بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب قرآن تحریف نشد,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     TAHRIF01 -
     TAHRIF02 -
     TAHRIF03 -
     TAHRIF04 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page



يا ايها الذين امنوا اذكروا نعمت الله عليكم (78)


و همچنين در 33 جاىديگر و ما در مقام حصر آن نيستيم . كلمه رحمت در همه مصاحف به تاء كشيده نوشته شده :(اذ قالت امرات عمران )(79) و 10 مورد ديگر. كلمه بينت در 19جا به تاءكشيده نوشه شده : (فهم على بينت منه )(80) كلمه يدع در آيه (ويدعالانسان بالشر دعاءه بالخير)(81) با اين كهعامل جزمى ندارد بدون نوشته شده . كلمه يوت در آيه (وسوف يوتع الله المومنيناجرات عظيما.)(82) بدون ياء نوشته شده با اين كهعامل جزم دهنده اى ندارد. كلمه (يعفوا) در آيه


بااهل الكتاب فقد جائكم رسولنا يبين لكم كثيرا مما كنتم تخفون من الكتاب ويعفوا عنكثير (83)


به الف نوشته شده با آن كه صيغه مفرد است و معمولا الف بعد از جمع آورده مى شود.ودر تمامى مصحفها هر جا بسم الله الرحمن الرحيم نوشته شده الف اسم انداخته شده . وحال آن كه در فرموده خداوند: (اقراباسم ربك الذى خلق )(84) الف اسمنوشته شده . و در فرموده خداى تعالى : و ما


انت بهادى العمى عن ضلالتهم ان تسمعالا من يومن باياتنا فهم مسلمون (85)


كلمه بهادى با ياء نوشته شده با اين كه همين آيه در سوره روم بدون ياء است . و چهبسيار از كلمات قرآن است كه طرز نگارش آن با قواعد دستورى علم نحو سازگار نمىباشد، مثلا چه بسا فعل ماضى است كه بر صيغه جمع است و در آخرش الف نوشته شدهاست . و چه زياد است از فعل مفردى كه آخرش به الف نوشته شده . و چه زياد است كلمهاى كه در وسطش الف افزوده شده با اين كه نيازى به آن نبوده . و جز اينها كه ذكرنموديم شاهد مثال زياد است كه در قصيده شاطبيه و كتاب الاتحاف و كتابهاى دگرنوشته شده و بسيارى از بزرگان كه در مورد رسم الخط رساله هاى جداگانه اىنوشته اند آنها را آورده اند تا پس خواننده بزرگوار بايد توجه داشته باشد كه اينقرآنى كه بين دو جلد نوشته شده همان كتابى است كه بر آخرين پيامبر الهى (ص )فرود آمده تا بدانجا كه صحابه به خاطر پيروى از مصحفهائى كه در عهد پيغمبرنگاشته شده بود در شيوه نگارش آن به قواعد علم نحو و رسوم خط عرب توجهى نكردهاند تا اين كه خط قرآن و حروفش دستخوش ‍ دگرگونى نشود و هيچ كس گمان نبرد كهدر آن تصحيف شده ، و يا در وقت نسخه بردارى كلمه يا نقطه اى از آن تغيير داده شده ، ياكم و زياد گرديده است . سيوطى در اتقان (86) گويد: گروه زيادى ازمتقدمين و متاخرين درباره طرح خط و شيوه نگارش آن كتابهاى مخصوصى تصنيف كرده اند.تا آن كه گويد: قانون زبان عربى بر آن است كه هر لفظى به حروف 28 گانهالف باء با مراعات ابتدا به آن ، و وقف بر آن نوشته مى شود، و دانشمندان علم نحوبراى آن اصول و قواعد دستورى خاصى تنظيم كرده اند كه در پاره اى از حروف خطمصحف امام با ين قواعد سازش ندارد. اشهب گفته : از مالك پرسيده شد آيا مى شود مصحفرا مطابق قواعدى كه مردم پديد آورده اند نوشت ؟ پاسخ داد: نه قرآن را جز مطابق بانوشته نخستين نمى شود نوشت .الدانى اين را در المقنع روايت كرده ، و سپس گفته است ازعلماى مسلمين مخالفى ندارد. در جاى ديگر گفته از مالكسئوال شد از حروفى كه در قرآن است مانند (واو) و (الف ) آيا فتوا مى دهى كه آنها درمصحف تغيير يابد.
گفت : نه . ابو عمرو گفته منظور واو و الفى است ، كه در نوشتن زايد شده و در قرائتخوانده نمى شود، مانند واو در اولوا. گويد: و امام احمد گفته : مخالفت خط مصحف عثمان درواو يا ياء يا الف و غير آنها حرام است .مى گويم سخنى را كه احمد در حرمت مخالفت باخط مصحف گفته حق است همانطور كه در قدرى جلوتر بيان نموديم و در حرمت آن اگرحديث خاصى نباشد، نيازى به آن نداريم . در اتقان گويد: بيهقى در شعب الايمان گفتههر كسى مصحفى مى نويسد شايسته است حروفى را كه با آن اين مصحفها را نوشته اندرعايت نمايد و با آنها مخالفت نورزد، و آن گونه كه نوشته اند بنويسد و چيزى راجابجا و دگرگون نسازد، زيرا آنان دانشمندتر
و دل و زبانشان راست تر و مانتدارتر از ما بوده اند، بنابراين زيبنده نيست كه درتدارك كردن آن چه نگاشته اند ما براى خود حقى پنداريم .

چرا رسم الخط حروف قرآن مخالف با قواعد رسم الخط ديگران مى باشد؟


ابن خلدون (87) مى گويد: خط عربى در آغاز طلوع اسلام از لحاظ استوارى وزيبائى و خوبى نه تنها به مرحله نهائى كمال بلكه به حد متوسط هم نرسيده بود،چون عرب ها در وضع باديه نشينى و وحشيگرى به سر مى بردند و از پيشه و هنر دوربودند. بايد ديد چه نظريه هائى به خاطر رسم الخط قرآن كه صحابه آن را باخطوط متعارف خود نوشته اند پديد آمده است . آنها با خطوطى كه از زيبائى بهرهچندانى نداشت ، اصول خط قرآن را نوشته اند، و در نتجه در ننظر كارشناسان ، بسيارىاز شيوه نگارش ‍ آنان با قواعد و رسوم صنعت خط سازش ندارد، و سپس تابعين نيز همانرسم الخط را از لحاظ تيمن و تبرك رسم الخط اصحاب پيامبر پيروى كرده اند، همانصحابه اى كه پس از پيغمبر بهترين افراد بشر بشمار مى رفتند و گفتارهاى وحى رااز قرآن و سخن پيامبر فرا گرفته بودند.چنانكه هم اكنون نيز برخى از افراد خط يكىاز اولياء خدا ياد دانشمندى را از لحاظ تبرك سر مشق خود قرار مى دهند و شيوه رسم الخطاو را خواه درست يا نادرست تقليد مى كنند و هيچ نسبتى ميان اين دو وجود ندارد، چه شيوهصحابه پيروى شده ، و رسم الخط آنان پايدار گرديده و دانشمندان هم متوجه آن خط درمواضع معلوم شده اند. در اين باره به پندار بعضى از بى خبران نبايد اعتنا كرد كه مىگويند صحابه به هنر خط كاملا آشنا بوده ، و خط را بسيار خوب مى نوشته اند، و اينكه برخى تصور مى كند خط آنان مخالف اصول و قواعد رسم الخط است درست نيست ،بلكه كليه مواردى را كه مخالف قياس شمرده اند مى توان توجيه كرد. مى گويند درمواضعى نظير اضافه شدن الف در لا اذبحنه (88) اين زياده جهت آگاه ساختنبر اين است كه ذبح روى نداده ، و در زياد شدن ياء در (باييد)(89) يا زائدهشدارى است بر كمال قدرت خداوند، و مانند اينها از توجيهاتى كه بر روى هيچ شالودهاى جز ادعاى بى ديل استوار نيست ، و تنها سببى كه آنان را به اين گونه توجيهاتواداشته اين است كه آنان معتقدند با اين گونه بيانانت صحبابه را از تو هم نقص ، ونداشتن مهارت در خط، خلاص ‍ مى كنند، و مى پندارند كه خطكمال بشر است و بنابراين توجيه صحابه را از نقصان اينكمال دور مى سازند، و آنان را به كمال در مهارت خط نسبت مى دهند، لذا براى آن چه ازخط ايشان كه بر خلاف مهارت ها و اصول رسم الخط است اين گونه دليلهائى دست و پامى كنند در صورتى كه اين شيوه درستى نيست . بايد دانست كه خط درباره آنان ازكمالات نمى باشد زيرا نقص آن بخودى خود به دين ياخصال باز نمى گردد، بلكه نقصان صنعت بستگى دارد بهوسائل گذراندن زندگى افراد بشر و بر حسب عمرا و همكارى در راه آن پيشرفت مى كندچون از كوزه همان برون آيد كه در اوست . پيغمبر اكرم (ص ) امى بود و پيش كسى درسنخوانده بود، و اين صفت درباره او و نسبت بمقام وى از كمالات بشمار مى رود، زيرا و ازفراگرفتن صنايع علمى كه كليه آنها از اسباب خوشگذراندن زندگى است بدور بود،اما امى بودن يا بيسوادى درباره ما كمال نمى باد چه پيامبر فقط به پروردگار خويشتوجه داشت و لى ما در راه زندگانى دنيا يا يكديگر همكارى مى كنيم مانند همه صنايع وحتى علوم اصطلاحى و بنابراين كمال درباره پيغمبر بدور بودن اوست از تمامى اينهاولى بر عكس درباره ما چنين نمى باشد. مى گويم : و از دلائلى كه ما آوردى روشن شدكه آن چه بعضى بيخردان گفته اند كه امثال اين امور مخالف با رسم الخط است و ازناخبرگى نويسنده بوده ، پس متابعت او واجب نيست ، حقيقتا اشتباه است .

قرائت قرآن بر طبق هفت قرائت متواتر است


از دلائلى كه با آواى بلندش كوشش مسلمين در حفظ و حراست قرآن كريم از هر چه گمانميرود موجب تحريف گردد را به گوش جان مى رساند، اين است كه آنان قرآن را بهقرائتهاى هفتگانه متواتر مى خوانند، نه به قرائتهاى افراد تك روى كه خود را از اجتماعجدا ساخته اند گر چه آن روايت شد از پيغمبر (ص ) روايت گرديده باشد زيرا اعتمادآنان در قرائتها و شيوه نگارش ، و ترتيب سوره ها و آيات همه اش مبنى است بر سماع(90) نه اجتهاد(91) بلكه مى گوئيم : از قرائتهاى هفتگانه هم هرچه به هفت قارى مشهور نسبت داد شود ولى تواترش ثابت نگرديده باشد پيروى كردنشجايز نيست هر چند در سنجش ، با قواعد زبان عرب موافق باشد زيرا ملاك در پيروىكردن قرائت ، همان تواتر است ، پس قرائتهائى هم كه از همان هفت قارى مشهور بدونتواتر رسيده حكمش ‍ مانند حكم بقيه قرائتهاى شاذ و بر خلاف قاعده ، خواندش جايزنيست . مثلا امين الاسلام طبرسى در مجمع البيان گويد: همه قراء معايش را در فرموده خداىتعالى :


و لقد مكناكم فى الارض وجعلنا لكم فيها معايش قليلا ما تشكرون (92)


بدون همزه خوانده اند، و بعضى ها از نافع نقلكرده اند كه و معائش با مد و همزه خوانده ،(93) پس چون اى روايت از نافعمتواتر نيست اگر چه او از قراء سبعه است ، به آن قرائت شاذ جايز نيست خواندهشود.اگر بگوئى آيا عكس اين هم يافت مى شود بدينگونه كه قارى مانند يعقوب بناسحاق حضرمى ، و ابوحاتم سهل بن محمد سجستانى ، و اعمش ، و ابان بن تغلب و مانندايشان از قراء سبعه نباشد ولى بعضى قرائتهايشان متواتر باشد؟ مى گويم : ماننداين موارد چه بسيار است ولكن اعتبار آنها از جهت آن است كه قرائت موافق با قرائتهاىهفتگاه است ، پس هر چه موافق آنها بود قرائتش جايز است و گرنه نمى توان بر آنهااعتماد كرد و قرآن را به آنها خواند. و مردم به دو علت در قرائت ايشان همراه شده اند وپيرو آنان گرديده اند: علت اول آن است كه آنان با داشتن مقام شامخ علمى كار خود رامنحصر كرده بودند در قرائت قرآن و به اين رشته زياد اهميت مى داند، ولى دانشمندانديگرى كه قل از اينان يا همزمانشان بودند گر چه قرائتهائى به آنان نسبت داده شدهولى جزء شواذ محسوب گرديده چون آنان تنها به علم قرائت قرآن نمى پرداختند وبيشتر به فقه و حديث و مانند آنها از علوم ديگرمشغول بودند. و علت دوم اين است كه آنان با مقام عليم و اطلاعاتى كه از وجوه مختلفقرآن داشتند قرائتشان را حرف به حرف از اول تا به آخر قرآن از كسانى مى گرفتندكه مدرك و سندش به امام يا يكى از قارئان بزرگ مى رسيد(94) مى گويم: علاوه بر اين ها ائمه ما سلام الله عليهم هم با ين قرائتها موافقت نموده اند چون در عصرايشان رائج بوده و مردم آنها را از قراء مى گرفتند و ائمه آنها را در نمى كردند و مردمرا از گرفتن قرائتهاى آنان منع نمى كردند بلكه مى گوئيم همه جا قرائت خاندنانعصمت موافق قرائت يكى از هفت قرائت است و كم اتفاق افتاده قرائتى از ايشان روايت شودكه غير از قرائتهاى متواتر باشد چنان كه بر آگاه متبحر در علوم قرآن با مطالعه دقيقمطلب روشن مى شود. اگر بگوئى قرآن به يك قرائتنازل شده پس چگونه خواندن آن به بيشتر از يك قرائت جايز است . و قرائتهاى متعددمتعدد غير از تحريف چه مى باشد. گويم : اولا اختلاف قرائتها موجب تحريف و تغيير قرآننمى گردد، و با اختلاف قرائتها در قرآن ، نه كلمه اى افزدوه مى شود و نه چيزىكاسته مى گردد، زيرا اختلاف آنها در اعراب و صداها و برگرداندن ضمير و كيفيتتلفظ ، و خطاب ، و غيبت ، و مفرد، و جمع ، و مانند اينها در كلماتى است كه شايستگىبراى آن دارد و با هر يك از قرائتها كه خوانده شود همه قرائتها آيات و كلمات قرآنبحالت اصلى خودش دست نخورده باقى مى ماند.

چند نمونه


1- مثلا در آيه


و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم مناهل الرى (95)

ابوبكر از عاصمنقل كرده كه او نوحى را با ياء مضموم و حاء مفتوح يوحى خوانده بنابر آن كه صيغهمجهول باشد. و حفص از عاصم همين كلمه را با نون مضمومه و حاء مكسور خوانده بنابر آنكه صيغه متكلم مع الغير باشد. و معناى هر دو وجه هم درست است وذات لفظ هم محفوظ ودست نخورد باقى مانده .
2- و در آيه : ((اذا انعمنا على الانسان اعرض ونئا بجانبه )(96) ابوبكر ازعاصم نقل كرده كه را به اماله خوانده ، و حفص از عاصم روايت نموده كه آن را به فتحهخوانده ، و روشن است كه اين موجب تحريف و تغيير كلمه نمى شود.
3- و در آيه (فاعبدوه افلا تذكرون ))(97) تذكرون را ابوبكر ازقول عاصم به تشديد ذال خوانده و حفص بدون تشديد و آن موجبتبديل ذات كلمه نمى شود.
4- و در فرموده خداى تعالى : (من ازواجنا و ذريتنا)(ذربتنا) را ابوبكر به صيغهمفرد و حفص به صيغه جمع خوانده . و امثال اينها كه در كتب فن قرائت و تفاسير آورده شدهو براى هر كدام دليلى محكم و حجتى پيروى شده هست ، مسلمين اجماع دارند كه آنها را، درصورتى كه به پيغبر خدا منتهى گردد بايد پذيرفت . و بر شخص آگاه پى جو ومتبحر در قرائتها پوشيده نيست كه آنها موجب تحريف نمى شود، بلكه آن وجوه درستىتلفظ را بيان مى كند، به عنوان مثال اين حديث كه از پيغمبر (ص ) رسيده كه فرمود:(الدنيا راس كل خطيئة ) صحيح است دو جور خوانده شود:
1- همانگونه كه مشهور است حضرت فرموده : دنيا سر سلسله هر تبه كارى است .
2- خوانده شود: (الدينار، اس كل خطيئة ) همزه (اس ) به صداى خوانده شود يعنىپول سر سلسله هر بزهكارى است . هر گونه خوانده شود ذات جمله محفوظ مانده است . ياشعرى را كه قطب الدين شيرازى در مجلسى كه عده اى شيعه و سنى جمع بودند درپاسخ شخصى كه عقيده وى را درباره خليفهبلافصل پيغمبر پرسيد گفت :


خير الورى بعد النبى من بنته فى بيته من فى دجىليل العمى ، ضوءالهدى فى زيته (98)


ممكن است مقصود از من پيامبر خدا باشد و ضميراول (بنته ) برگردد و ضمير دوم (فى بيته ) به اميرالمومنين على (ع ) واحتمال دارد مراد از من ابوبكر باشد و ضميراول به او برگردد و ضمير دوم به پيامبر خدا (ص ) و همچنين است در مصرع دوم و اينكار موجب هيچ تغييرى در شعر نمى شود. و ثانيا مى گوئيم پيامبر خدا (ص ) و ائمه هدى(ع ) آن را اجازه داده اند واين مثل آن مى ماند كه فردى از ما اجازه مى دهد كه كلامش بر دوگونه خوانده شود مثلا حكيم سبزوارى در منظومه (اللئالى المنتظمه ) گفته است :


فاالمنطقى الكلى بحمل اولى و غيره لشائعالحمل كلى


سپس در شرح منظومه كه خود بر لئالى نوشته اجازه داده است كلمه كلى دو گون خواندهشود و گويد: كلى يا بضم كاف مخفف كلى ، و يا اين كه به كسر كاف صيغه مفرد مذكرامر حاضر است كه ماضى آن وكل و مضارعش يكل است و ياء آخرش براى اطلاق است و لام درلشائع بنابر وجه اول براى تعليل است و بنابر وجه دوم براى اختصاص . و در قرآنهم همين گونه است . شگفتا كه صاحب جواهر الكلام در كتاب صلاتمسل پيدا كرده به اين كه قرائتهاى هفتگانه متواتر نيستند و در پايان بحث طولانى كه درآن مورد فرموده است . گويد كسى كه به پى گيرى سخنان آنان بپردازد مى فهمد كهقرائت ايشان جز استنباط خودشان و آن چه به فكر خود پسنديده اند ريشه ديگرى ندارد،چنان كه در كتابهائى كه درباره علم قرائت نوشته اند به اين مطلب اشاره شده از جهتاين كه قرائت پيغمبر (ص ) و قرائت على (ع ) و قرائتاهل بيت (ع ) را در برابر قرائت آنان بحساب آورده اند.
بدين سبب آنان را اشخاصى دانسته اند كه در علم قرائت اطلاعات فراوان دارند، و ايننبوده است مگر براى اين كه وقتى يكى از آنان استاد و كاردان مى شد براى مردم طريقهكه ديگران رفته بودند گام نمى نهاد و عقيده متواتر محدود را نمى پذيرفتند و گرنهآن قرائت مختص به او نمى شد بلكه به مقتضاى عادت لازم بود كسى كه در دوران اوزندگى مى كند به آن چه را به تواتر به او رسيده بداند، چون فن آنها يكى بود، واز سر چشمه اصلى آن خيلى دور نبود، و از چيزهائى كه جدا خيلى بعيد بنظر مى آيد اىاست كه ما كه در چندين قرن بعد از آنها زندگى مى نمائيم بر تواتر آگاهى يافتهباشيم ولى بعض آن قراء بر قرائتى كه نزد ديگرى متواتر بوده اطلاع نيافته باشد.
همچنانكه حركتها و ساكن هائى نيز كه از بابمثل در سوره حمد و غير آن از سوره هاى ديگر قرآن هست تواترشان بنظر خيلى بعيد مىآيد.(99) مى گويم : ما روشن ساختيم كه قرائتهاى هفتگانه از عصر ائمه (ع )تا كنون متواتر بوده ، بلكه پيغمبر خدا (ص ) نيز اختلاف قرائت را نيز جايز دانسته جزاين كه آن قرائتى كه با هفت قرائت متواتر موافق نباشد فقط گمان آور است به خلافقرائتهاى هفتگانه اى كه از صدر اسلام تا كنون همه مسلمانها بطور اجماع آنها راپذيرفته اند. و اجماع خبرگان در هر فنى حجت است ، و چنانچه فردى كه در فن آنانتخصصى ندارد با اجماع آنها مخالفت كند، زيانى به آن نمى رساند. و شخصى كهكتابهاى تفسير و قرائتها را به دقت بررسى كند خواهد دانست ؟ اجماع مسلمين در قرائتهاىنسل هر عصرى بعد از نسل عصر ديگر، در هر دوره اى ، حتى در زمانهاى ائمه معصومين ،به سماع بوده . و حق در آن نظرى است كه از علامه قدس سره در نهايهنقل شده كه گفته است : و مخالفت آنان كه علم قرائت را نمى دانند در اجماع مسلمين ، آن رابى اعتبار نمى سازد، زيرا در اجماع و خلاف ،قول اهل خبره معتبر است ، پس اگر شخصى كه علم نحو را بلد نيست بگويدفاعل مرفوع نيست و يا فردى كه علم كلام ياد ندارد بگويد عالم حادث نمى باشد، يابر خداوند لطف واجب نيست به اجماع مسلمين يا شيعه يا نحويين ضربه اى وارد نمى سازد.علاوه بر اين كه قرائتهاى متواتر سرانجام به پيغمبر (ص ) باز مى گردد، چنان كهپيش از اين گفتيم كه همه قارئان به ابى عبدالرحمان بين سلمى قارى باز مى گردند،او قرائت خود را از اميرالمومنين (ع ) گرفته بود، و على (ع ) از پيغمبر اكرم (ص ) ابنالنديم در الفهرست (100) گويد: عاصم قرائت خود را بر ابوعبدالرحمانخوانده ، و سلمى بر حضرت على ، و على (ع ) بر پيغمبر (ص ) همچنين گفته است علىابن حمزه كسائى قرائت خود را بر عبدالرحمان بى ابى ليلى خوانده ، و قرائت ابن ابىليلى به قرائت على (ع ) مى باشد و همچنين بقيه قارئان . پس تو اى خواننده عزيز بهكتابهاى اتقان و مجمع البيان طبرسى فن دوم از مقدمه اش ، و بقيه كتابهائى كه درشرح حال قارئان ، و در مورد علم قرائتهاى قرآن نوشته شده را مطالعه كن تا دليلشبر تو روشن گردد، و برهانش را بطور كامل بدست آورى ، و در نتيجه مجالى براىانديشه بد باقى نخواهد ماند. علامه حلى قدس سره در كتاب تذكرة الفقهاء فرموده است: مسئلد، واجب است از قرائتها قرائت متواتر را بخواند و آن هفت تا است و جايز نيست قرائتهاقرائت متواتر را بخواند و آن هفت تا است و جايز نيست قرائتهاى شاذ و غيرمعمول را بخواند، و واجب است از آيات آن چه را متواتر است بخواند و آن آياتى است كهمصحف على (ع ) آن را در بر گرفته ، چون بيشتر صحابه نسبت به آن نظر موافقداشتند و عثمان جز آن ، مصحفهاى ديگر را به آتش كشيد.

شماره آيات و حروف قرآن


از چيزهائى كه به شدت اهتمام مسلمين به ضبط قرآن ، و نگهداريش از تحريف را آشكارمى سازد اين است كه آنان در صدد بر آمدند تا كلمات ، و آيات و حروف حتى صداهاى آنزبرها، يرها، پيش ها و تشديدها و مدهاى قرآن را به شمارش در آوردند و سيوطى دركتاب اتقان براى آن فصلى جداگانه آورده . مرحوم فيض كاشانى قدس سرهگويد(101) سيد حيدر فرزند على بن حيدر؛ علوى حسينى در تفسير خود بهنام المحيط الاعظم گفته است : بيشتر قارئان معتقدند همه سوره هاى قرآن يكصد و چهاردهتا ست ، و تمامى آياتش شش هزار و ششصد و شصت و شش تا، و كلماتش هفتاد و هفت هزار وچهارصد و سى و هفت تا، و حروفش سيصد و بيس و دو هزار و ششصد و هفتاد حرف است ، وزبرها آن نود و سه هزار و دويست و چهل و سنه فتحه است . طبسى در تفسير سوره 76هل اتى از مجمع البيان روايتى نقل كرده كه سندش به اميرالمومنين على بن ابى طالب (ع) مى رسد و آن حضرت فرموده است : از پيغمبر اكرم (ص ) از ثواب قرآن پرسيدم ، بهثواب هر سوره بر گونه اى كه از آسمان نازل شده بود مرا خبر داد، تا آن جا كه گفت :آنگاه پيامبر فرمود تمام قرآن 114 سوره دارد وهمه آيات آن 6236 آيه و كليه حروفقرآن 321250 حرف مى باشد، جز نيك بختان دگرى در فراگرفتن قرآن رغبت نمىكنند و قرائت آن را جز اولياء خداى مهربان ديگرى عهده دار نمى شود.ابن النديم دركتاب الفهرست (102) اختلاف مردم در آيه هاى قرآن را ذكر نموده است .گويم : افراد زيادى به شمارش حروف قرآن اقدام كردند و ديگران از آناننقل كرده و در تاليفات خود آورده اند. از جمله : مولى احمد نراقى در كتاب خزائن(103) شمارشگران ، اندازه عدد آن را مختلف بيان كرده اند، و ترديدى نيستكه انازهگيرى امثال اين كارها بدون اختلاف نمى باشد، ولى اختلاف فقط از ناحيهشمارشگران است نه از مصحف زيرا قرآن يكى است و از نزد، يكىنازل شده و چنان كه دانستى چيزى از آن تبديل نگردديه ، و حرف در آن افزوده نگشته وچيزى از آن كاسته نشده است . هدف ما از تذكر بحث شمارش سوره ها و آيات و حروففقط آن است كه از سخت كوشى همه مسلمين در حفظ كردن كلام خدا را از كوچكترين تحريفآگاه شويم ، هر چند اشتغال به پى جوئى آن فائده اى نادر و چه نيكو است كلام سخاوىكه گفته است : براى شمارش كلمات و حروف فائده اى سراغ ندارم براى آين كه آن كاراگر بهره اى داشته باشد فقط در كتابى بدرد مى خورد كه زياده و كاستى در آن ممكنمى بود و چنين كارى در قرآن امكان ندارد(104)

علت اختلاف شماره آيات در قرآنها


اما اختلاف آيه ها و سبب آن سببش همان است كه سيوطى در اتقان گفته است : مسلمين اجماعدارند قرآن داراى شش هزار آيه است آن گاه در رقمى كه افزون بر اين عدد است اختلافكرده اند. تا اين كه گويد: و سبب اختلاف در عدد آيات اين است كه پيغبر (ص ) بر سرهر آيه اى كه مى رسيد از خواندن باز مى ايستاد تاجبرئيل جاى آن را مشخص كند و هنگامى كه محل آن را مى فهيمد آن را براى تمام كردنوصل مى كرد به آيه قبل ، در آن هنگام شنونده گمان مى كرد فاصله اى در بين نيست .طبرسى در فن اول از ديباچه تفسير مجمع البيان در تعداد آيات قرآن و سود شناختن آنگويد: بايد دانست رقمى را كه اهل كوفه در شماره آيات گفته اند صحيح تر از اعدادىاست كه ديگران گفته اند و زنجيره سندش برترى دارد چون آنان از اميرالمومنين على ابنابى طالب گرفته اند. تا اين كه گويد: فائده شناختن آيات قرآن اين است كه خوانندهقرآن وقتى با انگشتان خود آنها را بشمرد ثواب بيشترى خواهد داشت ، و دست ودل و زبانش با هم اشتغال ثواب بيشترى خواهد داشت ، و دست ودل و زبانش با هم اشتغال به قرآن پيدا كرده اند، و بى ترديد روز بازپسين گواهىخواهند داد، زيرا همه اعضاة مورد سئوال قرار خواهند گرفت ، و چون با آن كار زودتر مىتوان حفظ كرد و چون خواننده از سهو ايمن نيست . عبدالله بن مسعود از پيغمبر اكرم (ص )روايت كرده است كه فرمود: قرآن را مواظبت كنيد زيرا كه آن فرارى است . آن حضرت بهبرخى زنان فرمود: با بند انگشتان بشماريد زيرا در قيامت آنها هم موردسئوال واقع مى شوند و از آنها باز پرسى مى شود و به سخن گفتن واداشته مى شوند.حمزة بن حبيب كه يكى از قراء سبعه است گويد: عدد، ميخهاى قرآن است كه آن را مانندچيزى كه ميخكوب شده ، ثابت و استوار نگه مى دارد . بطور كلى در شمارشامثال اين امور كمتر اتفاق مى افتد كه نتيجه شمارش دو تن با هم يكى باشد، و خوانندهگرامى نبايد به سبب آن اختلافات ول بخورد و گمان نبرد كه شايد مصحفها مختلفبوده اند. تعجب است از فيض كاشانى كه در كتاب وافى (105) گفته استامروزه بين مردم شهرت دارد كه قرآن داراى شش هزار و ششصد و شصت و شش آيه است . وآنگاه روايت طبرسى را كه در مجمع البيان از پيامبر (ص )نقل كرده و در جلوتر ذكر شد آورده و سپس يكى از احتمالات در اختلاف روايت و شهرت رااختلاف مصاحف قرار داده ، زيرا گفته : پس شايد آن چه بجاى مانده است نزداهل بيت (ع ) باقى باشد، و در قرآنى كه اميرالمومنين (ع ) جمع كرده موجود باشد. ليكنآن مرحوم از اين راى برگشته و آگاهى يافته ، و در مقدمه ششم از تفسيرش بنامالصافى بعد از آن كه چند روايت در مورد تحريف قرآننقل نمود گفته است : مى گويم و بر تمامى اينها اشكالى وارد مى آيد و آن اين است كهبنابراين تقدير براى ما اعتماد بر چيزى از قرآن باقى نمى ماند. زيرا بنابراين ، درهر آيه اى از قرآن احتمال مى رود دستخوش ‍ تحريف گرديده يا تغيير داده شده باشد وبر خلاف آن چه خدا نازل كرده است باشد، پس براى ما در قرآن اصلا حجتى باقى نمىماند و در نتيجه فائده امر به به پيروى آن سفارش به چنگ زدن به آن و غير آنها ازبين مى رود.با اين كه خداوند فرمود:


و انه لكتاب عزيز لا ياتيه الباطل بين يديه و لا من خله (106)


و فرموده : (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ).(107)چگونه تحريف و تغيير به آن راه مى يابد.

طرح ريزى قواعد دستورى علم نحو در قرآن


از جمله دلائلى كه شدت كوشش مسلمين در نگهدارى و دقت نسبت به قرآن را مى رساند طرحقواعد علم نحو در آن است . ابن النديم در آغاز مقاله دوم از كتاب الفهرست گويد: بيشتردانشمندان بر آن باورند كه علم نحو از ابوالاسود(108) گرفته شده ، و اواطلاعات خود را در اين زمينه از اميرالمومنين على ابن ابيطالب بدست آورده ...تا اين كهگويد: مردم درباره سببى كه ابوالاسود را واداشت تا علم نحو را طرح ريزى كند بهاختلاف سخن گفته اند. ابو عبيده گويد: ابولاسود قواعد علم نحو را از على بن ابىطالب (ع ) آموخته بود و آن چه را از على (ع ) ياد گرفته بود به هيچكس ياد نمى داد،تا زياد بن ابيه به او پيام داد كه جزوه اى تنظيم كند تا براى مردم سر مشق باشد وكتاب خدا با آن فهميده شود. ابوالاسود نپذيرفت و از او خواست وى را از آن كار معذوربدارد مدتى گذشت تا اين كه ابوالاسود روزى صداى شخصى را كه قرآن مى خواندشنيد كه آيه (ان الله برى من المشركين و رسوله ).(109) را مى خواند ولام (و رسوله ) را به صداى (و رسوله ) مكسور خواند.(110) ابوالاسود گفتگمان نداشتم كار مردم به اين جا كشيده شده باشد پس به نزد زياد بن بيه برگشت وگفت آماده ام دستور امير را اجرا كنم ، فقط يك نويسنده زيرك و هوشيارى در اختيار منبگذراريد كه هر چه مى گويم انجام دهد، از طايفه عبد القيس ‍ نويسنده اى آوردند وى آنرا نپسنديد، نويسنده ديگرى برايش آوردند ابوالعباس مبرد گفته است نويسنده دوم هم ازهمان طايفه بود ابوالاسود به او گفت : فقط به دهان من نگاه كن چون هنگام تلفظ يكحرف كه جزئى از اجزاء كلمه است ديدى دهانم را گشودم بر بالاى آن حرف نقطه اىبگذارد و اگر لبانم را به هم كشيدم ، و دو لب را بر يكديگر نهادم نقطه اى در جانبراست پيش از آن حرف بگذار و اگر مشاهده كردى دهان را شكسته دارم و يا لب زيرينبسوى دقن آرم نقطه اى در زير آن حرف قرار بده ، پس اين است نقطه هاى ابوالاسود.
شرح : مراد از نقطه ها در آن جا اعراب و صداها است و منظور از نقطه فوق به معنى فتحهو نقطه زير كسره ، و نقطه جلوى روى حرف ضمه مى باشد.

سنگسار و دوراندازى پندارها و ياوه گوئيها


اگر گفته شود در بعضى كتابها چند تا از سوره ها يافت مى شود كه در قرآن ذكرنشده مانند سورة النورين كه نويسنده كتاب دبستان المذاهب آن رانقل كرده ، و محدث نورى هم در كتاب فصل الخطاب و آشتيانى در كتاب بحر الفوائدفى شرح الفوائد(111) آن را آورده اند. سورة الحفد و سورة الخلع و سورةالحفظ كه محدث نورى آنا را نيز در كتاب فصل الخطاب آورده و دو سورهاول را سيوطى در آغاز نوع 19 كتاب اتقان نقل كرده و سورة الولاية كه در كتاب داورىنوشته كسروى نقل شده . با اين حال چرا گفتى در قرآن 114 سوره است و چيزى از آنكاسته نشده ؟!در پاسخ مى گويم : اولا نبودن آنها در قرآندليل است بر نبودن آنها از قرآن . ثانيا اگر همانند اين كلمات موهونى كه مادر بچه مردهبه آن پوزخند مى زند، و عروس از شنيدن آن به گريه مى افتد، از آيات و سوره هائىباشد كه خدا به آن بندگان خود را تحدى نمود و به مبارزه آن طلبيده است به فرمودهاش : فاتوابسورة من مثله (112) فرموده اش : فاتوا بعشر سورة مثله(113) فرموده اش (قل لئن اجتمعت الجن و الانس ) هر آينه عربهاىبيابانگرد و باديه نشين و دانشجويان مبتدى همه شان بايد پيامبرانى باشند كه بهايشان وحى مى رسد، تا چه رسد به دانشمندان . و سنجش اين سوره هاى من در آوردىساختگى را به كتاب مقامات حريرى مثلا مانند سنجيدن كاه است به خاك زردار تا چه رسدبه قرآن كه حريرى و پر مايه تر از او توان آن را نيافته اند كه به آوردن سوره ازآن لب بجنبانند، اگر چه مانند سوره كوثر چهار آيه باشد. اين ابوالعلاء معرى شاعرنابيناى ، زبان عرب كه رهبر و استاد در فنون ادب و شئون كلام است و در نيكو سرودنشعر و دلچسبى نثر انگشت نماست و در علوم عربيت به اومثل زده مى شود و كتابهاى او به نامهاى لزوم مالازلزم و سقط الزند، و شرح الحماسة ونوشته هاى ديگرش گواه فضل و دانش او مى باشد. بنابر آن چه ياقوت حموثى دركتاب معجم الادبا در شرح حال او نقل كرده ، اين شخص با اين فضلش در صدد معارضهبا قرآن برآمد، و ما گفتار او را در معارضه قرآن مى آوريم و چنانچه تو با ديده علم ومعرفت به آن بنگرى برايت روشن خواهد شد كه نسبت آن گفته ها به قرآن مانند پرتوكرم شب تاب است نسبت به فروغ خورشيد درخشان . ياقوت حموى گويد: به خطعبدالله بن محمد بن سعيد بن سنان خفاجى ، در كتابى كه در موضوع الصرفه نوشتهبود خواندم كه در آن كتاب او پنداشته است قرآن فصاحت چندانى ندارد كه خرق عادتنموده باشد تا اين كه براى پيغمبر معجزه باشد و گمان كرده كه هر فصيح بليغىقادر است مانند آن را بياورد جز اين كه فصحا و بلغا به علت صرفه از آوردن مانند آنناتوان اند، نه اين كه قرآن در ذات خودش ‍ معجزه فصاحت باشد و اعجاز به صرفهعقيده گروهى از متكلمين و رافضه است كه از ايشان است : بشر المرسيى و مرتضىابوالقاسم كه در كتاب تضاعيف خودش چنين گفته است : گفتار اصحاب اين راى كه گفتهاند: از آن هنگام كه قرآن تحدى كرده است ديگر هيچكس نتوانست به معارضه قرآنبرخيزد. گروهى از ادبا را بر آن واداشت كه بر اسلوب قرآن مطالبى تنظيم كنندچيزى كه هست عده اى كار خود را ظاهر ساختند، و گروهى آن را پنهان داشتند، و از جملهكسانى كه كارش آشكار شده ابوالعلاء است كه در معارضه با قرآن چنين گفته :


اقسم بخالق الخيل ، و الريح الهابة بليل ، ما بين الاشراط و مطالعسهيل ، ان الكافر لطويل الويل ، و ان العمر لمكفوفالذيل ، اتق مدارج السيل ، و الع التوبه من قبيل ، تنج و ما اخالك بناج


و گفته او:


اذلت العائذة اباها و اصاب الوجدة و رباها، و الله بكرمه اجتباه اولاها الشرف بماحباها، ارسل اشمال وصباها، و لايخاف عقاباها.


شرح الفه فى الصرفة گروهى پنداشته اند كه خداوند نيروهاى انسانى را ازمعارضه قرآن باز داشته و بدين جهت از آوردن همانند قرآن ناتوانند، و اگر خدا توانافراد بشر را مهار نكرده بود مى توانستند به معارضه آن برخيزند و مانند آن رابياورند.ديگران معتقدند كه خداى تعالى افراد بشر را از معارضه باز نداشته ولكنبلاغت قرآن در چنان اوجى است كه ايشان توان فكرى آوردن مانند و برابر آن راندارند.نتيجه هر دو قول يكى است براى اين كه هر دو اتفاق دارند بر اين كه تا روزقيامت از آوردن همانندى در برابر قرآن ناتوان اند، و لو يك سوره ، خواه از جهت بازداشته شدن نيروها باشد يا چيز ديگر. مقصود از مرتضى ابى القاسم شريف علم الهدىبرادر شريف سيد رضى است . بر افراد شايسته وآگاه پوشيده نيست كه اگر باامثال اين كلمات كه از تر و خشك بهم بافته شده مى شد با قرآن كريم معارضه كردخداوند بندگانش را به آن تحدى نمى كرد زيرا مردم مى توانستند به آن چه لفظ و معنابهتر از آن باشد بياورند و همين كه تحدى كرده معلوم است كه خدا؟ عالم به اسرار استمى داند كه چنين توانى در بشر نبوده و نخواهد بود.تازه در آن سوره هائى كه جلوترگفتم از كتاب دبستان المذاهب و كتاب فصل الخطاب آورده شده ، كلماتى هست كه سر و تهآن با هم تناسبى ندارد كه جملات آن بر طبق قواعد نحو نمى باشد و معنائى را نمىرساند. و ما مقدار كمى از سورة النورين را نقل مى كنيم تا سبكى الفاظ و سستى بافتشبر تو روشن گردد.بعضى از آيات آن سوره فاسد و ازشكل افتاده اين است :


ان الله الذى نور السموات و الارض بماشاء واصطفى الملائكهوجعل من المومنين اولئك فى خلقه يفعل الله مايشاء لا اله الا هو الرحمن الرحيم .


از جمله :


مثل الذين يوفون بعهدك انى جزيتهم جنات النعيم .


از جمله :


و لقد ارسلنا موسى و هارون بما استخلف فبغوا هرونفصبرجميل فجعلنا منهم القردة و الخنازير و لعنا هم الى يوم يبعثون .


از جمله :


و لقد آتينا بك الحكم كالذين من قبلك من المرسلين وجعلنا لك منهم وصيا لعلهميرجعون .


ببين دزد ستيزه گر چگونه بعضى جملات قرآنى را به ياوگوئيهاى خود سر دوزىكرده است تاكم خردان را به اشتباه اندازد و حق وباطل را به هم در آميخته تا مسلمين را بدام اندازد و آشوبى بپا كند و سبك مغزها چونكلمات پراكنده اى مانند صبر جميل و نور السموات (و الى يوم يبعثون و لعلهم يرجعون) را در آن ديده اند كه از قرآن گرفته شده آنها را پذيرفته اند تا بجائى كه قرآنچاپى را ديدم كه اين سوره در حاشيه اش نوشته شده بود و اين كار جز از قارئانگوشه نشين نادان و نوباوگانى كه با ياد گرفتن مخارج حروف حلق يقين كرده اند كهوراء آن چه را آنها مى دانند اصلا علمى وجود ندارد، از ديگرى سر نمى زند، و گوياحافظ از آنها خبر داده كه گويد:


آه آه از دست صرافان گوهر ناشناس هر زمان خرمهره را با در برابر مى كنند


مرحوم بلاغى در تفسير خود الاء الرحمن گويد: و از جمله چيزهائى را كه به كرامت قرآنمجيد بسته اند چيزى است كه صاحب كتاب فصل الخطاب از كتاب دبستان المذاهبنقل كرده است و نسبت داده به شيعه كه آنها مى گويند سوزانيدن مصاحف سبب از بين رفتنچند سوره از قرآن شد كه در فضيلت على و خاندانش (ع )نازل شده بود كه از جمله آنها اين سوره النورين است و كلامى را ذكر نموده كه شباهتدارد به 25 آيه ، كه در لابلاى آن از جملات قرآن كريم ، بر اسلوب پيراسته نمودن آنبه دروغ به آن پيوند كرده و اغلاطى در آن ديده مى شود، از جمله خطاى او در سخن ايناست كه گفته :


و اصطفى من الملائكه وجعل من المومنين اولئك فى خلقه .


معلوم نيست از فرشته چه برگزيده شده و چه چيز از مومنين در خلقتش ‍ قرار داده شده است.


مثل الذين يوفون بعهدك انى جزيتهم جنات النعيم


اى كاش مى فهميدم آن مثلشان چيست ؟ چون مثل بايدمثل داشته باشد و در اين عبارت مثلى نيست .


و لقد ارسلنا موسى و هرون بما استخلف فبغوا هرون فصبرجميل

معناى اين تعرضو غضب و غرغر كردن چيست ؟ بما استخلف چه مفهومى دارد؟ و از بغوا هرون چه اراده شده ؟و ضمير مستتر در بغوا به چه كسانى بر مى گردد؟ و به چه كسى دستور داده شده كهصبر جميل داشته باشد.


و لقد آتينا بك الحكم كالذى من قبلك من المرسلين و جعلنا لك منهم وصيا لعلهميرجعون


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation