بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شیعه در اسلام, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ESLAM001 -
     ESLAM002 -
     ESLAM003 -
     ESLAM004 -
     ESLAM005 -
     ESLAM006 -
     ESLAM007 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

1- و 2 - با توجه به اينكه متن فوق مربوط به سالها پيش است ، در عصر حاضربه احتمال قوى تمام اين كتابها به طبع رسيده است .
2-با توجه به اينكه متن فوق مربوط به سالها پيش است ، در عصر حاضر بهاحتمال قوى تمام اين كتابها به طبع رسيده است .
3-بعد از چاپ اين كتاب ، بحمداللّه تمام مجلدات عربى و فارسى به چاپ رسيده ودر اختيار علاقه مندان قرار گرفت .
4-لازم به ذكر است كه اين مطلب مربوط به ايامى است كه مرحوم علامه ،مشغول نوشتن كتاب ارزشمند الميزان بوده است ليكن امروزه تفسير الميزان ، عربى وفارسى آن مكرر به طبع رسيده است .
5-(اَنْ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمينَ الَّذينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَيَبْغُونَها عِوَجاً ).
يعنى :((آگاه باشيد لعنت خدا بر ستمكاران باد، كسانى كه از راه دين خدا، مردم را برمىگردانند و خودشان آن را كج و معوج مى خواهند و مى پذيرند))، (سوره اعراف ، آيه 44 و45)
6-(وَمَنْ اَحْسَنُ ديناً مِمَّنْ اَسْلَمَ وَجْهَهُ للّهِِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتّبَعَ مِلَّةَ اِبْراهيمَ حَنيفاً ).
يعنى :((كدام دين بهتر از آن است كه شخص خودش را تسليم حكم خدا كند و نيكوكار همباشد و از آيين پاك و معتدل ابراهيم پيروى نمايد))، (سوره نساء، آيه 125)
(قُلْ يا اَهْلَ الْكِتابِ تَعالَواْ اِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ اَلاّ نَعْبُدَ اِلا اللّهَ وَلا نُشْرِكَبِهِ شَيْئاً وَلا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً اَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَاِنْ تَوَلَّوا فَقُولُوا اشْهَدُوابِاَنّا مُسْلِمُونَ ).
يعنى :((به اهل كتاب بگو بياييد در يك سخن مشترك با هم همكارى كنيم : جز خدا را عبادتنكنيم و شريكى برايش قرار ندهيم و بعضى از ما بعضى ديگر را ارباب قرار ندهداگر از اين سخن اعراض كردند به ايشان بگو: پس گواه باشيد ما تسليم حق هستيم ))،(سوره آل عمران ، آيه 64)
(يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِى الِسّلْمِ كافَّةً ). يعنى :((اىاهل ايمان ! همگى داخل در مقام تسليم شويد))، (سوره بقره ، آيه 208)
7-(رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنا اُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ ).
يعنى :((ابراهيم و اسماعيل گفتند:) پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود گردان و ازفرزندان ما نيز امتى را مسلم قرار ده ))، (سوره بقره ، آيه 128)
(مِلَّةَ اَبيكُمْ اِبْراهيمَ هُوَ سَمّيكُمُ الْمُسْلِمينَ. ) يعنى :((اين آيين پدر شما ابراهيم است اوست كهشما را مسلمان (تسليم شونده ) ناميده است )).
8-به طايفه اى از ((زيديه )) كه پيش از على عليه السّلام دو خليفه ديگر را اثباتمى نمايند و در فروع به فقه ابى حنيفه عمل مى كنند نيز ((شيعه )) گفته مى شود بهمناسبت اينكه در برابر خلفاى بنى اميه و بنى عباس ، خلافت را مختص على و اولاد علىمى دانند.
9-اولين اسمى كه در زمان رسول خدا پيدا شد، ((شيعه )) بود كه سلمان و ابوذر ومقداد و عمار با اين اسم مشهور شدند (حاضر العالم الاسلامى ، ج 1، ص 188)
10-(وَاَنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلاَقْرَبينَ ) (سوره شعرا، آيه 214)
11-در ذيل اين حديث ، على (ع ) مى فرمايد:((من كه از همه كوچكتر بودم عرض كردم :من وزير تو مى شوم ، پيغمبر دستش را به گردن من گذاشته فرمود: اين شخص برادر ووصى و جانشين من مى باشد بايد از او اطاعت نماييد، مردم مى خنديدند و به ابى طالبمى گفتند: تو را امر كرد كه از پسرت اطاعت كنى ))، (تاريخ طبرى ، ج 2 ص 321.تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 116. البداية والنهاية ، ج 3، ص 39. غاية المرام ، ص320)
12-ام سلمه مى گويد پيغمبر فرمود:((على هميشه با حق و قرآن است و حق و قرآننيز هميشه با اوست و تا قيامت از هم جدا نخواهند شد.))، (اين حديث با پانزده طريق از عامهو يازده طريق از خاصه نقل شده و ام سلمه و ابن عباس و ابوبكر و عايشه و على (ع ) وابوسعيد خدرى و ابوليلى و ابوايوب انصارى از راويان آن هستند. غاية المرام بحرانى، ص 539 و 540)
پيغمبر فرمود:((خدا على را رحمت كند كه هميشه حق با اوست ))، (البداية والنهايه ، ، ج7، ص 36)
13-پيغمبر فرمود:((حكمت ده قسمت شده ، نه جزء آن بهره على و يك جزء آن در ميانتمام مردم قسمت شده است )) (البداية والنهايه ، ج 7، ص 359)
14-هنگامى كه كفار مكه تصميم گرفتند محمد (ص ) را بهقتل رسانند و اطراف خانه اش را محاصره كردند، پيغمبر (ص ) تصميم گرفت به مدينههجرت كند، به على فرمود:((آيا تو حاضرى شب در بستر من بخوابى تا گمان برند منخوابيده ام و از تعقيب آنان در امان باشم ))، على در آن وضع خطرناك ، اين پيشنهاد را باآغوش باز پذيرفت .
15-تواريخ و جوامع حديث .
16-((حديث غدير)) از احاديث مسلّمه ميان سنى و شيعه مى باشد و متجاوز از صد نفرصحابى با سندها و عبارتهاى مختلف آن را نقل نموده اند و در كتب عامه و خاصه ضبطشده ، براى تفصيل به كتاب غاية المرام ، ص 79 و عبقات ، جلد غدير والغدير مراجعهشود.
17-تاريخ يعقوبى (ط نجف ) ج 2، ص 137 و 140. تاريخ ابى الفداء ج 1، ص156. صحيح بخارى ، ج 4، ص 107. مروج الذهب ، ج 2، ص 437. ابن ابى الحديد، ج1، ص 127 و 161.
18-صحيح مسلم ، ج 15، ص 176. صحيح بخارى ، ج 4، ص 207. مروج الذهب ، ج2، ص 23 و ج 2، ص 437. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 127 و 181.
19-جابر مى گويد: نزد پيغمبر بوديم كه على از دور نمايان شد، پيغمبرفرمود:((سوگند به كسى كه جانم به دست اوست ! اين شخص و شيعيانش در قيامترستگار خواهند بود))، ابن عباس مى گويد وقتى آيه :(اِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُواالصّالِحاتِاُولئكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ ) نازل شد، پيغمبر به على فرمود:((مصدق اين آيه تو و شيعيانتمى باشيد كه در قيامت خشنود خواهيد بود و خدا هم از شما راضى است ))، اين دو حديث وچندين حديث ديگر، در تفسير الدرالمنثور، ج 6، ص 379 و غاية المرام ، ص 326نقل شده است .
20-محمد (ص ) در مرض وفاتش لشكرى را به سردارى اسامة بن زيد مجهز كردهاصرار داشت كه همه در اين جنگ شركت كنند و از مدينه بيرون روند، عده اى از دستورپيغمبر اكرم (ص ) تخلف كردند كه از آن جمله ((ابوبكر و عمر)) بودند و اين قضيهپيغمبر را بشدت ناراحت كرد (شرح ابن ابى الحديد، ط مصر، ج 1، ص 53)
پيغمبر اكرم (ص ) هنگام وفاتش فرمود:((دوات و قلم حاضر كنيد تا نامه اى براى شمابنويسم كه سبب هدايت شما شده گمراه نشويد))، عمر از اين كار مانع شده گفت : مرضشطغيان كرده هذيان مى گويد!!! (تاريخ طبرى ، ج 2، ص 436. صحيح بخارى ، ج 3.صحيح مسلم ، ج 5. البداية والنهايه ، ج 5، ص ‍ 227. ابن ابى الحديد، ج 1، ص133)
همين قضيه در مرض موت خليفه اول تكرار يافت و خليفهاول به خلافت عمر وصيت كرد و حتى در اثناى وصيت بيهوش شد، ولى عمر چيزى نگفت وخليفه اول را به هذيان نسبت نداد در حالى كه هنگام نوشتن وصيت ، بيهوش شده بود،ولى پيغمبر اكرم (ص ) معصوم و مشاعرش بجا بود (روضة الصفا، ج 2 ص 260)
21-شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 58 و ص 123 - 135. يعقوبى ، ج 2، ص102. تاريخ طبرى ، ج 2، ص 445 - 460.
22-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 103 - 106. تاريخ ابى الفداء ج 1، ص 156 و166. مروج الذهب ، ج 2، ص 307 و 352. شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 17 و 134.
23-عمرو بن حريث به سعيد بن زيد گفت : آيا كسى با بيعت ابى بكر مخالفتكرد؟ پاسخ داد: هيچ كس مخالف نبود جز كسانى كه مرتد شده بودند يا نزديك بودمرتد شوند! (تاريخ طبرى ، ج 2، ص ‍ 447)
24-در حديث معروف ثقلين مى فرمايد:((من در ميان شما دو چيز با ارزش را به امانتمى گذارم كه اگر به آنها متمسك شويد هرگز گمراه نخواهيد شد. قرآن واهل بيتم تا روز قيامت از هم جدا نخواهند شد))، اين حديث با بيشتر از صد طريق از 35 نفراز صحابه پيغمبر اكرم (ص ) نقل شده است ، رجوع شود به طبقات حديث ثقلين . غايةالمرام ، ص 211.
پيغمبر فرمود:((من شهر علم و على درب آن مى باشد پس هر كه طالب علم است از درشوارد شود))، (البداية والنهايه ، ج 7، ص 359)
25-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 105 - 150 مكررا ذكر شده است .
26-كتاب خدا و بيانات پيغمبر اكرم (ص ) و ائمهاهل بيت با ترغيب و تحريص به تحصيل علم تا جايى كه پيغمبر اكرم مى فرمايد:((طَلَبُالْعِلْمِ فَريضةٌ عَلى كُلِّ مُسْلِمٍ)) طلب دانش به هر مسلمانى واجب است (بحار، ج 1، ص172)
27-البداية والنهايه ، ج 7، ص 360.
28-تاريخ يعقوبى ، ص 111، 126 و 129.
29- خداى تعالى در كلام خود مى فرمايد:( وَاِنَّهُ لَكِت ابٌ عَزيزٌ لا يَاءتيهِ الْب اطِلُمِنْ بَيْنِ يَدَيْهِوَلا مِنْ خَلْفِهِ ) يعنى :((قرآن كتابى است گرامى كه هرگزباطل از پيش و پس به آن راه نخواهد يافت ))، (سوره فصّلت ، آيه 41 و 42) مىفرمايد:( اِنِ الْحُكْمُ اِلاّ للّهِِ ) يعنى :((جز خدا كسى نبايد حكم كند))، (سوره يوسف ، آيه67) يعنى شريعت تنها شريعت و قوانين خداست كه از راه نبوت بايد به مردم برسد ومى فرمايد:( وَل كِنْ رَسُولَ اللّهِ وَخ اتَمَ النَّبِيّينَ )، (سوره احزاب ، آيه 40) و با اينآيه ، ختم نبوت و شريعت را با پيغمبر اكرم (ص ) اعلام مى فرمايد. و مى فرمايد:( وَمَنْلَمْ يَحْكُمْ بِم ا اَنْزَلَ اللّهُ فَاُول ئكَ هُمُ الْك افِرُونَ ). يعنى :((هر كس مطابق حكم خدا حكمنكند، كافر است ))، (سوره مائده ، آيه 44)
30-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 110.تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 158.
31-در الدرالمنثور، ج 3، ص 186. تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 48، گذشته ازاينها وجوب خمس در قرآن كريم منصوص مى باشد:(واعْلَمُوا اَنَّما غَنْمتُمْ مِنْ شَىْءٍ فَاَنَّ للّهِِخُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلذِى اْلقُرْبى )، (سوره انفال ، آيه 41)
32-ابوبكر در خلافتش پانصد حديث جمع كرد، عايشه مى گويد يك شب تا صبحپدرم را مضطرب ديدم ، صبح به من گفت : احاديث را بياور، پس همه آنها را آتش زد(كنزل العمال ، ج 5، ص 237)
عمر به همه شهرها نوشت : نزد هركس حديثى هست بايد نابودش كند(كنزالعمال ج 5، ص 237)
محمد بن ابى بكر مى گويد: در زمان عمر، احاديث زياد شد، وقتى به نزدش آوردنددستور داد آنها را سوزانيدند (طبقات ابن سعد، ج 5، ص 140)
33-تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 151 و غير آن .
34-پيغمبر اكرم (ص ) در حجة الوداع عمل حج را براى حجاج كه از دور به مكه واردشوند (طبق آيه :(فَمَنْ تَمَتَّعَ بِاْلعُمْرَةِ ) الخ ) بهشكل مخصوص مقرر داشت و عمر در خلافت خود آن را ممنوع ساخت . و همچنين در زمانرسول خدا متعه (ازدواج موقت ) داير بود ولى عمر در ايام خلافت خود آن را قدغن كرد وبراى متخلفين مقرر داشت كه سنگسار شوند. و همچنين در زمانرسول خدا در اذان نماز ((حَىَّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ))؛ يعنى مهيا باش براى بهتريناعمال كه نمازاست ))، گفته مى شد، ولى عمر گفت : اين كلمه مردم را از جهاد باز مى داردو قدغن كرد! و همچنين در زمان رسول خدا به دستور آن حضرت در يك مجلس يك طلاقبيشتر انجام نمى گرفت ولى عمر اجازه داد كه در يك مجلس سه طلاق داده شود!! قضاياىنامبرده در كتب حديث و فقه و كلام سنى و شيعه مشهور است .
35-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 131. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 160.
36-اسدالغابة ، ج 4، ص 386. الاصابه ، ج 3.
37-تاريخ يعقوبى ،ج 2،ص 150.تاريخ ابى الفداء، ج 1،ص 168. تاريخطبرى ، ج 3،ص 377 و غير آنها.
38- تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 150. تاريخ طبرى ، ج 3، ص 397.
39-جماعتى از اهل مصر به عثمان شوريدند، عثمان احساس خطر كرده از على بن ابيطالباستمداد نموده اظهار ندامت كرد، على به مصريين فرمود: شما براى زنده كردن حق قيامكرده ايد و عثمان توبه كرده مى گويد: من از رفتار گذشته ام دست برمى دارم و تا سهروز ديگر به خواسته هاى شما ترتيب اثر خواهم داد و فرمانداران ستمكار راعزل مى كنم ، پس على از جانب عثمان براى ايشان قراردادى نوشته و ايشان مراجعت كردند.
در بين راه ، غلام عثمان را ديدند كه بر شتر او سوار و به طرف مصر مى رود، از وىبدگمان شده او را تفتيش ‍ نمودند، با او نامه اى يافتند كه براى والى مصر نوشتهبود بدين مضمون : به نام خدا، وقتى عبدالرحمان بن عديس نزد تو آمد، صد تازيانهبه او بزن و سر و ريشش را بتراش و به زندانطويل المده محكومش ‍ كن و مانند اين عمل را در باره عمرو بن الحمق و سودان بن حمران وعروة بن نباع اجراء كن !!
نامه را گرفته و با خشم به جانب عثمان برگشته اظهار داشتند: تو به ما خيانت كردى !عثمان نامه را انكار نمود. گفتند غلام تو حامل نامه بود. پاسخ داد بدون اجازه من اينعمل را مرتكب شده . گفتند مركوبش ‍ شتر تو بود، پاسخ داد شترم را دزديده اند! گفتند:نامه به خط منشى تو مى باشد، پاسخ داد بدون اجازه و اطلاع من اين كار را انجام داده !!
گفتند پس به هر حال تو لياقت خلافت ندارى و بايد استعفا دهى ؛ زيرا اگر اين كاربه اجازه تو انجام گرفته خيانت پيشه هستى و اگر اين كارهاى مهم بدون اجازه و اطلاعتو صورت گرفته پس بى عرضگى و عدم لياقت تو ثابت مى شود و به هرحال يا استعفا كن و يا الا ن عمال ستمكار را عزل كن .
عثمان پاسخ داد: اگر من بخواهم مطابق ميل شما رفتار كنم پس شما حكومت داريد، من چهكاره هستم ؟ آنان با حالت خشم از مجلس بلند شدند (تاريخ طبرى ، ج 3، ص 402 -409. تاريخ يعقوبى ، ج 2 ص ‍ 150 و 151)
40-تاريخ طبرى ، ج 3، ص 377.
41-صحيح بخارى ، ج 6، ص 89. تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 113.
42-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 111. تاريخ طبرى ، ج 3، ص 129 - 132.
43-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 113. شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 9: درروايات زيادى وارد شده كه بعد از انعقاد بيعت ابى بكر، وى پيش على فرستاد و از وىبيعت خواست ، على پاسخ داد كه من عهد كرده ام كه از خانه بجز براى نماز بيرون نرومتا قرآن را جمع كنم . و باز وارد است كه على پس از شش ‍ ماه با ابى بكر بيعت كرد واين دليل تمام كردن جمع قرآن مى باشد. و نيز وارد است كه على پس از جمع قرآن مصحفرا به شترى بار كرده پيش مردم آورده نشان داد. و نيز وارد است كه جنگ يمامه كه قرآنپس از آن تاءليف شده ، در سال دوم خلافت ابى بكر بوده است ، مطالب نامبرده در غالبكتب تاريخ و حديث كه متعرض قصه جمع مصحف شده اند يافت مى شود.
44-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 154.
45-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 155 مروج الذهب ، ج 2، ص 364.
46-نهج البلاغه ، خطبه 15.
47-پس از رحلت پيغمبر اكرم (ص ) اقليت انگشت شمار به پيروى على (ع ) از بيعتتخلف كردند و در راءس اين اقليت از صحابه سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بودند و درآغاز خلافت على (ع ) نيز اقليت قابل توجهى به عنوان مخالف از بيعت سر باز زدند و ازجمله متخلفين و مخالفين سرسخت سعيد بن عاص و وليد بن عقبه و مروان بن حكم و عمروبن عاص و بسر بن ارطاة و سمرة بن جندب و مغيرة بن شعبه و غير ايشان بودند.
مطالعه بيوگرافى اين دو دسته و تاءمل در اعمالى كه انجام داده اند و داستانهايى كهتاريخ از ايشان ضبط كرده ، شخصيت دينى و هدف ايشان را به خوبى روشن مى كند.
دسته اولى از اصحاب خاص پيغمبر اكرم و از زهاد و عباد و فداكاران و آزاديخواهاناسلامى و مورد علاقه خاص پيغمبر اكرم بودند. پيغمبر فرمود خدا به من خبر داد كه چهارنفر را دوست دارد و مرا نيز امر كرده كه دوستشان دارم . نام ايشان را پرسيدند سه مرتبهفرمود: على سپس نام ابوذر و سلمان و مقداد را برد (سنن ابن ماجه ، ج 1، ص 66)
عايشه گويد رسول خدا فرمود: هر دو امرى كه بر عمار عرضه شود حتما حق و ارشد آنهارا اختيار خواهد كرد (سنن ابن ماجه ، ج 1، ص 66)
پيغمبر فرمود:((راستگوتر از ابوذر در ميان زمين و آسمان وجود ندارد))، (سنن ابن ماجه ،ج 1، ص 68)
از اينان در همه مدت حيات ، يك عمل غير مشروعنقل نشده و خونى به ناحق نريخته اند، به عرض كسى متعرض نشده اند،مال كسى را نربوده اند يا به افساد و گمراهى مردم نپرداخته اند.
ولى تاريخ از فجايع اعمال و تبهكاريهاى دسته دوم پر است و خونهاى ناحق كه ريختهاند و مالهاى مسلمانان كه ربوده اند و اعمال شرم آور كه انجام داده اند، از شماره بيروناست و با هيچ عذرى نمى توان توجيه كرد جز اينكه گفته شود (چنانكه جماعت مىگويند) خدا از اينان راضى بود و در هر جنايتى كه مى كردند آزاد بودند و مقررات اسلامكه در كتاب و سنت است در حق ديگران وضع شده بوده است !!
48-مروج الذهب ، ج 2، ص 362. نهج البلاغه ، خطبه 122.تاريخ يعقوبى ، ج 2،ص 160 شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 180.
49-تاريخ يعقوبى ، ج 2 تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 172. مروج الذهب ، ج 2،ص 366.
50-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 152.
51-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 154. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 171.
52-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 152.
53-هنگامى كه عثمان در محاصره شورشيان بود به وسيله نامه از معاويه استمدادكرد، معاويه دوازده هزار لشكر مجهز تهيه كرده به سوى مدينه حركت نمود ولى دستورداد در حدود شام توقف نمايند و خودش نزد عثمان آمد آمادگى لشگر را گزارش داد، عثمانگفت : تو عمدا لشگر را در آنجا متوقف كردى تا من كشته شوم سپس خونخواهى مرا بهانهكرده قيام كنى (تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 152. مروج الذهب ، ج 3، ص 25. تاريخطبرى ، ص 402)
54-مروج الذهب ، ج 2، ص 415.
55-به شاءن نزول آيه :(وَانْطَلَقَ اْلمَلاُ مِنْهُمْ اَنِ امْشُوا وَاصْبِروُا عَلى الِهَتِكُمْ )،(سوره ص ، آيه 5) و آيه :(وَلَوْلا اَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ اِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلاً )(سوره اسرى ، آيه 74) و آيه :(وَدّوُالَوْتُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ ) (سوره قلم ، آيه 9) در تفاسيرروايتى مراجعه شود.
56-كتاب الغرر والدرر آمدى و متفرقات جوامع حديث .
57-مروج الذهب ، ج 2، ص 431. شرح ابن ابى الحديد ج 1، ص 181.
58-اشباه و نظاير سيوطى در نحو، ج 2. شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 6.
59-ر، ك : نهج البلاغه .
60-در بحبوحه جنگ جمل ، عربى خدمت على (ع ) عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ! تو مىگويى خدا واحد است ؟ مردم از هر طرف به وى حمله كرده گفتند اى عرب ! مگرپراكندگى قلب و تشويش خاطر على را مشاهده نمى كنى كه به بحث علمى مى پردازى ؟على (ع ) به اصحاب خود فرمود: اين مرد را بهحال خود بگذاريد؛ زيرا من در جنگ با اين قوم هم جز روشن شدن عقايد درست و مقاصد دين ،منظورى ندارم ، سپس تفصيلاً به پاسخ سؤال عرب پرداخت (بحار، ج 2، ص 65)
61-شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 6 - 9.
62-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 191 و ساير تواريخ .
63-شرح ابن ابى الحديد، ج 4، ص 160. تاريخ طبرى ، ج 4، ص 124. تاريخابن اثير، ج 3، ص 203.
64-همان مدرك .
65-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 193.
66-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 202.
67-يزيد مردى بود عياش و هوسران و دائم الخمر، لباسهاى حرير و جلف مىپوشيد، سگ و ميمونى داشت كه ملازم و همبازى وى بودند، مجالس شب نشينى او با طرب وساز و شراب برگزار مى شد، نام ميمون او ((ابوقيس )) بود و او را لباس زيباپوشانيده در مجلس شربش حاضر مى كرد! گاهى هم سوار اسبش كرده به مسابقه مىفرستاد (تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 196. مروج الذهب ، ج 3، ص 77)
68-مروج الذهب ، ج 3، ص 5. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 183.
69-النصايح الكافيه ، ص 72، نقل از كتاب الاحداث .
70-رَوى اَبُوالْحَسَنِ الْمَدائِنى فى كِتابِ اْلاَحْداثِ قالَ: كَتَبَ مُعاوِيَةُ نُسْخَةً واحِدَةًاِلى عُمّالِهِ بَعْدَ عامِّ الْجَماعَةِ: اِنّى بَرِئْتُ الذِّمَّةَ مِمَّنْ رَوى شَيْئاً مِنْ فَضْلِ اَبى تُرابٍ وَاَهْلِبَيْتِهِ (النصايح الكافيه ، تاءليف محمد بنعقيل ، چاپ نجف ، سال 1386 هجرى ، ص 87 و 194.
71-النصايح الكافيه ، ص 72 - 73.
72-النصايح الكافيه ، ص 58، 64، 77 و 78.
73-سوره توبه ، آيه 100.
74-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 216 تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 190. مروجالذهب ، ج 3، ص 64 و تواريخ ديگر.
75-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 243. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 192. مروجالذهب ، ج 3، ص 78.
76-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 224 تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 192. مروجالذهب ، ج 3، ص 81.
77-تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 73.
3 - - اذا ما جئت رَبّك يوم حَشْرفقل يا ربّ خَرَّقنى الوليد
(مروج الذهب ، ج 3، ص 216)
79-ر.ك : بحث امام شناسى همين كتاب .
80-معجم البلدان ، ماده ((قم ))
81-مروج الذهب ، ج 3، ص 217 - 219. تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 66.
82-بحار، ج 12 و ساير مدارك شيعه .
83-تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 84.
84-تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 79. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 208 و تواريخديگر.
85-تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 86. مروج الذهب ، ج 3، ص 268.
86-تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 86. مروج الذهب ج 3، ص 270.
87-تاريه يعقوبى ، ج 3، ص 91 - 96. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 212.
88-تاريخ ابى الفداء، ج 2، ص 6.
89-تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 198. تاريخ ابى الفداء، ج 2، ص 33.
90-بحار، ج 12، احوالات حضرت صادق (ع ).
91-قصه جسر بغداد.
92-آغانى ابى الفرج ، قصه امين .
93-تواريخ .
94-تاريخ ابى الفداء و تواريخ ديگر.
95-به تواريخ مراجعه شود.
96-الحضارة الاسلاميه ، ج 1، ص 97.
97-مروج الذهب ، ج 4، ص 373. المللوالنحل ، ج 1، ص 254.
98-تاريخ ابى الفداء، ج 2، ص 63 و ج 3، ص 50.
99-ر.ك : تواريخ كامل ، روضة الصفا و حبيب السير.
100-تاريخ كامل و تاريخ ابى الفداء، ج 3.
101-تاريخ حبيب السير.
102-تاريخ حبيب السير و تاريخ ابى الفداء و غير آنها.
103-روضات الجنات و رياض العلماء بهنقل از ريحانة الادب ، ج 2، ص 365.
104-روضات و كتاب مجالس و وفيات الاعيان .
105-روضة الصفا و حبيب السير و غيره .
106-روضة الصفا و حبيب السير.
107-اين مطالب از ملل و نحل شهرستانى وكامل ابن اثير ماءخوذ است .
108-اين مطالب از كامل ابن اثير، روضة الصفا، حبيب السير، ابى الفداء وملل و نحل شهرستانى و بعضى جزئيات آن از تاريخ آقا خانيه ماءخوذ است .
109-از آيه فهميده مى شود كه پرستش در دين خدا فرع توحيد و بر اساس آنتنظيم و بنا شده است .
110-توصيف فرع درك است و از آيه فهميده مى شود كه جز مخلصين و پاك شدگانخدا به نحوى كه بايد شناخته شود نمى شناسد و خدا از توصيف ديگران منزه است .
111-از آيه فهميده مى شود كه براى لقاى حق ، جز توحيد وعمل صالح راهى نيست .
112-از آيه فهميده مى شود كه پرستش واقعى خدا منتج يقين است .
113-از آيه فهميده مى شود كه يكى از لوازم يقين ، مشاهده ملكوت آسمانها و زمين است.
114-از آيات فهميده مى شود كه سرنوشت ((ابرار)) در كتابى است به نام عليين(بسيار بلند) كه مقربان خدا آن را مشاهده مى كنند و ضمنا از لفظ ((يشهده )) پيداست كهمراد، كتاب مخطوط نيست بلكه عالم قرب و ارتقاست .
115-از آيه فهميده مى شود كه علم يقين باعث مشاهده سرانجامحال اشقيا كه جحيم (جهنم ) ناميده مى شود، مى باشد.
116- و از اينجاست كه پيغمبر اكرم (ص ) در روايتى كه عامه و خاصهنقل كرده اند مى فرمايد:((ما گروه پيامبران با مردم به اندازه خرد ايشان سخن مىگوييم ))، (بحار، ج 1، ص 37. اصول كافى ، ج 1، ص 203)
117-سوره نحل ، آيه 44.
118-سوره جمعه ، آيه 2.
119-سوره احزاب ، آيه 21.
120-مدرك روايت در بخش اول گذشت
121-نهج البلاغه ، خطبه 231 در پاورقى قرآن در اسلام نيز هست .
122-درالمنثور، ج 2، ص 6.
123-تفسير صافى ، ص 8. بحار، ج 19، ص 28.
124-سوره شعراء، آيه 127.
125-سوره حجر، آيه 74.
126-تفسير صافى ، ص 4.
127-سفينة البحار تفسير صافى ، ص 15 و در تفاسير مرسلاً از آن حضرتمنقول است و در كافى و تفسير عياشى و معانى الاخبار، رواياتى در اين معنانقل شده است .
128-بحار، ج 1، ص 117.
129-سوره اعراف ، آيه 58.
130-سوره زخرف ، آيه 3 و 4.
131-سوره واقعه ، آيه 79.
132-سوره احزاب ، آيه 33.
133-سوره يونس ، آيه 29.
134-سوره اعراف ، آيه 53.
135-مسئله فسخ قرآن به حديث ، يكى ازمسائل علم اصول است و جمعى از علماى عامه به آن قائلند و از قضيه فدك نيز معلوم مىشود كه خليفه اول نيز به آن قائل بوده است .
136-و گواه اين مطلب تاءليفات زيادى است كه علما در اخبار موضوعه كرده اند وهمچنين در كتب رجال جماعتى از روات را كذاب و وضاع معرفى نموده اند.
137-بحار، ج 1، ص 139.
138-بحار، ج 1، ص 117.
139-بحث حجيت خبر واحد از علم اصول .
140-بحار، ج 1، ص 172.
141-سوره اسرى ، آيه 36.
142-در اين مسائل به بحث اجتهاد و تقليد از علماصول مراجعه شود.
143-وفيات ابن خلكان ، ص 78. اعيان الشيعه ، ج 11، ص 231.
144-وفيات ، ص 190. و اعيان الشيعه و ساير كتب تراجم .
145-اتقان سيوطى .
146-بخش اول كتاب .
147-سوره نحل ، آيه 125.
148-شرح ابن ابى الحديد، اوايل ج 1.
149-مطالب فوق را بايد ازاخبارالحكماء و وفيات و ساير كتب تراجم به دست آورد.
150-امام ششم مى فرمايد:((عبادت سه نوع است ؛ گروهى خدا را از ترس مىپرستند و آن پرستش ‍ بردگان مى باشد و گروهى خدا را براى پاداش نيك مى پرستندو آن پرستش مزدوران مى باشد و گروهى خدا را به مهر و محبت مى پرستند و آن پرستشآزادمردان است و آن نيكوترين پرستشهاست ))، (بحار، ج 15، ص 208)
151-به كتب تراجم و تذكرة الاولياء و طرائق و غير آن مراجعه شود.
152-خداى متعال ، مى فرمايد:((و رهبانيتى كه نصارا از خود درآورده بودند ما آن رادر حقشان ننوشته بوديم جز اينكه در اين كار رضاى خدا را منظور داشتند))، (سوره حديد،آيه 27)
153-على (ع ) مى فرمايد:((خدانيست آنكه خود تحت احاطه معرفت درآيد، اوست كهدليل را به سوى خود هدايت مى كند))، (بحار، ج 2، ص 186)
154-سوره مائده ، آيه 105.
155-(مَنْ عَرَفَ نَفْسَهْ، فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ)، (غررالحكم ، ج 2، ص 665)
156-((اَعْرَفُكُمْ بِنَفسِهِ، اَعْرَفُكُمْ بِرَبِّهِ)).
157-سوره بقره ، آيه 152.
158-سوره احزاب ، آيه 21.
159-سوره نحل ، آيه 89.
160- در كتاب خدا به اين برهان اشاره كرده مى فرمايد:( ق الَتْ رُسُلُهُمْ اءَفِىاللّهِ شَكُّ ف اطِرِ السَّم و اتِ وَاْلاَرْضِ ) يعنى :((آيا مى شود در خدا شك كرد خدايى كهآسمانها و زمين را به وجود آورده ، عدم را شكافته و آسمانها و زمين را پايدار ساخته است)). (سوره ابراهيم ، آيه 10)
161-خداى تعالى مى فرمايد:(اِنَّ فِى السَّمواتِوَاْلاَرْضِ لاَ ياتٍ لِلْمُؤْمِنينَ وَفِى خَلْقِكُمْ وَما يَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ اياتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ وَاخْتِلافِاللَّيْلِ وَالنَّهارِ وَما اَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَاَحْيا بِهِ اْلاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَتَصْريفِالرَّياحِ آياتٌ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ تِلْكَ آياتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ فَبِاَىِّ حَديثٍبَعْدَاللّهِ وَاياتِهِ يُؤْمِنُونَ ) (سوره جاثيه ، آيه 3 - 6)
162-مرد عربى در جنگ جمل به اميرالمؤ منين على (ع ) نزديك شد و گفت يا اميرالمؤمنين آيا مى گويى خداى يكى است ؟ مردم از هر سوى به مرد عرب حمله كرده گفتند: آيانمى بينى كه اميرالمؤ منين تا چه اندازه تقسّم قلب (تشويش خاطر)دارد؟
اميرالمؤ منين فرمود:((او را به حال خود بگذاريد؛ زيرا آنچه اين مرد عرب مى خواهد هماناست كه ما از اين جماعت مى خواهيم ))، پس به مرد عرب فرمود:((اينكه گفته مى شود خدايكى است ، چهار قسم است ، دو معناى از آن چهار معنا درست نيست و دو معنا درست است ، اما آندو معنا كه درست نيست يكى اين است كه كسى گويد خدا يكى است و عدد و شماره را در نظرگيرد، اين معنا درست نيست ؛ زيرا آنكه دوم نداردداخل عدد نمى شود آيا نمى بينى كسانى كه گفتند: خدا، سوم سه تا است (اشاره بهقول نصارا ثالث ثلاثه ) كافر شدند؟ و يكى اين است كه كسى بگويد: فلانى يكىاز مردم است ؛ يعنى نوعى است از اين جنس (يا واحد است از اين نوع ) اين معنا نيز در خدادرست نيست ؛ زيرا تشبيه است و خدا از شبيه منزه است .
و اما آن دو معنا كه در خدا درست است يكى اين است كه كسى بگويد خدا يكى است به اينمعنا كه در ميان اشياء شبيه ندارد، خدا چنين است . و يكى اينكه كسى بگويد: خدا يكى است(احد يعنى هيچگونه كثرت و انقسام برنمى دارد نه در خارج و نه درعقل و نه در وهم ) خدا چنين است ))، (بحار، ج 3، ص 207)
و باز على (ع ) مى فرمايد:((شناختن خدا همان يگانه دانستن اوست ))، (بحار، ج 2، ص186) يعنى اثبات وجود خداى تعالى كه وجودى است نامتناهى و غير محدود در اثباتوحدانيت وى كافى است ؛ زيرا دوم براى نامتناهى تصور ندارد.
163-امام ششم مى فرمايد:((خدا هستى ثابت دارد و علم او خود اوست در حالى كهمعلومى نبود و سمع او خود اوست در حالى كه مسموعى نبود و بصر او خود او بود درحالى كه مبصرى نبود و قدرت او خود او بود در حالى كه مقدورى نبود))، (بحار، ج 2،ص 125) و اخبار اهل بيت در اين مسائل از شماره بيرون است (ر.ك : نهج البلاغه ، توحيدعيون و بحار، ج 2)
164-امام پنجم ، ششم و هشتم - عليهم السلام - مى فرمايند:((خداى تعالى نورىاست كه با ظلمت مخلوط نيست و علمى است كه جهل در آن نيست و حياتى است كه مرگ در آننيست ))، (بحار، ج 2، ص 129)
امام هشتم (ع ) مى فرمايد:((مردم در صفات ، سه مذهب دارند: گروهى صفات را به خدااثبات مى كنند با تشبيه به ديگران و گروهى صفات را نفى مى كنند و راه حق مذهب سومو آن اثبات صفات است با نفى تشبيه به ديگران ))، (بحار، ج 2، ص 94)
165-امام ششم مى فرمايد:((خداوند تبارك و تعالى با زمان و مكان و حركت وانتقال و سكون متصف نمى شود بلكه او آفريننده زمان و مكان و حركت و سكون است ))،(بحار، ج 2، ص 96)
166-سوره شورى ، آيه 11.
167-امام ششم مى فرمايد:((خدا پيوسته در ذات خود ((عالم )) بود در حالى كهمعلومى نبود و ((قادر)) بود در حالى كه مقدورى نبود)). راوى گويد گفتم : و ((متكلم ))بود؟ فرمود:((كلام ، حادث است ، خدا بود و ((متكلم )) نبود پس از آن كلام را احداث و ايجادكرد))، (بحار، ج 2، ص 147)
و امام هشتم (ع ) مى فرمايد:((اراده از مردم ضمير است و پس از آنفعل پيدا مى شود و از خدا احداث و ايجاد اوست و بس ؛ زيرا خدا مانند ما تروى و و هم(قصد) و تفكر ندارد))، (بحار، چاپ كمپانى ، ج 2، ص 144)
168-سوره اعرف ، آيه 54.
169-سوره بقره ، آيه 117.
170-سوره رعد، آيه 41.
171-سوره قمر، آيه 49.
172-و 3 - سوره حجر، آيه 21.امام ششم (ع ) مى فرمايد:((خداى تعالى وقتى كهچيزى را اراده كرد، مقدر مى كند و وقتى كه تقدير كرد، قضاء مى كند و وقتى قضاء كرد،امضا (اجرا) مى كند))، (بحار، چاپ كمپانى ، ج 3، ص 34)
173-(بحار، ج 3، ص 5) و از امام ششم (ع ) از يزيد شامى از امام هشتم (ع ) و امامپنجم و ششم (ع ) فرمودند:((خدا به آفرينش خود مهربانتر از آن است كه آنان را بهگناه اجبار كند و پس از آن عذاب كند. و خدا عزيزتر از آن است كه امرى را بخواهدونشود))، (بحار، ج 3، ص 6)
و باز امام ششم مى فرمايد:((خدا اكرم از آن است كه مردم را به چيزى كه قدرت ندارندتكليف كند و اعز از آن است كه در ملك او امرى بوجود آيد كه وى نمى خواهد))، (بحار، ج3، ص 15) اشاره به دو مذهب جبر و تفويض ا

174-يعنى :((خدايى كه به هر چيزى آفرينش ويژه اش را داده و پس از آن راهنمايىكرده (به سوى هدف زندگى و آفرينش ) ))، (سوره طه ، آيه 50)
175-سوره اعلى ، آيه 32.
176-يعنى :((هر كدام هدف و غايتى دارد كه آن را در پيش مى گيرد))، (سوره بقره ،آيه 148)
177-يعنى :((ما آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آنهاست براى اينكه بازى كنيم، نيافريديم (بى هدف نيستند)، نيافريديم آنها را مگر با آفرينش حق (هدف و غرضىدر ميان است ) ولى بيشتر مردم نمى دانند))، (سوره دخان ، آيه 39)
178-افراد انسان حتى ساده ترين و بى فكرترين آنان به حسب طبع ، دوست داردكه جهان انسانى ، وضعى داشته باشد كه همه با آسايش و صلح و صفا زندگى كنند واز نظر فلسفى خواستن و ميل و رغبت و اشتها، اوصافى هستند اضافى و ارتباطى و به دوطرف قائمند مانند خواهان و خواسته و دوست دارنده و دوست داشته شده و روشن است اگردوست داشتنى امكان نداشت ، دوست داشتن آن معنا نداشت و بالا خره همه اينگونه به دركنقص برمى گردد و اگر كمال امكان نداشت ، نقص معنا نداشت .
179-يعنى :((ما معيشت و زندگى مردم را در ميانشان قسمت نموديم (هر فردمتكفل بخشى از آن است ) و برخى از ايشان را برترى داديم تا بعضى از ايشان بعضىرا تحت تسخير بياورند (چنانكه هر يك از كارگر و كارفرما با موقع اختصاصى خود،ديگرى را مسخر دارد و همچنين رئيس و مرؤ وس و موجر و مستاءجر و خريدار و فروشنده ) ))،(سوره زخرف ، آيه 32)
180-يعنى :((انسان ، هلوع (حريص ) آفريده شده وقتى كه به وى شر و ناگوارىمس كرد (رسيد) جزع و وقتى كه خيرى به او برسد، ديگران را منع مى كند))، (سورهمعارج ، آيه 21)
181-يعنى :((ما وحى كرديم به سوى تو چنانكه وحى كرديم به سوى نوح وپيغمبرانى كه بعد از او بودند ... پيغمبرانى كه نويد دهندگان و ترسانندگان بشربودند براى اينكه پس از فرستادن پيغمبران ، مردم بر خدا حجتى نداشته باشند(بديهى است كه اگر عقل در اتمام حجت خدا كافى بود، حاجتى به پيغمبران در اتمام حجتنبود) ))، (سوره نساء، آيه 162)
182-يعنى :((و پيغمبران را به سوى خود جمع آورى كرديم (به غير ما نمىپردازند و از غير ما اطاعت نمى كنند) و به راهى راست رسانيديم ))، (سوره انعام ، آيه87)
183-يعنى :((تنها اوست كه داننده غيب است و به غيب خود كسى را مسلط نمى كند مگرپسنديدگان را از پيغمبران و در اين صورت از پس و پيش او (پيغمبر يا وحى ) مراقبتكامل و رصدى به راه مى اندازد كه محققا پيامهاى خداى خود را برسانند))، (سوره جن ،آيه 26 - 28)
184-به مقدمه كتاب مراجعه شود.
185-يعنى :(( و فرستاديم كتاب (قرآن ) را به سوى تو به حق در حالى كهكتابى (مانند تورات و انجيل ) را كه در برابر خود دارد تصديق مى كند و تسلط وبرترى دارد نسبت به آن ))، (سوره مائده ، آيه 48)
186-يعنى :((و تحقيقا قرآن كتابى است گرامى و از حريم خود منع كننده كه هيچباطلى را از پس و پيش ‍ نمى پذيرد))، (سوره حم سجده ، آيه 41 و 42)
187-يعنى :((محمد پدر كسى از شماها نيست بلكه پيغمبر خدا و ختم پيغمبران مىباشد))، (سوره احزاب ، آيه 40)
188-يعنى :((و نازل كرديم به سوى تو كتاب را در حالى كه روشن كننده هر چيزاست )). (سوره نحل ، آيه 89)
189-يعنى :((خدا تشريع فرمود براى شما از دين آنچه به نوح (ع ) توصيه شدهو آنچه را كه به خودت وحى كرديم و آنچه را كه به ابراهيم و موسى و عيسى (ع )توصيه شده است ))، (سوره شورى ، آيه 13)
آيه در مقام امتنان است و معلوم است در اين صورت اگر غير از اين پنج تن كه در آيه ذكرشده اند اگر پيغمبر ديگرى صاحب شريعت بود ذكر مى شد.
190-يعنى :((و وقتى كه از پيغمبران پيمانشان را گرفتيم و از تو ابراهيم وموسى و عيسى و از ايشان پيمان محكمى گرفتيم ))، (سوره احزاب ، آيه 7)
191-در روايت مشهور مى فرمايد:((اَلْفَقْرُ فَخْرى ))، (در مطالب اينفصل به كتاب سيره ابن هشام ، سيره حلبى ، بحار، ج 6 و غير آن مراجعه شود)
192-چنانكه مى فرمايد:(فَلْيَاءْتُوا بِحَديثٍ مِثْلِهِ اِنْ كانُوا صادِقينَ )
يعنى :((اگر راست مى گويند سخنى مانند قرآن بياورند))، (سوره طور، آيه 34)
193-چنانكه مى فرمايد:(اَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَاءْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِمُفْتَرَياتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ ) يعنى :((بلكه مى گويند: محمد قرآن رابه خدا تهمت بسته ، بگو بنابراين ، ده سوره افترايى مانند قرآن بياوريد و از هر كهمى توانيد استمداد كنيد))، (سوره هود، آيه 13)
194-چنانكه مى فرمايد:(اَمْ يَقُولُونَ اْفَتراهُ قُلْ فَاءْتُوا بِسُورَةٍ مِثِلْهِ )
يعنى :((بلكه مى گويند: قرآن دروغى است كه به خدا بسته ، بگو بنابراين ، يكسوره مانند قرآن بياوريد))، (سوره يونس ، آيه 38)
195-چنانكه از يكى از سخنوران عرب نقل مى كنند:(فَقالَ اِنْ هذا اِلاّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ اِنْهذا اِلاّ قَوْلُ الْبَشَرِ )
يعنى :((وليد پس از فكر بسيار، پشت به حق كرده و سركشى نموده ) گفت : اين قرآنجز سحر (جذاب ) نيست اين قرآن جز سخن بشر نيست ))، (سوره مدثر، آيه 24 و 25)
196-چنانكه از زبان پيغمبراكرم (ص ) مى فرمايد:(فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِنْقَبْلِهِ اَفَلا تَعْقِلُونَ )
يعنى :((من در ميان شما پيش از نبوت و نزول قرآن ، عمرى بوده و گذرانيده ام آياتعقل نمى كنيد؟)) (سوره يونس ، آيه 16)
و مى فرمايد:(وَما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَلا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ )
يعنى :((تو پيش از نزول قرآن نوشته اى را نمى خواندى و با دست خود نمى نوشتى ))،(سوره عنكبوت ، آيه 48)
و باز مى فرمايد:(وَاِنْ كُنْتُمْ فى رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَاءْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ)
يعنى :((و اگر از قرآنى كه به بنده خودماننازل كرديم در شك مى باشيد، يك سوره از شخصى كه در شرايط وجود (نخواندن وننوشتن و مربى نديدن ) مانند محمد باشد بياوريد تا معلوم شود كه قرآن سخن خدا نيست))، (سوره بقره ، آيه 23)
197-چنانكه مى فرمايد:(اَفَلا يَتَدَبَّرُونَ اْلقُرْآنَ وَلَوْكانَ مِنْ عِنْدِ غير اللّهِ لَوجَدوُافيهِ اخْتِلافاً كَثيراً ).
يعنى :((آيا در قرآن تدبر نمى كنند؟ و اگر از پيش غير خدا بود در آن اختلاف بسيارىمى يافتند))، (سوره نساء، آيه 82)
198-سوره مؤ منون ، آيه 12 - 14.
199-سوره سجده ، آيه 11.
200-سوره اسرى ، آيه 85.
201-سوره يس ، آيه 83.
202-بحار، ج 3، ص 161 از اعتقادات صدوق .
203- و 2 - بحار، ج 2، باب البرزخ .
204-بحار، ج 2، باب البرزخ .
205-سوره آل عمران ، آيه 169.
206-سوره مؤ منون ، آيه 99 و 100.
207-سوره ص ، آيه 26.
208-سوره دخان ، آيه 38.
209-سوره جاثيه ، آيه 21 و 22.
210-سوره علق ، آيه 8.
211-سوره شورى ، آيه 53.
212-سوره انفطار، آيه 19.
213-سوره فجر، آيه 27 - 30.
214-سوره ق ، آيه 22.
215-سوره اعراف ، آيه 53.
216-سوره نور، آيه 25.
217-سوره انشقاق ، آيه 6.
218-سوره عنكبوت ، آيه 5.
219-سوره كهف ، آيه 110.
220-سوره فجر، آيه 27 - 30.
221-سوره نازعات ، آيه 34 - 41.
222-سوره تحريم ، آيه 7.
223-سوره احقاف ، آيه 3.
224-بحار چاپ كمپانى ، ج 14، ص 79.
225-در باره مطالب مربوط به امامت و جانشينى پيغمبراكرم (ص ) و حكومت اسلامىبه اين مدارك مراجعه شود: تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 26 الى 61. سيره ابن هشام ، ج2، ص 223 - 271. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 126. غاية المرام ، ص 664 از مسنداحمد و غير آن .
226-براى اثبات خلافت على بن ابيطالب به آياتى از قرآناستدلال شده و از جمله آنها اين آيه است :(اِنَّما وَليُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ آمَنُوا الَّذينَيُقيمُونَ الصَّلوةَ وَيُؤْتُونَ الَّزكوةَ وَهُمْ راكِعُونَ )
يعنى :((ولى امر و صاحب اختيار شما فقط خدا و رسولش و مؤ منان هستند كه نماز مىخوانند و در حال ركوع صدقه و زكات مى دهند))، (سوره مائده ، آيه 55)
مفسرين سنى و شيعى اتفاق دارند كه آيه مذكور در شاءن على بن ابيطالبنازل شده است و روايات كثيرى از عامه و خاصه نيز بر آن دلالت دارد.
ابوذر غفارى مى گويد: روزى نماز ظهر را با پيغمبر خوانديم سائلى از مردم تقاضاىكمك نمود ولى كسى به او چيزى نداد، سائل دستش را به جانب آسمان بلند كرده گفت :خدايا! شاهد باش در مسجد پيغمبر كسى به من چيزى نداد. على بن ابيطالب درحال ركوع بود با انگشتش به سائل اشاره كرد، او انگشتر را از دست آن حضرت گرفت ورفت .
پيغمبراكرم كه جريان را مشاهده مى فرمود سرش را به جانب آسمان بلند كرده عرضهداشت : خدايا! برادرم موسى به تو گفت : خدايا! شرح صدرى به من عطا كن و كارهايمرا آسان گردان و زبان گويايى به من بده تا سخنانم را بفهمند و برادرم هارون راوزير و كمك من قرار بده ، پس وحى نازل شد كه ما بازوى تو را به واسطه برادرتمحكم مى گردانيم و نفوذ و تسلطى به شما عطا خواهيم نمود. خدايا! من هم پيغمبر تو هستم، صدرى برايم عطا كن و كارهايم را آسان گردان و على را وزير و پشتيبانم قرار بده)).
ابوذر مى گويد: هنوز سخن پيغمبر تمام نشده بود كه آيهنازل گشت (ذخائرالعقبى ، تاءليف طبرى ، ط قاهره ،سال 1356 ، ص 16) حديث مذكور با اندكى اختلاف در درّالمنثور، ج 2، ص 293 نيزنقل شده . بحرانى در كتاب غاية المرام ، ص 103، 24 حديث از كتب عامه و 19 حديث ازكتب خاصه در شاءن نزول آيه نقل كرده است . از جمله آيات اين آيه است :(اَلْيَوْمَ يَئِسَالَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَاَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْنِعْمَتى وَرَضيتُ لَكُمُ اْلاِسْلامَ ديناً ).
يعنى :((كفار امروز از برچيده شدن دستگاه اسلام ناميد شدند پس ديگر از آنان نهراسيدولى از من بترسيد. امروز دين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلامرابراى شما برگزيدم ))، (سوره مائده ، آيه 3)
ظاهر آيه اين است كه : قبل از نزول آيه كفار اميدوار بودند كه روزى خواهد آمد كه دستگاهاسلام برچيده شود، ولى خداوند متعال به واسطه انجام كارى آنان را براى هميشه ازنابودى اسلام ماءيوس گردانيده و همان كار سببكمال و استحكام اساس دين بوده است و لابد از امور جزئى مانندجعل حكمى از احكام نبوده بلكه موضوع قابل توجه و مهمى بوده كه بقاى اسلام مربوطبه آن بوده است .
ظاهرا اين آيه با آيه اى كه در اواخر اين سورهنازل گشته بى ربط نباشد:(يا اَيُّهَا الَّرَسُولُ بلّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْفَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ واللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ ).
يعنى :((اى پيغمبر! موضوعى را كه به تو دستور داديم به مردم ابلاغ كن كه اگرابلاغ نكنى رسالت خدا را انجام نداده اى . و خدا تو راز هر گونه خطرى كه متوجه توباشد در امان خواهد داشت ))، (سوره مائده ، آيه 72)
اين آيه دلالت مى كند كه : خدا موضوع قابل توجه و بسيار مهمى را كه اگر انجامنگيرد اساس اسلام و رسالت در خطر واقع مى شود به پيغمبر دستور داده ولى از بسبا اهميت بوده پيغمبر از مخالفت و كارشكنى مردم مى ترسيده و به انتظار موقعيت مناسبآن را به تاءخير مى انداخته است ، تا اينكه از جانب خدا امر مؤ كد و فورى صادر شده كهبايد در انجام اين دستور تعلل نورزى و از هيچ كس ‍ نهراسى . اين موضوع هم لابد ازقبيل احكام نبوده ؛ زيرا تبليغ يك يا چند قانون نه آن اهميت را دارد كه از عدم تبليغشاساس اسلام واژگون گردد و نه پيغمبر اسلام از بيان قوانين ترسى داشته است .
اين قرائن و شواهد، مؤ يد اخبارى هستند كه دلالت دارند كه آيه هاى مذكور در غدير خم درباره ولايت على بن ابيطالب نازل گشته است . و بسيارى از مفسرين شيعه و سنى نيز آنرا تاءييد نموده اند.
ابوسعيد خدرى مى گويد: پيغمبر در غدير خم مردم را به سوى على دعوت نمودهبازوهاى او را گرفته به طورى بلند كرد كه سفيدى زيربغل رسول خدا نمايان شد، سپس آيه نازل شد:(اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينكُمْ وَاَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْنِعْمَتى وَرَضيتُ لَكُمُ اْلا سْلامَ ديناً ) پس پيغمبر فرمود:((اَللّه اَكْبَرُ، ازكامل شدن دين و تمامى نعمت و رضايت خدا و ولايت على بعد از من )).
سپس فرمود:((هر كس من صاحب اختيار و متصدى امور او هستم ، على صاحب اختيارش مىباشد. خدايا! با دوست على دوست باش و با دشمنش دشمنى كن . هر كس او را يارى نمود،تو ياريش كن و هر كس ‍ او را رها كرد تو نيز او را رها كن )).
بحرانى در كتاب غاية المرام ، ص 336، 6 حديث از طريق عامه و 15 حديث از طرق خاصهدر شاءن نزول آيه نقل كرده است .
خلاصه سخن : دشمنان اسلام كه در راه نابودى آن از هيچ كارى خوددارى نمى نمودند و ازهمه جا ماءيوس ‍ گشتند فقط به يك جهت اميدوار بودند، آنها فكر مى كردند كه چونحافظ و نگهبان اسلام پيغمبر است وقتى از دنيا رفت ، اسلام بى قيم و سرپرست مىگردد و نابودى برايش حتمى خواهد بود. ولى در غدير خم ، انديشه آنانباطل گشت و پيغمبر على را به عنوان سرپرست و متصدى اسلام به مردم معرفى نمود وپس از على هم اين وظيفه سنگين و ضرورى به عهده دودمان پيغمبر كه ازنسل على به وجود مى آيند خواهد بود. (براى توضيح بيشتر رجوع شود به تفسيرالميزان ، تاءليف استاد علامه طباطبائى ، ج 5، ص 177 - 214 و ج 6، ص 50 - 64)
((حديث غدير)): پيغمبر اسلام بعد از مراجعت از حجة الوداع در غدير خم توقف نموده مسلمينرا گرد آورده پس از اداى خطبه اى على را به ولايت و پيشوائى مسلمين منصوب كرد.
براء مى گويد: در سفر حجة الوداع خدمت رسول خدا بودم ، وقتى به غديرخم رسيديمدستور داد آن مكان را پاكيزه نمودند سپس دست على را گرفته طرف راست خودش قرار دادو فرمود آيا من اختياردار شما نيستم ؟ پاسخ دادند: اختيار ما به دست شما است . پسفرمود:((هر كس من مولا و صاحب اختيار او هستم ، على مولاى او خواهد بود، خدايا! با دوستعلى دوستى و با دشمنش دشمنى كن )).
پس عمر بن خطاب به على گفت : اين مقام گوارايت باد كه تو مولاى من و تمام مؤ منينشدى (البداية والنهايه ، ج 5، ص 208 و ج 7، ص 346. ذخائرالعقبى ، تاءليف طبرى، ط قاهره ، سال 1356، ص 67. فصول المهمه ، تاءليف ابن صباغ ، ج 2، ص 23.خصائص ، تاءليف نسائى ، ط نجف ، سال 1369 هجرى ص 31. بحرانى در كتاب غايةالمرام ، ص 79 مانند اين حديث را به 89 طريق از عامه و 43 طريق از خاصهنقل كرده است )
((حديث سفينه )): ابن عباس مى گويد پيغمبرفرمود:((مثل اهل بيت من مثل كشتى نوح است كه هركس در آن سوار شد نجات يافت و هركستخلف نمود غرق گشت ))، (ذخائرالعقبى ، ص 20. الصواعق المحرقه ، تاءليف ابن حجر،قاهره ، ص 150 و 84. تاريخ الخلفاء تاءليفجلال الدين سيوطى ، ص 307. كتاب نورالابصار، تاءليف شبلنجى ، مصر، ص 114.بحرانى در غاية المرام ، ص 237 حديث مذكور را با يازده طريق از عامه و هفت طريق ازخاصه نقل كرده است )
((حديث ثقلين )): زيد بن ارقم از پيغمبر نقل كرده كه فرمود:((گويا خدا مرا به سوىخويش دعوت نموده بايد اجابت كنم ولى دو چيز بزرگ و وزين را در بين شما مى گذارم :كتاب خدا و اهل بيتم ، مواظب باشيد كه چگونه با آنها رفتار مى كنيد، آن دو امر هرگز ازهم جدا نخواهند شد تا اينكه بر كوثر بر من وارد شوند))، (البداية والنهايه ، ج 5،ص 209. ذخائرالعقبى ، ص 16. فصول المهمه ، ص 22 خصائص ، ص 30. الصواعقالمحرقه ، ص 147. در غاية المرام ، 39 حديث از عامه و 82 حديث از خاصهنقل شده است )
حديث ثقلين از احاديث مسلم و قطعى است كه به سندهاى بسيار و عبارات مختلفى روايتشده و سنى و شيعه به صحتش اعتراف و اتفاق دارند. از اين حديث و امثالش چند مطلب مهماستفاه مى شود:
1 - چنانچه قرآن تا قيامت در بين مردم باقى مى ماند، عترت پيغمبر نيز تا قيامت باقىخواهند ماند؛ يعنى هيچ زمانى از وجود امام و رهبر حقيقى خالى نمى گردد.
2 - پيغمبر اسلام به وسيله اين دو امانت بزرگ ، تمام احتياجات علمى و دينى مسلمين راتاءمين نموده و اهل بيتش را به عنوان مرجع علم و دانش به مسلمين معرفى كردهاقوال و اعمالشان را معتبر دانسته است .
3 - قرآن و اهل بيت نبايد از هم جدا شوند و هيچ مسلمانى حق ندارد از علوماهل بيت اعراض كند و خودش را از تحت ارشاد و هدايت آنان بيرون نمايد.
4 - مردم اگر از اهل بيت اطاعت كنند و به اقوال آنان تمسك جويند، گمراه نمى شوند وهميشه حق در نزد آنهاست .
5 - جميع علوم لازم و احتياجات دينى مردم در نزداهل بيت موجود است و هركس از آنها پيروى نمايد در ضلالت واقع نمى شود و به سعادتحقيقى نايل مى گردد؛ يعنى اهل بيت از خطا و اشتباه معصومند. و به واسطه همين قرينهمعلوم مى شود كه مراد از اهل بيت و عترت تمام خويشان و اولاد پيغمبر نيست بلكه افرادمعينى مى باشند كه از جهت علوم دين ، كامل باشند و خطا و عصيان در ساحت وجودشان راهنداشته باشد تا صلاحيت رهبرى داشته باشند و آنها عبارتند از على بن ابيطالب ويازده فرزندش كه يكى پس از ديگرى به امامت منصوب شدند. چنانچه در روايات نيزبه همين معنا تفسير شده است . از باب نمونه : ابن عباس مى گويد به پيغمبراكرم گفتمخويشان تو كه دوست داشتن آنها واجب است كيانند؟ فرمود:((على و فاطمه و حسن و حسين ))،(ينابيع الموده ، ص 311) جابر مى گويد پيغمبر فرمود:((خدا ذريه هر پيغمبرى را درصلب خودش قرار داد ولى ذريه مرا در صلب على قرار داد))، (ينابيع الموده ، ص 318).
((حديث حق )): ام سلمه مى گويد از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود:((على با حق و قرآن مىباشد و حق و قرآن نيز با على خواهند بود و از هم جدا نمى شوند تا اينكه بر كوثربر من وارد شوند))، (در غاية المرام ، ص 539 اين مضمون با چهارده حديث از عامه و دهحديث از خاصه نقل شده است )
((حديث منزلت )): سعد بن وقاص مى گويدرسول خدا به على فرمود:((آيا راضى نيستى كه تو نسبت به من مانند هارون نسبت بهموسى باشى جز اينكه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود؟))، (البداية والنهايه ، ج 7، ص‍ 339. ذخائرالعقبى ، ص 63. فصول المهمه ، ص 21. كفاية الطالب ، تاءليف گنجىشافعى ، ص 148 - 154. خصائص ، ص 19 - 25. صواعق ، ص 177. در غاية المرام ،ص 109، صد حديث از عامه و هفتاد حديث از خاصهنقل است )
((حديث دعوت عشيره )): پيغمبر (ص ) خويشانش را براى صرف غذا دعوت نمود پس ازتناول غذا به آنان فرمود:((من كسى را سراغ ندارم كه بهتر از آنچه را كه من براى شماآورده ام براى قومش آورده باشد. خدا به من دستور داده كه شما را به سويش دعوت كنمپس كيست كه در اين امر با من كمك كند و برادر و وصى و خليفه من در بين شما گردد؟))
تمام مردم سكوت كردند ولى على در عين حال كه از همه كوچكتر بود عرضه داشت : منوزير و يار شما مى شوم . پس پيغمبر دست بر گردن او نهاده فرمود: اين برادر ووصى و خليفه من است ، بايد از او اطاعت كنيد. پس آن جماعت از جا حركت نموده مى خنديدندو به ابوطالب مى گفتند: محمد به تو دستور داد كه از پسرت اطاعت كنى (تاريخ ابىالفداء، ج 1، ص 116)
و از اينگونه احاديث زياد است از جمله حذيفه مى گويدرسول خدا فرمود:((اگر على را خليفه و جانشين من قرار بدهيد - و گمان نمى كنم چنينكارى را انجام بدهيد - او را راهنمايى با بصيرت خواهيد يافت كه شما را به راه راستوادار مى كند))، (حلية الاولياء، تاءليف ابونعيم ، ج 1، ص 64. كفاية الطالب ، ط نجف ،سال 1356، ص 67)
ابن مردويه مى گويد پيغمبر فرمود:((هر كس دوست دارد حيات و مرگش مانند من باشد وساكن بهشت گردد، بعد از من دوست دار على باشد و بهاهل بيت من اقتدا كند؛ زيرا آنها عترت من و از گل من آفريده شده اند و علم و فهم من نصيبآنان گشته پس بدا به حال كسانى كه فضل آنها را تكذيب نمايند، شفاعتم هرگزشامل حالشان نخواهد شد))، (منتخب كنزالعمال كه در حاشيه مسند احمد به چاپ رسيده ، ج5، ص 94)
227-البداية والنهاية ، ج 5، ص 277. شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 133.الكامل فى التاريخ ، ج 2، ص ‍ 217. تاريخالرسل و الملوك ، تاءليف طبرى ، ج 2، ص 436.
228-الكامل ، تاءليف ابن اثير، ج 2، ص 292. شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص54.
229-شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 134.
230-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 137.
231-البداية والنهايه ، ج 6، ص 311.
232-سوره انعام ، آيه 89.
233-سوره بقره ، آيه 124.
234-سوره انبيا، آيه 73.
235-از باب نمونه :(وَالْكِتابِ الْمُبينِ اِنّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَوَانَّهُ فى اُمِّالْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِىُّ حَكيمٌ )
يعنى :((قسم به اين كتاب روشن ! ما قرآن را عربى قرار داديم شايدتعقل كنيد. و اين قرآن در ام الكتاب نزد ما عالى و حكيم است )). (سوره زخرف ، آيه 4)
236-مانند اين آيات :(وَجاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَشَهيدٌ لَقَدْ كُنْتَ فى غَفْلَةٍ مِنْهذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ ).
يعنى :((تمام نفوس با گواه و ماءمور در قيامت مبعوث مى گردند (و به آنان گفته مىشود) تو از اين زندگى غافل بودى ، پس ما پرده غفلت را از ديدگانت برداشتيم واكنون ديده ات تيز بين شده است ))، (سوره ق ، آيه 21)
(مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ اَوْ اُنْثى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِينَّهُ حَيوةً طَيِّبَةً ).
يعنى :((هر كس عمل نيكى انجام دهد و مؤ من باشد، ما او را زنده مى كنيم ، زندگى پاكيزه وخوبى ))، (سوره نحل ، آيه 97)
(اِسْتَجيبُوا للّهِِ وَلِلرَّسُولِ اِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ ).
يعنى :((وقتى كه خدا و رسول شما را به چيزى دعوت كردند كه زنده تان مى كند اجابتكنيد))، (سوره انفال ، آيه 24)
(يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ ).
يعنى :((روزى كه هر كس هر كار خوب و بدى انجام داده حاضر بيابد))، (سورهآل عمران ، آيه 30)
(اِنّا نَحْنُ نُحْىِ الْمَوْتى وَنَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَآثارَهُمْ وَكُلَّ شَىْءٍ اَحْصَيْناهُ فى اِمامٍ مُبينٍ ).
يعنى :((ما مردگان را زنده مى كنيم و اعمالو آثارشان را ثبت مى كنيم و همه چيز را در امام مبين احصا كرده ايم ))، (سوره يس ، آيه12)
237-از باب نمونه : خداوند متعال در حديث معراج به پيغمبر مى فرمايد:((فَمَنْ عَمِلَبِرِضائى اُلْزِمُهُ ثَلثَ خِصالٍ اَعْرِضُهُ شُكْراً لاُهُ الْجَهْلُ وَذِكْراً لايُخالِطُهُالنِّسْيانُ وَمَحَ4بَّةًلا يُؤْثِرُ عَلى مَحَبَّتى مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقين . فَاِذا اَحَبَّنى ، احْبَبْتُهُ وَاَفْتَحُ عَيْنَ قَلْبِهِاِلى جَلالى وَلا اُخْفى عَلَيْهِ خاصَّةَ خَلْقى وَاُناجيهِ فى ظُلَمِ الَّيْلِ وَنُورِالنَّهارِ يَنْقَطِعَحَديثُهُ مَعَ الْمَخْلُوقينَ وَمُجالَسَتِهَ مَعَهُمْ واءسْمَعُهُ كَلامى وَكلامَ مَلائِكَتى واءعَرِّفُهُ السَّرَّ الَّذىسَتَرْتُهُ عَنْ خَلْقى واءَلْبَسُهُ الْحَيا حَتّى يَسْتَحِىَ مِنْهُ الْخَلْقُ وَيَمْشِىَ عَلَى اْلاَرْضِمَغْفُوراً لَهُ وَاجْعَلُ قَلْبَهُ واعِياً وَبَصيراً وَلا اُخْفى عَلَيْهِ شَيْئاً مِنْ جَنَّةٍ وَلا نارٍ وَاُعَرِّفُهُ مايَمُرُّ عَلَى النّاسِ فِى الْقِيامَةِ مِنَ الْهَوْلِ وَالِشّدَّةِ))، (بحارالانوار، چاپ كمپانى ، ج 17،ص 9)
ْدِاللّهِ عَليْهِالسَّلامُقالَاسْتَقْبَلَ رَسُولُاللّه صَلى اللّه عَلَيْهِوَآلِهِ حارِثَةَبْنَ مالِكٍ بْنِالنُّعْمانِ اْلاَنْصارى فَقالَ لَهُ: كَيْفَ اَنْتَ يا حارِثَةُ بْنُ مالِكٍ؟ فَقالَ: يا رَسُولَاللّهِ مُؤ مِنٌحَقّاً فَقالَ رَسُولُاللّهُ لِكُلِّ شَيْى ءٍ حَقيقَةٌ فَما قَوْلِك ؟ فَقالَ يا رَسُولَاللّه عَرَفْتُنَفْسى عَنِ الدُّنْيا فَاَسْهَرْتُ لَيْلى وَاظَْماءْتُ هَو اجِرى فَكَاءَنّى اَنْظُرُ اِلى عَرْشِ رَبّىوَقَدْ وُضِعَ لِلْحِسابِ وَكَاءَنّى اَنْظُرُ اِلى اَهْلِ اْلجَنَّةِ يَتَزاوَرُونَ فِى الْجَنَّةِ وَكَاءَنّى اَسْمَعُعُواَ اَهْلٍ فِى النّارِ فَقالَ رَسُولُاللّهِ: عَبْدٌ نَوَّراللّهُ قَلْبَهُ))، (وافى ، تاءليف فيض ،جزء سوم ، ص 33)
238-(وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً يَهْدُونَ بِاَمْرِنا وَاَوْحَيْنا اِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ )،
يعنى :((ما آنها را امام قرار داديم كه به وسيله امر ما مردم را هدايت كنند و انجام كارهاى نيكرا به آنها وحى كرديم ))، (سوره انبياء، آيه 73)
(وَجَعَلْنا منهُمْ اَئِمَّةً يَهْدُونَ بِاَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا ).
يعنى :((ما بعضى از آنها را امام قرار داديم تا مردم را به وسيله امر ما هدايت كنند؛ زيراآنان صبر كردند))، (سوره سجده ، آيه 24)
از اينگونه آيات استفاده مى شود كه امام ، علاوه بر ارشاد و هدايت ظاهرى ، داراى يك نوعهدايت و جذبه معنوى است كه از سنخ عالم امر و تجرد مى باشد. و به وسيله حقيقت ونورانيت و باطن ذاتش ، در قلوب شايسته مردم تاءثير و تصرف مى نمايد و آنها را بهسوى مرتبه كمال و غايت ايجاد، جذب مى كند (دقت شود)
239-از باب نمونه :((عَنْ جابِرِ بْنِ سُمْرَةٍ قالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ يَقُولُ: لا يَزالُهذَا الدّينُ عَزيزاً اِلى اِثْنى عَشَرَ خَليفةً قالَ: فَكَبَّرَالنّاسُ وَضَّحبُوا ثُمَّ قالَ كَلِمَةًخَفِيَّةً، قُلْتُ لاَِبى : يا اَبَةُ، ما قالَ؟ قالَ: قالَ كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ))، (صحيح ابى داوود، ج2، ص 207. مسند احمد، ج 5، ص 92 و چندين حديث ديگر قريب به همين مضمون )
َلْتُ عَلَى النَّبِىّ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ فَاذاً الْحُسَيْنُ عَلى فَخذَيْهِ وَهُوَ يُقَبِّلُ عَيْنَيْهِويُقَبَّلُ فاهُ وَيَقُولُ: اَنْتَ سَيّدُ ابْنِ سَيِّدٍ وَاَنْتَ اِمامُ ابْنِ اِمامٍ وَاَنْتَ حُجَّةُ ابْنِ حُجَّةٍ وَاَنْتَاَبُو حُجَجٍ تِسْعَةٍ، تاسِعُهُمْ قائمُهُمْ))، (ينابيع الموده ، تاءليف سليمان بن ابراهيمقندوزى ، چاپ هفتم ، ص 308)
240-ر.ك : الغدير، امينى . غاية المرام ، سيد هاشم بحرانى . اثبات الهداه ، محمد بنحسن حر عاملى . ذخائرالعقبى ، محب الدين احمد بن عبداللّه طبرى . مناقب ، خوارزمى . تذكرةالخواص ، سبط ابن جوزى . ينابيع الموده ، سليمان ابراهيم حنفى .فصول المهمه ، ابن صباغ . دلائل الامامه ، محمد بن جرير طبرى . النص والاجتهاد، شرفالدين موسوى . اصول كافى ، محمد بن يعقوب كلينى ، ج 1. الارشاد، مفيد.
241-فصول المهمه (چاپ دوم ) ص 14. مناقب خوارزمى ، ص 17.
242-ذخائرالعقبى (چاپ قاهره ، سال 1356) ص 58. مناقب خوارزمى (چاپ نجف ،سال 1385 هجرى ) ص 16 - 22. ينابيع الموده (چاپ هفتم ) ص 68 - 72.
243-ارشاد مفيد (چاپ تهران ، سال 1377) ص 4. ينابيع الموده ، ص 122.
244-فصول المهمه ، ص 28 - 30. تذكرة الخواص (چاپ نجف ،سال 1383 هجرى ) ص 34. ينابيع الموده ، ص 105. مناقب خوارزمى ، ص 73 و 74.
245-فصول المهمه ، ص 34.
246-فصول المهمه ، ص 20. تذكرة الخواص ، ص 20 - 24. ينابيع المودة ، ص65 - 63.
247-تذكرة الخواص ، ص 18. فصول المهمه ، ص 21. مناقب خوارزمى ، ص 74.
248-مناقب آل ابيطالب ، تاءليف محمد بن على بن شهراشوب (چاپ قم ) ج 3، ص62 و 218. غاية المرام ، ص 539. ينابيع الموده ، ص 104.
249-مناقب آل ابيطالب ، ج 3، ص 312.فصول المهمه ، ص 113 - 123. تذكرة الخواص ، ص 172 - 183.
250-تذكرة الخواص ، ص 27.
251-تذكرة الخواص ، ص 27. مناقب خوارزمى ، ص 71.
252-مناقب آل ابيطالب ، ج 3، ص 221. مناقب خوارزمى ، ص 92.
253-نهج البلاغه ، جزء 3، كتاب 24.
254-مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 21 و 25. ذخائرالعقبى ، ص 67 و 121.
255-مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 28.دلائل الامامه ، محمد بن جرير طبرى (چاپ نجف ،سال 1369 هجرى ) ص 60 - فصول المهمه ، ص 133. تذكره الخواص ، ص 193.تاريخ يعقوبى (چاپ نجف سال 1314 هجرى ) ج 2، ص 204.اصول كافى ، ج 1، ص 461.
256-ارشاد مفيد، ص 172. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 33.فصول المهمه ، ص 144.
257-ارشاد مفيد، ص 172. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 33. الامامة والسياسه ،عبداللّه بن مسلم بن قتيبه ، ج 1، ص 163.فصول المهمه ، ص 145. تذكرة الخواص ، ص 197.
258-ارشاد مفيد، ص 173. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4 ص 35 الامامة والسياسة ج 1،ص 164.
259-ارشاد مفيد، ص 174. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 42.فصول المهمه ، ص 146. تذكرة الخواص ، ص 211.
260-ارشاد مفيد، ص 181. اثبات الهداه ، ج 5، ص 129 و 134.
261-ارشاد مفيد، ص 179. اثبات الهداه ، ج 5، ص 168 - 212. اثبات الوصيه ،مسعودى (چاپ تهران ، سال 1320) ص 125.
262-ارشاد مفيد، ص 182. تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 226 - 228.فصول المهمه ، ص 163.
263-مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 88.
264-مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 88. ارشاد مفيد، ص 182. الامامة والسياسه ،ج 1، ص 203. تاريخ يعقوب ، ج 2، ص 229.فصول المهمه ، ص 163. تذكرة الخواص ، ص 235.
265-ارشاد مفيد، ص 201.
266-مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 89.
267-ارشاد مفيد، ص 201. فصول المهمه ، ص 168.
268-ارشاد مفيد، ص 204. فصول المهمه ، ص 170.مقاتل الطالبيين (چاپ دوم ) ص 73.
269-ارشاد مفيد، ص 205. فصول المهمه ، ص 171.مقاتل الطالبيين ، ص 73.
270-مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 98.
271-مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 99. ارشاد مفيد، ص 214.
272-مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 98. ارشاد مفيد، ص 214.
273-بحارالانوار (چاپ كمپانى ) ج 10، ص 200، 202 و 203.
274-مقاتل الطالبيين ، ص 52 و 59.
275-تذكرة الخواص ، ص 324. اثبات الهداه ، ج 5، ص 242.
276-مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 176.دلائل الامامه ، ص 80. فصول المهمه ، ص 190.
277-ارشاد مفيد، ص 246. فصول المهمه ، ص 193. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4،ص 197.
278-اصول كافى ، ج 1، ص 469. ارشاد مفيد، ص 245.فصول المهمه ، ص 202 و 203. تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 63. تذكرة الخواص ، ص340. دلائل الامامه ، ص 94. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 210.
279-ارشاد مفيد، ص 245 - 253. ر.ك :رجال كشى ، محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشى . ورجال طوسى ، محمد بن حسن طوسى . فهرست طوسى و ساير كتابهاىرجال .
280-اصول كافى ، ج 1، ص 472. دلائل الامامه ، ص 111. ارشاد مفيد، ص 254.تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 119. فصول المهمه ، ص 212. تذكرة الخواص ، ص 346.مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 280.
281-ارشاد مفيد، ص 254. فصول المهمه ، ص 204. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4،ص 247.
282-فصول المهمه ، ص 212. دلائل الامامه ، ص 111. اثبات الوصيه ، ص 142.
283-اصول كافى ، ج 1، ص 310.
284-اصول كافى ، ج 1، ص 476. ارشاد مفيد، ص 270.فصول المهمه ، ص 214 - 223. دلائل الامامه ، ص 146 - 148. تذكرة الخواص ، ص348 - 350. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 324. تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 150.
285-ارشاد مفيد، ص 279 - 283. دلائل الامامه ، ص 148 و 154.فصول المهمه ، ص 222. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 323 و 327. تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 150.
286-اصول كافى ، ج 1، ص 486. ارشاد مفيد، ص 284 - 296.دلائل الامامه ، ص 175 - 177. فصول المهمه ، ص 225 - 246. تاريخ يعقوبى ، ج 3،ص 188.
287-اصول كافى ، ج 1، ص 488. فصول المهمه ، ص 237.
288-دلائل الامامة ، ص 197. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 363.
289-اصول كافى ، ج 1، ص 489. ارشاد مفيد، ص 290.فصول المهمه ، ص 237. تذكرة الخواص ، ص ‍ 352. مناقب شهراشوب ، ج 4، ص363.
290-مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 351. احتجاج ، احمد بن على بن ابى طالبالطبرسى (چاپ نجف ، سال 1385 هجرى ) ج 2، ص 170 - 237.
291-ارشاد مفيد، ص 297. اصول كافى ، ج 1، ص 492 - 497.دلائل الامامه ، ص 201 - 209. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 377 - 399.فصول المهمه ، ص 247 - 258. تذكرة الخواص ، ص ‍ 358.
292-اصول كافى ، ج 1، ص 497 - 502. ارشاد مفيد، ص 307.دلائل الامامه ، ص 216 - 222. فصول المهمه ، ص 259 - 265. تذكرة الخواص ، ص362. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 401 - 420.
293-ارشاد مفيد، ص 307 - 313. اصول كافى ، ج 1، ص 501.فصول المهمة ، ص 261. تذكرة الخواص ، ص 359، مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص417. اثبات الوصيه ، ص 176. تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 217.
294-مقاتل الطالبيين ، ص 395.
295-مقاتل الطالبيين ، ص 395 و 396.
296-ارشاد مفيد، ص 315. دلائل الامامه ، ص 223.فصول المهمه ، ص 266 - 272. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 422.اصول كافى ، ج 1، ص 503.
297-ارشاد مفيد، ص 324. اصول كافى ، ج 1، ص 512. مناقب ابن شهراشوب ، ج4، ص 429 و 430.
298-ر.ك : صحيح ترمذى ، ج 9، باب ماجاء فى المهدى . صحيح ابى داوود، ج 2،كتاب المهدى . صحيح ابن ماجه ، ج 2، باب خروج المهدى . ينابيع الموده . البيان فىاخبار صاحب الزمان ، محمد بن يوسف شافعى . نورالابصار شبلنجى . مشكوة المصابيح ،محمد بن عبداللّه خطيب . الصواعق المحرقه ، ابن حجر. اسعاف الراغبين ، محمدالصبان ،فصول المهمه . صحيح مسلم . الغيبه ، محمد بن ابراهيم نعمانى .كمال الدين ، شيخ صدوق . اثبات الهداه ، محمد بن حسن حر عاملى . بحارالانوار، مجلسى ،ج 51 و 52.
299-اصول كافى ، ج 1، ص 505. ارشاد مفيد، ص 319.
300-ر.ك : رجال كشى ، رجال طوسى ، فهرست طوسى و ساير كتابهاىرجال .
301-بحارالانوار، ج 51، ص 342 و 343 - 366. الغيبه ، محمد بن حسن طوسى(چاپ دوم ) ص ‍ 243214. اثبات الهداه ، ج 6 و 7.
302-بحارالانوار، ج 51، ص 360 و 361. الغيبه ، شيخ طوسى ، ص 242.
303-از باب نمونه :((عَبْدُاللّهِ بْنُ مَسْعُودٍ قالَ قالَ النَّبِىُّ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ:لَوْلَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا اِلاّ يَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ حَتّى يَبْعَثَ فيهِ رَجُلاً مِنْاُمَّتى وَمِنْ اَهْلِ بَيْتى يُواطى اِسْمهُ اِسْمى يَمَْلاُ اْلاَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْراًوَظُلْماً))، (فصول المهمه ، ص 271)
304-از باب نمونه :((قالَ اَبُوجَعْفَرٍ عَلَيْهِالسَّلامُ: اِذا قامَ قائِمُنا وَضَعَ اللّهُ يَدَهُعَلى رُؤ وُسِ الْعِبادِ فَجَمَعَ بِهِ عُقُولَهُمْ وَكَمِلَتْ بها اَحْلامُهُمْ))، (بحارالانوار، ج 52، ص328 و 336)
ْهِالسَّلامُ: اَلْعِلْمُ سَبْعَةُ وَعِشْرُونَ حَرْفاً فَجَميعُ ما جاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ حَرْفان فَلَمْ يَعْرِفِالنّاسُ حَتىَّ اْليَوْمِ غَيْرَالْحَرْفَيْنِ. فَاِذا قامَ قائِمُنا اَخْرَجَ الْخَمْسَةَ وَالْعِشْرينَ حَرْفاًفَبَثَها فِى النّاسِ وَضَمَّ اِلَيْهَا الْحَرْفَيْنِ حَتّى يَبُثَّها سَبْعَةَ وَعِشْرينَ حَرْفاً))،(بحارالانوار، ج 52، ص 336)
مونه ((قالَ عَلِىُّ بْنُ مُوسَى الرِّضا عَلَيْهِالسَّلامُ فى حَديثٍ (اِلى اَنْ قالَ) اْلاِمامُ بَعْدى مُحَمَّدٌابْنى وَبَعْدَ مُحَمَّدٍ ابْنُهُ عِلىُّ وَبَعْدَ عِلىٍّ ابْنُهُ الْحَسَنُ وَبَعْدَ الْحَسَنِ ابْنُهُ الْحُجَّةُ الْقائِمُالْمُنْتَظَرُ فى غَيْبَتِهِ رِهِ لَوْلَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا اِلاّ يَوْمٌ واحدٌ لَطَوَّلَ اللّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ حَتّىيَخْرُجَ فَيَمْلاُها عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَاَمّا مَتى فَاِخْبارٌ عَنِ الْوَقْتِ وَلَقَدْ حَدَّثَنى اَبى عَنْاَبيهِ عَنْ آبائهِ عَنْ عَلِىٍّ (ع ) اَنَّ النَّبِىَّ (ص ) قيلَ لَهُ: يارَسُول اللّهِ مَتى يَخْرُجُ الْقائِمُ مِنْ ذُرّيَّتِكَ فَقالَ: مَثَلُهُ مَثَلُ السّاعَةِ لا يُجَلّيها لِوَقْتِهااِلا هُوَ ثَقُلَتْ فِى السَّمواتِ وَاْلاَرْضِ لا ياءْتيكُمْ اِلاّ بَغْتَةً)) ، (بحارالانوار، ج 51، ص154)
َ: سَمِعْتُ اَباجَعْفَرٍ مُحَمّدَ بْنَ الّرِضا عَلْيهِالسَّلامُ يَقُولُ: الا مامُ بَعْدى اِبْنى عَلِىُّ، اَمْرُهُاَمْرى وَقَوْلُهُ قَوْلى وَطاعَتُهُ طاعَتى وَالاِمامُ بَعْدهُ وَقْولُهُُلْحَسَنُ، اَمْرُهُ اَمْرُ اَبيهِ قَوْلُ اَبيهِوَطاعَتُهُ طاعَةُ اَبيهِ. ثُمَّ سَكَتَ، فَقُلْتُ لَهُ: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ فَمَنِ اْلاِمامُ بَعْد الْحَسَنِفَبَكى بُكاءً شَديداً ثُمَّ قالَ: اِنَّ مِنْ بَعْدِ الْحَسَنِ ابْنُهُ الْقائمُ بِالْحَقِّ الْمُنْتَظَرِ))،(بحارالانوار، ج 51، ص 158)
سَمِعْتُ اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِىٍّ يَقُولُ: كاءَنّى بِكُمْ وَقَدِْ اخْتَلَفْتُمْ بَعْدى فِى الْخَلَفِمِنَى اَما اِنَّ الْمُقِرَّ بِاْلاَئِمَّةِ بَعْدَ رَسُولِاللّهِ الْمُنْكِرَ لَوِلَدى كَمَنْ اَقَرَّ بِجَميعٍ اَنْبِياءٍ اللّهِوَرُسُلِهِ ثُمَّ اَنْكَرَ نُبُوَّةَ مُحَمَّدٍ رَسُولِاللّهِ وَالْمُنْكِرُلِرَسُول اللّهِ كَمَنْ اَنْكَرَ جَميعَ اْلاَنْبِياءِ لاَِنّ طاعَةَ آخِرِنا كَطاعَةِ اَوَّلِنا وَالْمُنْكِرُ لاَخِرِناكَاْلمُنْكِرِ لاَِوَّلِنا اَما اِنَّ لِوَلَدى غَيْبَةً يَرْتابُ فيهَا النّاسُ اِلاّ مَنْ عَصَمَهُ اللّه ))،(بحارالانوار، ج 51، ص 160)

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation