوند تعالى بيم كند وعمل را ترك نمايد.
حقيقت ياد خدا، اين است .
يخالط الناس ليعلم
با مردم ارتباط دارد براى آنكه ياد بگيرد.
مؤ من با مردم ارتباط دارد، اما اين ارتباط بى هدف و لغو يا مضر نيست . مؤ من از ارتباطبا مردم بسيارى چيزها ياد مى گيرد.
و يصمت ليسلم
مؤ من سكوتش براى سالم ماندن است .
سالم ماندن مؤ من به معناى سلامت از آفات گفتار است .
ويساءل ليفهم
مؤ من سؤ الش براى فهميدن است .
ويتجر ليعنم
مؤ من براى بى نياز شدن به دنبال كار و تجارت مى رود.
غنيمت در اينجا مالى است كه مومن با تلاش به دست مى آورد و هم حوائج زندگى اش رامرتفع مى سازد. اين عبارت مولا با آيه يا ايها الذين آمنواهل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم (267) تطبيق مى كند.
لاينصت للخير ليفجر به (ياليفخر به )
سكونت مؤ من از گفتار خير براى فخر فروشى نيست .
حضرت ، با اين عبارت ، حالت انحصارطلبى در دانش را نكوهش كرده اند. مثلا شخصى كهطرحى يا كشفى در مسائل علمى مى كند اما آن را نعليم نمى دهد، مؤ من نيست . دوست دارد يادبگيرد. در برخى نسخه ها ليفجر به آمده است ؛ يعنى مؤ من در برابرفجور و گناهى كه كسى مى خواهد انجام دهد ساكت نمى نشيند.
ولا يتكلم ليتحبر به على من سواه
تكلمش از روى فخر فروشى و برترى طلبى بر ديگران نيست .
نفسه منه فى عناء و الناس منه فى راحة اتعب نفسه لاخرته فاراح الناس ‍ من نفسه.
خودش را براى آخرتش به زحمت افكنده و مردم را از خود راحت ساخته . درباره اين روايت ،علما دو معناى مختلف كرده اند:
1. رنج مؤ من از خود به دليل اهتمام به طاعات و رياضات است و چون به كار خويشمشغول است طبعا نمى تواند مزاحمت و تعرضى به ديگران داشته باشد. جمله بعد همتفسير همين سخن است كه . اتعب نفسه لاخرته فاراح الناس من نفسه
2. مؤ من تسليم نفس اماره نمى شود. آنچه از ناحيه مؤ من در عذاب است .
نفس اماره است كه از ناحيه مومن در رنج و مشقت است ؛ اما اينكه مردم از او در آسايش اند، جهتاين است كه مومن خودسازى كرده و حالت حلم و بردبارى براى روحش پديد آمده است . ازاين رو، با مردم تعرض و برخوردى ندارد.
از عبارت فوق ، مى توان دريافت كه ميان راحتى مردم و ناراحتى مؤ من رابطه اى وجوددارد؛ مؤ من راحت طلب نيست ، آسايش را براى ديگران مى خواهد اگر چه به قيمت ناراحتىخود او تمام شود. به اعتقاد من معناى عبارت ، فوق چنين مطلبى است . نفسه منه فىعناء نفس حيوانى من و شما راحت طلب است و روح ايمان است كه قادر به مهار اوست. بنابراين ، مؤ من نه تنها آسايش خود را به بهاى اذيت ديگران نمى خواهد بلكه حاضراست ناراحتى برادر مؤ منش را تحمل كند تا او راحت باشد. اما جهت مشقت مؤ من اخروى استچنان كه در متن روايت آورده است .
برخى ممكن است سوال كنند، چه فرقى مى كند كه چه جهتى داشته باشد؟ جهت مادى وانسانى باشد يا جهت اخروى ؟
پاسخ اين است كه جهت مشقت ، تاءثير عملى دارد. اگر مومن براى خداتحمل مشقات كند، هرگز توقع تشكر ندارد؛ در حالى كه اگر مشقتها براى باقياتدنيوى باشند، عكس العمل فردى كه شخص خود را به خاطر وى به مشقت انداخته است درروحيه اش اثر مى گذارد.عدم تشكر يا كفران نعمت ، عكسالعمل منفى در ايجاد خواهد كرد.
اما اين كه مؤ من راحت طلبى نيست به دليل بينش عميقى است كه دارد. مومن در دنيا راحت طلبنيست چون آسايش آخرت را مى طلبد. ناراحتيهاى دنيا را به جان مى خرد كه در آخرت راحتباشد.
جامعه اسلامى اگر تنها به همين يك حديث مولا اميرالمؤ منين عليه السلام پايبند باشد، دراين جامعه نه يك تن در آسايش مطلق است و نه يك تن در مشقت مطلق ، بلكه همه افرادآسايش نسبى دارند. در چنين جامعه اى وداد و محبت روز به روز بيشتر مى شود؛ چون ما ازكسى كه خود را براى آسايش ‍ ما به زحمت بيندازد، ممنون خواهيم بود و محبتمان به اوافزونى مى يابد.
ان بغى عليه صبر حتى يكون الله تعالى الذى ينتصر له
اگر نسبت به او ستم روا دارند صبر مى كند تا آنكه خداوند تعالى او را يارى دهد.
معناى بغى اين است كه شخص از نظر پذيرش حق روحيه جبهه گيرى داشتهباشد؛ مى تواند بغى ، عقايد، حقوق و اخلاق را در برگيرد.
باغى به دليل روحيه تجاوز، مرز شكن است .بغاة كسانى هستند كه از اطاعتانسانى كه خداوند اطاعتش را واجب كرده است ، سرباز مى زنند. از نظر روانى و اخلاقى ،بغى از شعب ، كبر است . مطابق روايت فوق ، اگر حق اخلاقى مومنپايمال شود، چيزى نمى گويد و صبر مى كند. روشن است كه صبر در برابر بغى ، درروايت مشمول مسائل حقوقى نمى شود. در اسلام ظلم پذيرى و ظالم پرورى وجود ندارد.مثال بارز بغى اخلاقى ، غيبتها يا ناسزاهايى است كه درباره مؤ من گفته مى شود. در اينموارد، مؤ فق اهل انتقام نيست و مخالفينش را به خداى تعالى واگذار مى كند.دليل عمل مؤ من بينشى است كه از آن برخوردار است .
برخى گناهان در دنيا هم مجازات دارند. از جمله آنها بغى است . در روايتى حضرت صادقعليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آلهنقل مى فرمايند كه :
ان اسرع الخير ثوابا البر
سريعترين خوبى كه به ما مى رسد پاداش اعمال نيك است .
و ان اسرع الشر عقابا البغى (268)
و سريعترين شر از نظر عقوبت ، بغى است .
در روايتى ديگر على عليه السلام مى فرمايد:
ثلاث خصال لايموت صاحبهن ابدا حتى يرى و بالهن .البغى و قطيعة الرحم و اليمينالكاذبة (269)
سه خصلت است كه صاحبش در همين دنيا وبال آنخصائل زشت را خواهد ديد. بغى ، قطع رحم و قسم دروغ .
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در ضمن حديثى فرمودند چهار چيز كيفرش ‍ زود بهانسان اصابت مى كند:
رجل احسنت اليه فكافاك بالاحسان اليه اساءة
شخصى كه تو در حقش نيكى كردى و او در مقابل ، به تو بدى روا مى دارد.
و رجل لاتبغى عليه و هو يبغى عليك (270)
شخصى كه تو تجاوزى به حق او نكرده اى ، اما او درباره تو تجاوز مى كند.
بيمارى روانى بغى ، آدمى را به وادى مهلك كفر مى كشاند. باعث سلب نعمت از انسان مىشود و خودش هم نمى فهمد كه از چه ناحيه اى صدمه مى خورد. امام صادق عليه السلامفرمود:
الذنوب التى تغير النعم البغى (271)
گناهانى كه نعمت ها را تغيير مى دهد بغى است .
خداوند در خصوص ستم ، غليظ و شديد است . در روايات متعدد، اين مضمون آمده است كهاگر كوهى بر كوهى بغى كند، ما آن كوه را متلاشى مى كنيم .
اين روايت تعبيرى است كه اميرالمؤ منين عليه السلام در ضمن مشاهده درگيرى شخصى باشخصى فرمودند:
لو بغى جبل عن جبل لهلك الباغى (272)
اگر كوهى بر كوهى هجمه برد خودش مغلوب است .
باغى از نظر ظاهر هم منكوب مى شود.
على عليه السلام مشاهده فرمودند كه كسى به ديگرى با تعبيرى سفيهانه گفت مثلا:اگر مردى بيا جلو طرف مقابل گفت ، نه بابا ما مرد نيستيم ، حضرت به اوفرمود: من هم چون اين روحيه را در تو ديدم چنين پيشنهادى كردم ، اگر با او مبارزه كردهبودى او را از بين مى بردى چون او اهل بغى بود؛ سپس اين جمله را فرمود:
لو بغى جبل على جبل لهلك الباغى
منشاء بغى ، همان گونه كه گفتيم ، كبر است . گاهى انسان خودش را به لحاظ ظاهر درموضع بالايى مى نگرد و اين نگرش منشاء بغى و ستم مى شود؛ به ويژه اين روحيه ،در خانواده ها زياد است ؛ زن و مرد به عنوان همسر نبايد به حقوق يكديگر تجاوز كنند،همين طور پدر و مادر و فرزندان .
بعده ممن تباعد منه بغض و نزاهة و دنوة ممن دنا منه لين و رحمة درويش از هر كهدورى مى كند قطع و كناره گيرى از آلودگى است و نزديكى اش به هر كه نزديك مىشود ملايمت و مهربانى است .
مؤ من در ارتباطات اجتماعى گاهى قطع و گاهىوصل مى كند. مؤ من صلح كل نيست بلكه هم افرادى دورى مى گزيند و هم به افرادىنزديك مى شود.
دور شدنش از افراد ممكن است ريشه اعتقادى يا عملى داشته باشد.
انحراف اعتقادى در شخص مى بيند، كفر و ارتداد وى او را دور مى كند.
همچنين مؤ من از فساق دورى مى گزيند.چرا؟ چون مى خواهد آلوده نشود.
نزاهت و پاكى را مى طلبد. نزاهت بدين معنا است كه انسان براى حفظ پاكى از قذر وكثافات دورى مى كند.
و دنوه ممن دنا منه لين و رحمة نزديكى مؤ من هم معيار دارد. بهدليل هم سخنى قصد دارد به ديگرى عطوفت و مهربانى كند. آنگاه كه اعتقادات واعمال شخصى را مطابق موازين الهى ملاحظه كرد به او نزديك مى شود و در حقش لطف مىكند.
ليس تباعده تكبرا ولا عظمة ولا دنوه خديعة ولا خلابة
دورى كردن مؤ من نه از سر تكبر و خود بزرگ بينى است و نزديكى اش نه به سببنيرنگ و خدعه است .
چون نيرنگها و كلاهبرداريها در مواردى است كه محبت و سنخيت نباشد.
اما اگر محبت و صميميت بود، جايى براى خدعه نمى ماند.
بل يقتدى بمن كان قبله من اهل الخير فهو امام لمن بعده مناهل البر(273)
مؤ من به كسانى كه قبل از او بوده اند از اهل خير اقتدا مى كند و پس از پيروى از اوليا،خود راهبر پس از خويش مى شود.
والسلام .

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation