بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 16, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

است و آنها از ساكنان زمينند، تعبير به (و لا فى السماء) چه مفهومى مى تواند داشتهباشد؟
در پاسخ بايد گفت : اين تعبير يكنوع تاءكيد و مبالغه است يعنى شما نه مى توانيد درمـحـدوده زمين از قلمرو قدرت خدا بيرون رويد و نه در آسمانها كه اگر فرضا قدرت مىداشتيد و به آسمان هم مى رفتيد باز هم تحت قدرت او بوديد.
يـا ايـنـكـه نـه بـوسـيله زمينيان مى توانيد خداوند را در مشيتش عاجز كنيد نه معبودانى كهبـراى خـود در آسـمـان مـى پـنـداشـتـيـد، هـمـچـون فـرشـتـگـان و جـنـيـان (البـتـه تـفـسيراول مناسبتر است ).
ديگر اينكه فرق ميان (ولى ) و (نصير) چيست ؟
مـرحـوم طـبـرسـى در مـجـمـع البـيان مى گويد: (ولى كسى است كه بدون درخواست بهانـسـان كـمـك كـنـد، اما نصير اعم از آنست ، گاه با درخواست و گاه بدون درخواست كمك مىنـمـايـد) بـلكـه مـى تـوان گـفـت بـا تـوجـه بـه مـقـابـله ايـن دو كلمه ، ولى اشاره بهسـرپرستى است كه بدون تقاضا كمك مى كند و نصير فريادرس و ياورى است كه بعداز تقاضاى كمك به يارى انسان مى شتابد.
و به اين ترتيب قرآن تمام درهاى فرار از چنگال مجازات الهى را به روى اين مجرمان مىبندد.
لذا در آيـه بـعـد بـطـور قـاطع مى فرمايد: (كسانى كه به آيات خدا و لقاى او كافرشدند از رحمت من ماءيوسند) (و الذين كفروا بايات الله و لقائه اولئك يئسوا من رحمتى).
سـپـس بـراى تاءكيد مى افزايد: (براى آنها عذاب دردناكى است ) (و اولئك لهم عذاباليم ).
اين (عذاب اليم ) لازمه ماءيوس شدن از رحمت خدا است .
منظور از (آيات الله )، يا (آيات تكوينى ) يعنى آثار عظمت الهى در نظام آفرينشاست و در اين صورت اشاره به مساءله توحيد مى باشد، در حالى كه (لقائه ) اشارهبه مساءله معاد است يعنى آنها هم منكر مبداء هستند و هم منكر معاد.
و يـا اشـاره بـه (آيـات تـشـريـعـى ) يـعـنـى آيـاتـى كـه خـداونـد بـر پـيـامـبـرانـشنازل كرده كه هم از مبدء سخن مى گويد و هم از نبوت و هم از معاد، و در اين صورت تعبيربه (لقائه ) از قبيل ذكر عام بعد از خاص است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور همه آيات خدا در عالم آفرينش و تشريع است .
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه (يـئسـوا) (مـاءيـوس شـدنـد)(فـعـل مـاضـى ) اسـت ، هـر چـنـد هـدف اصـلى آن آيـنـده يـعـنـى قـيـامـت مى باشد، زيرامـعـمـول عـرب ايـن اسـت كـه حـوادث آيـنـده هـنـگـامى كه صددرصد قطعى باشد گاهى بافعل ماضى از آن تعبير مى كند.
آيه و ترجمه


فـمـا كـان جـواب قـومـه الا اءن قـالوا اقـتلوه اءو حرقوه فانجاه الله من النار ان فى ذلكلايات لقوم يؤ منون(24)
و قـال انما اتخذتم من دون الله اءوثنا مودة بينكم فى الحيوة الدنيا ثم يوم القيامة يكفربعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا و ماوئكم النار و ما لكم من ناصرين(25)
فامن له لوط و قال انى مهاجر الى ربى انه هو العزيز الحكيم(26)
و وهـبنا له اسحاق و يعقوب و جعلنا فى ذريته النبوة و الكتاب و اتيناه اءجره فى الدنياو انه فى الاخرة لمن الصالحين(27)


ترجمه :
24 - امـا جـواب قـوم او (ابـراهـيـم ) چـيـزى جـز ايـن نـبـود كـه گـفـتـنـد، او را بـهقـتـل برسانيد يا بسوزانيد، ولى خداوند او را از آتش رهائى بخشيد، در اين ماجرا نشانههائى
است براى كسانى كه ايمان مى آورند.
25 - (ابـراهـيـم ) گـفـت : شـمـا غـيـر از خـدا بـتهائى براى خود انتخاب كرده ايد كه مايهدوسـتـى و محبت ميان شما در زندگى دنيا باشد، سپس ‍ روز قيامت هر يك به ديگرى كافرمـى شـويـد و يـكديگر را لعن مى كنيد و جايگاه شما آتش است و هيچ يار و ياورى نخواهيدداشت !
26 - لوط بـه او (ابراهيم ) ايمان آورد و (ابراهيم ) گفت من به سوى پروردگارم هجرتمى كنم كه او عزيز و حكيم است .
27 - و مـا بـه او اسـحـق و يعقوب را بخشيديم ، و در دودمانش نبوت و كتاب آسمانى قرارداديم ، پاداش او را در دنيا داديم و در آخرت از صالحان است .
تفسير:
طرز پاسخ مستكبران به ابراهيم (عليه السلام )
حـال نـوبـت آن اسـت كـه بـبـيـنـيـم ايـن قـوم گـمـراه در بـرابـردلائل سـه گـانـه ابـراهـيم (عليه السلام ) در زمينه توحيد و نبوت و معاد چه گفتند؟ آنهاقـطـعـا پـاسـخ مـنـطـقـى نـداشتند و لذا مانند همه زورمندان قلدر بى منطق تكيه بر قدرتشـيـطـانـيـشـان كـردنـد، و فـرمـان قتل او را صادر نمودند چنانكه قرآن مى گويد: (قومابـراهـيـم جـوابـى جـز ايـن نـداشـتـنـد كـه گـفـتـنـد او را بـهقتل برسانيد يا بسوزانيد)! (فما كان جواب قومه الا ان قالوا اقتلوه او حرقوه ).
از ايـن تـعبير استفاده مى شود كه گروهى طرفدار سوزاندن ابراهيم بودند در حالى كهگـروهـى ديـگر اعدام او را به وسيله شمشير و امثال آن پيشنهاد مى كردند سرانجام گروهاول پيروز شدند چون معتقد بودند بدترين نوع اعدام همان سوزانيدن با آتش است .
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه هـمـه آنـهـا نـخـسـت بـه اعـدام او بـاوسائل معمولى مى انديشيدند، ولى بعدا همگى اتفاق بر اين كردند كه او را آتش بزنندو حداكثر
شدت عمل را به خرج دهند.
در ايـنـجا سخنى در مورد چگونگى آتش سوزى ابراهيم به ميان نيامده است ، همين اندازه دردنباله آيه فوق مى خوانيم خداوند او را از آتش رهائى بخشيد (فانجاه الله من النار).
ولى شـرح مـاجـراى آتـش سوزى در سوره انبياء آيه 68 - 70 آمده است كه در جلد سيزدهمتفسير نمونه صفحه 443 به بعد مشروحا از آن بحث كرده ايم .
در پـايـان مى افزايد در اين ماجرا آيات و نشانه هائى است براى جمعيتى كه ايمان دارند(ان فى ذلك لايات لقوم يؤ منون ).
نه يك نشانه بلكه نشانه هائى در اين حادثه وجود دارد، زيرا از يكسو عدم تاءثير آتشدر جسم ابراهيم معجزه روشنى بود، تبديل آتش ‍ به گلستان - طبق معروف - معجزه ديگرى، عـدم تـوانائى اين گروه عظيم قدرتمند در برابر يك فرد كه ظاهرا دستش از هر وسيلهاى خالى بود معجزه سومى است .
و عـدم تـاءثـيـر اين حادثه عجيب خارق العاده در قلب آن سياه دلان نيز نشانه اى از قدرتخدا است كه توفيق را از اينگونه افراد لجوج چنان سلب مى كند كه بزرگترين آيات درآنها اثر نمى گذارد!
در روايـتـى آمـده اسـت هـنـگـامـى كه ابراهيم را دست و پا بسته به ميان آتش افكندند تنهاچيزى كه از او سوخت همان طنابى بود كه او را با آن محكم بسته بودند.
آرى آتش جهل و جنايت تبهكاران تنها وسائل اسارت را سوخت و ابراهيم آزاد شد! و اين خودآيـت ديـگـرى مـحسوب مى شود، و شايد به خاطر همينها است كه در داستان نوح و نجات اوبا كشتى مى فرمايد: (جعلناها آيه ) (به صورت مفرد) در اينجا مى فرمايد: (لايات) (به صورت جمع ).
بـه هـر حال ابراهيم (عليه السلام ) از آن آتش عظيم به صورت خارق العاده اى به لطفپروردگار رهائى يافت ، ولى نه تنها دست از بيان هدفهاى خود بر نداشت بلكه شتابو سرعت و حرارت بيشترى به آن داد.
(ابـراهـيـم بـه آنـها گفت : شما غير از خدا بتهائى براى خود انتخاب كرده ايد كه مايهدوسـتـى و مـحـبـت ميان شما در زندگى دنيا باشد، اما بدانيد روز قيامت اين رشته محبت بهكـلى از هـم گـسـسـته مى شود، و هر يك از شما به ديگرى كافر مى گردد، و يكديگر رالعن و نفرين مى كنيد و جايگاه همه شما آتش است ، و هيچ يار و ياورى نخواهيد داشت ) (وقـال انـمـا اتـخـذتم من دون الله اوثانا مودة بينكم فى الحياة الدنيا ثم يوم القيامة يكفربعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا و ماواكم النار و ما لكم من ناصرين ).
چگونه انتخاب بتها مايه مودت ميان بت پرستان مى شد؟
اين سؤ الى است كه از چند راه مى توان به آن پاسخ گفت :
نـخـسـت ايـنـكه پرستش بت براى هر قوم و قبيله اى به اصطلاح رمز وحدت بود زيرا هرگروهى بتى براى خود انتخاب كرده بود، چنانكه در مورد بتهاى معروف جاهليت عرب نيزنـوشـتـه انـد كه هر يك از آنها تعلق به اهل شهر يا قبيله اى داشت (از جمله بت (عزى )مخصوص قريش بود و (لات ) از آن طايفه ثقيف و (منات ) مخصوص اوس و خزرج ).
ديگر اينكه پرستش بتها پيوندى ميان آنها و نياكانشان ايجاد مى كرد و غالبا متعذر بههمين عذر مى شدند كه اينها آثار نياكان ما است و ما از آنها پيروى مى كنيم .
از ايـن گـذشته سران كفار پيروان خود را دعوت به پرستش بتها مى كردند و اين حلقهاتصالى بين (سران ) و (پيروان ) بود.
ولى در قـيـامـت همه اين پيوندهاى پوچ و پوسيده و پوشالى از هم گسسته مى شود و هريـك گـنـاه را بـه گـردن ديـگـرى مـى انـدازد و او را لعـن و نـفـريـن مـى كـنـد، و ازعـمـل او بـيـزارى مى جويد، حتى معبودهاى آنان كه به پندار خامشان وسيله ارتباط آنها باخـدا بـودنـد و درباره آنها مى گفتند ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى (ما آنها رانـمـى پـرسـتـيـم مگر به خاطر اينكه ما را به خدا نزديك كنند) (سوره زمر آيه 30)، ازآنها بيزارى مى جويند.
چـنانكه قرآن مى گويد در سوره مريم آيه 82: كلا سيكفرون بعبادتهم و يكونون عليهمضـدا: (بـه زودى آنـهـا عـبادت پرستش كنندگان را انكار مى كنند و بر ضد آنها خواهندبود)!
بـنـابـرايـن منظور از كافر شدن به يكدگر، و لعن كردن بعضى به بعضى ، اين استكـه در آن روز، آنـهـا از يكديگر بيزارى مى جويند و آنچه مايه پيوند محبت دروغينشان دردنيا بود مايه عداوت و بغضشان در آخرت مى شود، چنانكه قرآن در آيه 67 سوره زخرفمـى گـويـد: الاخـلاء يـومـئذ بـعـضـهـم لبـعـض عدو الا المتقين : (دوستان در آن روز دشمنيكديگر مى شوند مگر پرهيزكاران )!
از بـعـضـى روايـات اسـتـفاده مى شود كه اين حكم مخصوص بت پرستان نيست بلكه تمامكـسـانـى كـه امـام و پـيـشـواى بـاطـلى بـراى خـود بـرگـزيـدنـد،دنـبـال او راه افـتـادنـد و با او پيمان مودت بستند در قيامت دشمن يكديگر مى شوند، از همبيزارى مى جويند و يكديگر را لعنت مى كنند.
در حالى كه پيوند محبت مؤ منان كه بر اساس توحيد و خداپرستى و اطاعت
فـرمـان حـق در ايـن دنـيـا تـشـكـيل شده است ، رنگ جاودانى به خود خواهد گرفت و در آنجامـحـكـمـتـر مـى شـود، حـتـى از بعضى از روايات استفاده مى شود كه مؤ منان در آنجا براىيكديگر استغفار و شفاعت مى كنند، در حالى كه مشركان به لعن كردن يكديگر مشغولند.
در آيه بعد اشاره به ايمان لوط و هجرت ابراهيم مى كند، مى گويد (لوط به ابراهيمايمان آورد) (فامن له لوط).
(لوط) خـود از پـيـامـبـران بـزرگ خـدا بود و با ابراهيم خويشاوندى نزديك داشت (مىگـويـنـد: پسر خواهر ابراهيم بود) از آنجا كه پيروى يك فرد بزرگ به منزله پيروىيـك امـت و مـلت اسـت ، خـداونـد در ايـنـجـا مـخصوصا از ايمان لوط آن شخصيت والاى معاصرابراهيم سخن مى گويد: تا روشن شود اگر ديگران ايمان نياوردند مهم نبود.
البته به نظر مى رسد كه در سرزمين بابل دلهاى آماده اى براى پذيرش دعوت ابراهيمبود و پس از مشاهده آن معجزه عظيم به او گرويدند، ولى مسلما در اقليت قرار داشتند.
سپس مى افزايد: (ابراهيم گفت : من به سوى پروردگارم هجرت مى كنم كه او عزيز وحكيم است ) (و قال انى مهاجر الى ربى انه هو العزيز الحكيم ).
روشن است هنگامى كه رهبران الهى رسالت خود را در يك منطقه به انجام رساندند و محيطآنقدر آلوده و تحت فشار جباران قرار داشت كه پيشرفت دعوت آنها را متوقف نمود، بايد ازآنجا به منطقه اى ديگر هجرت كنند تا دعوت الهى را گسترش دهند.
ابراهيم (عليه السلام ) نيز از سرزمين بابل - به اتفاق لوط و همسرش ساره - به سوىسـرزمين شام ، مهد انبياء و توحيد، حركت كرد، تا بتواند در آنجا عده وعده اى فراهم سازدو دعوت توحيد را وسعت بخشد.
جالب اينكه ابراهيم (عليه السلام ) مى گويد: (من به سوى پروردگارم هجرت مى كنم) چرا كه اين راه ، راه پروردگار بود، راه رضاى او، و راه دين و آئين او.
البـتـه بـعـضى احتمال داده اند كه ضمير (قال ) به (لوط) بازگردد، يعنى لوطگـفـت : مـن به سوى خداى خودم هجرت مى كنم ، ظاهر جمله نيز با اين معنى سازگار است ،ولى شواهد تاريخى و قرآنى نشان مى دهد كه مرجع ضمير (ابراهيم ) است ، و هجرتلوط نيز به تبعيت ابراهيم بود.
شـاهـد ايـن سـخـن آيـه 99 سـوره صـافـات اسـت كـه ازقـول ابراهيم مى گويد: انى ذاهب الى ربى سيهدين : (من به سوى خداى خودم مى روم واو مرا هدايت خواهد كرد).
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث سـخـن از مواهب چهارگانه اى است كه خداوند بعد از اين هجرتبزرگ به ابراهيم داد.
نـخـسـت فـرزنـدان لايق و شايسته بود، فرزندانى كه بتوانند چراغ ايمان و نبوت را دردودمان او روشن نگهدارند، مى گويد: (ما به او اسحاق و يعقوب را بخشيديم ) (و وهبناله اسحق و يعقوب ).
دو پـيـامـبـر بـزرگ و شـايـسـته كه هر كدام راه و خط ابراهيم (عليه السلام ) بت شكن راتداوم بخشيدند.
ديـگـر ايـنـكه : (در دودمان ابراهيم ، نبوت و كتاب آسمانى قرار داديم ) (و جعلنا فىذريته النبوة و الكتاب ).
نـه تـنـها اسحاق و يعقوب (فرزند و فرزندزاده او) پيامبر بودند كه ادامه خط نبوت دردودمـان او تـا خـاتـم انبياء (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جريان يافت ، پيامبرانى پشتسر يكديگر از اين دودمان بزرگ برخاستند و جهان را به نور توحيد روشن ساختند.
سوم اينكه : (ما پاداش دنيوى او را داديم ) (و آتينا اجره فى الدنيا).
ايـن پـاداش كـه به صورت سربسته بيان شده ممكن است اشاره به امور مختلفى باشد:مانند نام نيك و لسان صدق در ميان همه امتها، چرا كه همه به ابراهيم (عليه السلام ) بهعـنـوان يـك پـيـامـبـر عظيم الشاءن احترام مى گذارند، به وجود او افتخار مى كنند و شيخالانبيايش ‍ مى نامند.
آبادى سرزمين مكه به دعاى او، و جذب همه دلها به سوى او و يادآورى خاطرات پرشكوهو ايمان آفرين و سازنده اش همه سال در مراسم حج يكى ديگر از اين پاداشها است .
چهارم اينكه (او در آخرت نيز از صالحان است ) (و انه فى الاخرة لمن الصالحين ).
و اين يك مجموعه كامل از افتخارات را تشكيل مى دهد.
نكته ها:
1 - بزرگترين افتخار
داخـل بـودن در صـالحـان بـه طورى كه از آيات زيادى از قرآن بر مى آيد اوج افتخارىاسـت كـه مـمـكـن اسـت نـصـيـب يك انسان بشود، و لذا بسيارى از پيامبران از خدا تقاضا مىكردند كه آنها را در زمره صالحان قرار دهد.
(يـوسـف ) بـعـد از رسيدن به برترين پيروزيهاى ظاهرى به پيشگاه خدا عرض مىكند: توفنى مسلما و الحقنى بالصالحين : (مرا مسلمان بميران و به صالحان ملحق كن )(يوسف - 101).
(سليمان ) نيز با تمام حشمت و جاه و جلالش عرض مى كند: ادخلنى برحمتك فى عبادكالصـالحـيـن : (خـداونـدا مـرا بـه رحـمـتـت در بـنـدگـان صـالحـتداخل كن ) (نمل - 19).
(شـعـيـب ) آن پـيـامبر بزرگ هنگامى كه قراردادش با موسى تمام مى شود مى گويد:سـتـجـدنـى انـشـاء الله مـن الصـالحين : (به خواست خدا مرا از صالحان خواهى يافت )(قصص - 27).
(ابراهيم ) نيز هم براى خودش تقاضا مى كند كه در زمره صالحان باشد: رب هب لىحكما و الحقنى بالصالحين (شعراء - 83).
و هـم تـقـاضـا مـى كـنـد كـه فـرزنـدان صـالحـى داشـتـه باشد: رب هب لى من الصالحين(صافات - 100).
در آيات بسيارى نيز هنگامى كه خداوند مى خواهد پيامبران بزرگى را مدح كند آنها را بهقرار گرفتن در زمره صالحان توصيف مى نمايد.
از مـجـمـوع ايـن آيـات بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كه صالح بودن ، عاليترين مرحلهتكامل يك انسان است .
صـالح بـودن يـعـنـى چـه ؟ يـعنى : شايستگى از نظر اعتقاد و ايمان ، شايستگى از نظرعمل ، و شايستگى از نظر گفتار و اخلاق .
نـقـطـه مـقـابـل صـالح ، فـاسـد اسـت و مـى دانـيـم (فـسـاد در ارض ) تـعبيرى است كهشامل تمام ظلمها و ستمها و زشتكاريها مى شود.
در قـرآن مـجـيـد گـاهـى (صـلاح ) در بـرابـر (فـسـاد) بـه كـار رفته ، و گاه درمقابل (سيئه ) كه به معنى گناه و بديها است .
2 - مواهب عظيم ابراهيم
بـعـضـى از مـفـسران گفته اند كه در آيه فوق نكته لطيفى وجود دارد و آن اينكه : خداوندتـمـام احـوال نـاراحـت كـنـنـده ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) را بـه ضـد آنتبديل كرد:
بت پرستان بابل مى خواستند ابراهيم را با آتش بسوزانند آتش گلستان شد.
آنها مى خواستند او هميشه تنها بماند، خداوند آنچنان جمعيت و كثرتى براى او قرار داد كهدنيا از دودمان ابراهيم پر شد.
بـعـضـى از نـزديكترين افراد به او گمراه و بت پرست بودند - از جمله آزر - خداوند درعوض به او فرزندانى داد كه هم خود هدايت يافته بودند و هم هدايتگر ديگران شدند.
ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) در آغـاز مـال و جـاهـى نـداشـت ، امـا خـداونـد در پـايـانمال و جاه عظيمى به او عطا كرد.
ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) در ابـتـداء بـقـدرى گـمـنـام بـود كـه حـتـى بـت پـرسـتـانبـابـل هـنـگـامـى كـه مـى خـواسـتـنـد از او يـاد كـنـنـد مـى گـفـتـنـد: سـمـعـنـا فـتى يذكرهميـقـال له ابـراهـيـم : (شـنـيـديـم جوانكى گفتگوى بتها را مى كرد كه به او ابراهيم مىگـفـتـنـد)! امـا خـدا آنـچـنـان اسـم و آوازه اى به او داد كه به عنوان شيخ الانبياء يا شيخالمرسلين معروف شد.
آيه و ترجمه


و لوطا اذ قال لقومه انكم لتاتون الفاحشة ما سبقكم بها من اءحد من العالمين(28)
اءئنـكـم لتـاتـون الرجـال و تقطعون السبيل و تاتون فى ناديكم المنكر فما كان جوابقومه الا اءن قالوا ائتنا بعذاب الله ان كنت من الصادقين(29)
قال رب انصرنى على القوم المفسدين(30)


ترجمه :
28 - و لوط را فرستاديم هنگامى كه به قوم خود گفت : شما كار بسيار زشتى انجام مىدهيد كه احدى از مردم جهان قبل از شما آنرا انجام نداده !
29 - آيـا شـمـا بـه سـراغ مـردان مـى رويـد، و راه تـداومنـسـل انسان را قطع مى كنيد، و در مجلستان اعمال منكر انجام مى دهيد؟!، اما پاسخ قومش جزاين چيزى نبود كه گفتند: اگر راست مى گوئى عذاب الهى را براى ما بياور!
30 - (لوط) عرض كرد: پروردگارا مرا در برابر اين قوم مفسد يارى فرما.
تفسير:
آلوده دامنان خيره سر!
بـعـد از بـيـان گـوشـه اى از مـاجـراى ابـراهيم (عليه السلام ) به سراغ ذكر بخشى ازسـرگـذشت پيامبر هم عصرش لوط (عليه السلام ) مى پردازد و مى فرمايد: (ما لوط رافرستاديم به
بـيـاور هـنگامى را كه به قومش گفت : شما كار بسيار زشتى را انجام مى دهيد كه احدى ازجـهـانـيـان تـاكـنـون مـرتـكـب آن نـشـده اسـت )! (و لوطـا اذقال لقومه انكم لتاتون الفاحشة ما سبقكم بها من احد من العالمين ).
(فـاحـشـه ) - چـنـانـكـه قـبـلا هـم گـفـتـه ايـم از مـاده (فـحـش ) دراصـل بـه مـعـنـى هـر فعل يا سخن بسيار زشت و زننده است ، و در اينجا كنايه از (همجنسگرائى ) است .
از جـمـله مـا سـبـقـكـم بـهـا مـن احـد مـن العـالمـيـن بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه ايـنعـمـل زشـت و نـنـگـيـن لااقـل بـه صـورت هـمـگـانـى و عـمـومـى و در آنشكل زننده در ميان هيچ قوم و ملتى سابقه نداشته است .
در حالات قوم لوط نوشته اند يكى از عوامل اصلى آلودگى آنها به اين گناه اين بود كهآنـهـا مـردمى بخيل بودند، و چون شهرهاى آنها بر سر راه كاروانهاى شام قرار داشت آنهابـا انـجـام اين عمل نسبت به بعضى از عابرين و ميهمانان آنها را از خود متنفر كردند، ولىكـم كـم تـمـايـلات هـمـجـنس گرائى در ميان خود آنها قوت گرفت و در لجنزار (لواط)فرو رفتند.
بـه هـر حال آنها هم بار گناه خويش را بر دوش مى كشند و هم بار گناه كسانى را كه درآيـنـده از عـمـل آنـهـا پـيـروى مـى كـنند (بى آنكه از گناه آنان چيزى كاسته شود) چرا كهبـنـيـانـگـذار ايـن سـنـت شـوم و پـليـد بـودنـد، و مـى دانـيـم هـر كـس سـنـتـى بـگـذارد دراعمال كسانى كه به آن عمل كنند سهيم است .
(لوط) (عـليـه السـلام ) ايـن پـيامبر بزرگ سپس مقصد خود را فاش تر بيان ساخت وگـفـت : (آيـا شـمـا بـه سـراغ مـردان مـى رويـد)؟! (ائنـكـم لتـاءتـونالرجال ).
(و آيـا راه تـكـثـيـر نـسـل انـسـان را قـطـع مـى كـنـيـد)؟! (و تـقـطـعـونالسبيل ).
(و آيـا شـمـا در مـجـالسـى كـه مـركـز اجـتـمـاعـتـان اسـت آشـكـارااعمال منكر انجام مى دهيد)؟ (و تاءتون فى ناديكم المنكر).
(نـادى ) از مـاده (نداء) به معنى مجلس عمومى ، و گاه به معنى مركز تفريح است ،چون افراد در آنجا يكديگر را صدا مى زنند و ندا مى كنند.
قـرآن در ايـنـجـا شـرح نـداده اسـت كـه آنها چه منكراتى در مجالس خود انجام مى دادند، امانـاگـفـتـه پـيـدا اسـت اعـمـالى بـوده اسـت كـه مـتـنـاسـب بـا هـمـانعمل زشتشان بوده ، و به طورى كه در بعضى از تواريخ آمده آنها فحشهاى ركيك و كلماتزشـت و زننده رد و بدل مى كردند، با كف دست بر پشت يكديگر مى زدند قمار مى كردند،بـازيـهـاى بـچـه گـانـه داشـتـنـد، مخصوصا سنگهاى كوچك به يكديگر يا به عابرانپرتاب مى كردند، انواع آلات موسيقى را به كار مى بردند، و حتى در حضور جمع بدنخود را برهنه و گاه كشف عورت مى كردند!.
در حـديـثـى از (ام هـانى ) از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين آمده استكه حضرت در پاسخ سؤ ال از جمله و تاتون فى ناديكم المنكر فرمود: كانوا يخذفونمن يمر بهم و يسخرون منه : (آنها هر كسى كه رد مى شد سنگريزه به سوى او پرتاب
مى كردند و به باد مسخره اش مى گرفتند.
اكـنـون ببينيم پاسخ اين قوم گمراه و ننگين در برابر سخنان منطقى حضرت لوط (عليهالسلام ) چه بود.
قـرآن مـى گـويـد: (آنها جوابى جز اين نداشتند كه گفتند: اگر راست مى گوئى عذابخـدا را بـراى مـا بـيـاور) (فـمـا كـان جواب قومه الا ان قالوا ائتنا بعذاب الله ان كنت منالصادقين ).
آرى آن هـوسـبـازان كـه فـاقـد عـقـل و درايـت كـافى بودند، اين سخن را از روى سخريه واستهزاء در برابر دعوت معقول و منطقى لوط گفتند.
و از ايـن پـاسـخ بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه لوط عـلاوه بـر آن سـخـنـانمستدل آنها را به عذاب دردناك الهى نيز در صورت ادامه راه خود تهديد كرده بود، اما آنهاهـمـه را رها كردند و اين يكى را چسبيدند، آنهم از روى مسخره و استهزاء در سوره قمر آيه36 نـيـز شبيه اين مطلب آمده است و لقد انذرهم بطشتنا فتماروا بالنذر: (لوط قومش رااز عذاب ما ترسانيد، اما آنها با بيم دهندگان به ستيز برخاستند).
ضـمـنـا ايـن تـعـبـيـر قـوم گـمـراه نـشـان مـى دهـد كـه آنـهـا مـى خـواسـتـنـد از عـدمنـزول عذاب نتيجه گيرى كنند كه او كاذب و دروغگو است ، در حالى كه اين رحمت خدا استكه حتى به آلوده ترين اقوام فرصت و مهلت براى مطالعه ، تجديد نظر و بازگشت مىدهد.
در ايـنجا بود كه لوط (عليه السلام ) دستش از همه جا كوتاه شد، رو به درگاه خدا آوردو با قلبى آكنده از غم و اندوه گفت : (پروردگارا! مرا بر اين قوم مفسد، پيروز گردان) (قال رب انصرنى على القوم المفسدين ).
قومى كه روى زمين را به فساد و تباهى كشيده اند، اخلاق و تقوى را بر باد داده اند، عفتو پـاكـدامـنـى را پـشت سر انداخته اند، عدالت اجتماعى را زير پا نهاده اند، و شرك و بتپـرسـتـى را بـا فـسـاد اخـلاق و ظـلم و سـتـم آمـيـخـتـه انـد، ونـسـل انـسـان را بـه فنا و نيستى تهديد كرده اند، پروردگارا! مرا بر اين فاسدان مفسدپيروز فرما.
نكته :
بلاى همجنس گرائى !
(هـمـجـنـس گـرائى ) چـه در مـيـان مـردان بـاشد (لواط) و چه در ميان زنان (مساحقه ) ازبدترين انحرافات اخلاقى است كه سرچشمه مفاسد زيادى در جامعه خواهد بود.
اصـولا طـبـيـعت زن و مرد آنچنان آفريده شده است كه آرامش و اشباع سالم خود را در علاقهبه جنس مخالف (از طريق ازدواج سالم ) مى بينند، و هرگونه تمايلات جنسى در غير اينصورت ، انحراف از طبع سالم انسانى و يكنوع بيمارى روانى است كه اگر به آن ادامهداده شـود روز بـه روز تـشـديـد مـى گـردد و نتيجه اش بى ميلى به (جنس مخالف ) واشباع ناسالم از طريق (جنس موافق ) است .
ايـن گـونـه روابـط نـامـشـروع در ارگـانيسم بدن انسان و حتى در سلسله اعصاب و روحاثـرات ويـرانـگـرى دارد: مـرد را از يـك مـرد كـامـل بـودن ، و زن را از يـك زنكامل بودن ساقط مى كند، بطورى كه چنين زنان و مردان همجنس باز، گرفتار ضعف جنسىشديد مى شوند و قادر نيستند پدر و مادر خوبى براى فرزندان آينده خود باشند و گاهقدرت بر توليد فرزند را به كلى از دست مى دهند.
افـراد (هـمـجـنـس گـرا) تـدريـجـا به انزوا و بيگانگى از اجتماع و سپس بيگانگى ازخويشتن رو مى آورند، و گرفتار تضاد پيچيده روانى مى شوند، و اگر
بـه اصـلاح خـويـش نـپـردازند ممكن است به بيماريهاى جسمى و روانى مختلفى گرفتارشوند.
بـه هـمين دليل و به دلائل اخلاقى و اجتماعى ديگر، اسلام شديدا همجنس گرائى را در هرشـكـل و صـورت تـحـريـم كـرده ، و براى آن مجازاتى شديد كه گاه به سرحد اعدام مىرسد قرار داده است .
مـوضـوع مـهـم اين است كه بى بندوبارى و تنوع طلبى بيمارگونه دنياى متمدن مادى ،بـسـيارى از پسران و دختران را به سوى اين انحراف بزرگ مى كشاند، نخست پسران راتـشـويـق بـه لبـاسـهـاى جلف و زنانه و خودآرائى مخصوص و دختران را به لباسهاىپـسرانه دعوت مى كند، و از اينجا انحراف و همجنس گرائى شروع مى شود تا جائى كهبـه وقـيـحـترين اعمال در اين زمينه ، شكل قانونى مى دهند و از هرگونه پيگرد و مجازاتبركنار مى دادند كه قلم از شرح و وصف آن شرم دارد.
آيه و ترجمه


و لمـا جـاءت رسـلنـا ابـراهـيـم بـالبـشـرى قـالوا انـا مـهـلكـوااءهل هذه القرية ان اءهلها كانوا ظالمين(31)
قـال ان فـيـهـا لوطـا قـالوا نـحـن اءعـلم بـمـن فـيـهـا لنـنـجـيـنه و اءهله الا امراءته كانت منالغابرين(32)
و لمـا اءن جـاءت رسلنا لوطا سى ء بهم و ضاق بهم ذرعا و قالوا لا تخف و لا تحزن انامنجوك و اءهلك الا امراءتك كانت من الغابرين(33)
انا منزلون على اءهل هذه القرية رجزا من السماء بما كانوا يفسقون(34)
و لقد تركنا منها اية بينة لقوم يعقلون(35)


ترجمه :
31 - هـنـگـامـى كـه فـرسـتـادگـان ما (از فرشتگان ) به سراغ ابراهيم با بشارت (بهتـولد فـرزند براى او) آمدند، گفتند: ما اهل اين شهر و آبادى را (اشاره به شهرهاى قوملوط) هلاك خواهيم كرد چرا كه اهل آن ستمگرند.
32 - (ابـراهـيـم ) گـفـت : در ايـن آبـادى لوط اسـت ، گـفـتـنـد مـا به كسانى كه در آن استآگـاهـتـريـم ! مـا او و خـانـواده اش را نجات مى دهيم ، جز همسرش را كه در ميان قوم باقىخواهد ماند.
33 - هنگامى كه فرستادگان ما نزد لوط آمدند از ديدن آنها اندوهگين شد، گفتند، نترس وغـمـگين مباش ، ما تو و خانواده ات را نجات خواهيم داد، جز همسرت را كه در ميان قوم باقىمى ماند.
34 - ما بر اهل اين شهر و آبادى عذابى از آسمان به خاطر فسقشان فرو خواهيم ريخت .
35 - مـا از آن آبـادى نـشـانـه روشـنـى و درس عـبـرتـى بـراى كـسـانـى كـهتعقل مى كنند باقى گذارديم .
تفسير:
و اينهم سرنوشت آلودگان !
سـرانـجـام دعـاى لوط مستجاب شد و فرمان مجازات سخت و سنگين اين قوم تبهكار از سوىپـروردگـار صـادر گـرديـد، فـرشـتـگـانـى كـه مـاءمـور عـذاب بـودنـدقـبـل از آنـكـه بـه سـرزمـيـن لوط (عـليـه السـلام ) بـراى انجام ماءموريت خود بيايند بهسـرزمـيـنـى كـه ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) در آن بود براى اداى رسالتى ديگر، يعنىبشارت ابراهيم (عليه السلام ) به تولد فرزندان رفتند.
آيـات فـوق نـخـست داستان برخورد آنها را با ابراهيم (عليه السلام ) بيان مى كند و مىگـويـد: (هـنـگـامـى كـه فرستادگان ما به سراغ ابراهيم با بشارت آمدند (و او را بهتـولد اسـحـاق و يـعـقـوب نـويـد دادنـد) افـزودنـد، مـااهـل ايـن شـهـر و آبـادى را (اشـاره بـه شـهـرهـاى قـوم لوط) هـلاك خـواهـيـم كـرد چـرا كـهاهـل آن ظـالم و سـتـمـگـرنـد) (و لمـا جـائت رسـلنـا ابـراهـيـم بالبشرى قالوا انا مهلكوااهل هذه القرية ان اهلها كانوا ظالمين ).
تـعـبـيـر بـه (هـذه القـريـة ) (ايـن آبادى ) دليل بر اين است كه شهرهاى قوم لوط درمجاورت سرزمين ابراهيم بود.
و تـعـبـيـر بـه (ظالم ) به خاطر آن است كه آنها، هم بر خويشتن ظلم مى كردند كه راهشـرك و فـساد اخلاق و بى عفتى را پيش گرفته بودند، و هم بر ديگران كه ظلم و ستمآنها حتى شامل عابرين و كاروانهائى كه از آن سرزمين عبور مى كردند مى شد.
هـنگامى كه ابراهيم اين سخن را شنيد نگران لوط پيامبر بزرگ خدا شد و (گفت : در اينآباديها لوط است )! (قال ان فيها لوطا).
سرنوشت او چه خواهد شد؟!
امـا فـورا در پـاسـخ او گـفـتـنـد: نـگـران مـبـاش (ما به كسانى كه در اين سرزمين هستندآگاهتريم ) (قالوا نحن اعلم بمن فيها).
ما هرگز تر و خشك را با هم نمى سوزانيم و برنامه ما كاملا دقيق و حساب شده است .
و افـزودنـد: (مـا قطعا لوط و خانواده اش را نجات خواهيم داد، جز همسرش كه در ميان قومباقى خواهد ماند)! (لننجينه و اهله الا امراته كانت من الغابرين ).
از اين آيه بخوبى استفاده مى شود كه در تمام آن شهرها و آباديها تنها يك خانواده مؤ منو پاك بود، و خداوند هم به موقع آنها را رهائى بخشيد، چنانكه در آيه 36 سوره ذارياتمـى خـوانـيـم : فـمـا وجـدنـا فـيـهـا غير بيت من المسلمين : (ما در آنجا جز يك خانواده مسلماننيافتيم و تازه همسر لوط نيز از صف مؤ منان خارج بود و لذا محكوم به عذاب شد).
تـعـبـيـر بـه (غـابرين ) جمع (غابر) به معنى كسى است كه همراهانش بروند و اوبـمـانـد، زنى كه در خانواده نبوت بوده نمى بايست از (مسلمين و مؤ منين ) جدا شود، اماكفر و شرك و بت پرستى او سبب جدائيش گرديد.
و از اينجا روشن مى شود كه انحراف او تنها از نظر عقيده بود، بعيد نيست
ايـن انـحـراف را از مـحـيـط خـود گرفته باشد، و در آغاز مؤ من و موحد بوده است و به اينترتيب ايرادى متوجه لوط نخواهد شد كه چرا با چنين زنى ازدواج كرده است ؟.
ضـمـنـا اگـر مـؤ مـنـان ديـگـرى بـه لوط گـرويـده بـودنـد حـتـمـاقـبـل از ايـن مـاجرا از آن سرزمين آلوده هجرت كرده بودند، تنها لوط بود و خانواده اش كهمى بايست تا آخرين ساعتى كه احتمال تاءثير تبليغ و انذار مى داد در آنجا بماند.
در ايـنـجـا سـؤ الى پـيـش مـى آيـد و آن ايـنـكـه مـگـر ابـراهـيـماحتمال مى داد كه عذاب الهى دامن لوط را هم بگيرد كه در برابر فرشتگان از وضع لوطاظهار نگرانى كرد و آنها به او اطمينان دادند كه لوط نجات مى يابد؟
پاسخ روشن اين سؤ ال اين است كه ابراهيم (عليه السلام ) مطلب را مى دانست ولى براىاطـمـيـنان قلبش سؤ ال مى كند، چنانكه نظير آن را همين پيامبر بزرگ در مورد معاد دارد كهخداوند به وسيله زنده كردن مرغان منظره معاد را پيش روى او مجسم مى سازد.
ولى مـفـسـر بـزرگ عـلامـه طـبـاطبائى معتقد است كه منظور ابراهيم اين بود كه وجود لوط(عليه السلام ) را در ميان اين قوم دليلى براى رفع عذاب از آنها بگيرد، و از آيه 74 -76 سوره هود نيز براى اين مقصد كمك مى گيرد، زيرا اين آيات مى گويد: (ابراهيم مىخـواسـت مـجـازات ايـن قوم به تاءخير افتد شايد نور هدايت در قلبشان پرتوافكن شود،ولى با اين جواب روبرو شد كه اصرار در اين موضوع نكن كه وضع آنها از اين حرفهاگذشته ، و مجازاتشان قطعى و لا يتغير است .
امـا بـه اعـتـقـاد مـا پـاسخى كه فرشتگان در اينجا در مورد آزادى لوط و خانواده اش دادندبخوبى نشان مى دهد كه در اين آيات تنها سخن از لوط در ميان بوده است ، اما آيات سورههود مطلب جداگانه اى را تعقيب مى كند، و همانگونه
كه گفتيم ابراهيم اين سؤ ال را تنها براى كسب اطمينان بيشتر مطرح كرد (دقت كنيد).
گـفـتـگـوى فـرشـتـگان با ابراهيم در اينجا پايان گرفت و آنها روانه ديار لوط (عليهالسلام ) شدند.
قرآن مى گويد: (هنگامى كه فرستادگان ما نزد لوط آمدند از ديدن آنها اندوهگين و بىطاقت شد) (و لما ان جائت رسلنا لوطا سيئى بهم و ضاق بهم ذرعا).
تـمـام نـاراحـتـى او از ايـن بـود كـه آنـها را نمى شناخت ، آنها به صورت جوانانى خوشقـيـافـه بـودنـد، و آمدن چنين ميهمانانى در چنان محيط آلوده اى ، ممكن بود براى لوط موجبدردسـر و احـتـمـالا آبـروريـزى نـزد مـيـهـمانان شود، لذا سخت در فكر فرو رفت كه عكسالعمل قوم گمراه و ننگين و بى شرم در برابر اين ميهمانان چه خواهد بود؟!
(سـيـئى ) از مـاده (ساء) به معنى بد حال شدن است ، و (ذرع ) به معنى (قلب) يا خلق است ، بنابراين (ضاق بهم ذرعا) يعنى دلتنگ و ناراحت شد.
بـعـضـى از مـفـسران گفته اند كه اين كلمه در اصل به معنى (فاصله ميان دستهاى شترهـنـگـام راه رفتن ) است ، و از آنجا كه هرگاه بار سنگينى بر پشت او بگذارند، فاصلهگـامـهـاى خـود را كـمـتر و تنگتر مى كند، اين جمله (ضاق ذرعا) به عنوان كنايه از حادثهسنگين و طاقت فرسا ذكر مى شود.
ولى مـيـهـمـانـان كـه نـاراحـتـى او را درك كردند به زودى خود را معرفى نموده و او را ازنـگـرانـى بـيـرون آوردنـد: (گفتند: نترس ، و غمگين مباش (كارى از اين بيشرمان ساختهنـيـسـت ، و بـه زودى هـمـگى نابود خواهند شد) ما تو و خانواده ات را نجات خواهيم داد، جزهمسرت كه در ميان آنها مى ماند) (و هلاك مى شود)
(و قالوا لا تخف و لا تحزن انا منجوك و اهلك الا امراءتك كانت من الغابرين ).
البـتـه از آيـات سـوره هـود بخوبى استفاده مى شود هنگامى كه آن قوم بى آزرم از وجودمـيـهـمـانـهـاى لوط (عـليـه السـلام ) با خبر شدند به سرعت به سراغ او آمدند و در نظرداشـتـند مزاحم آنان شوند، لوط كه هنوز فرشتگان را نشناخته بود، سخت ناراحت شد گاهبـا تـوسـل به نصيحت ، و گاه به تهديد، و گاه از طريق تحريك وجدان آنها كه آيا يكمـرد رشـيـد در مـيـان شـمـا وجـود نـدارد؟! و گـاه از طريق پيشنهاد ازدواج دخترانش با آنها،خـواسـت آنـان را از اين كار بازدارد، اما اين بيشرمان به هيچ چيز قانع نبودند و تنها بههدف ننگين خود مى انديشيدند!
ولى رسـولان پـروردگار خود را به لوط (عليه السلام ) معرفى كرده و از طريق اعجازالهـى چـشـمـان آن قـوم مـهـاجـم را نـابـيـنا ساختند و آب سردى بر قلب سوخته اين پيامبربزرگ ريختند.
قـابـل تـوجه اينكه رسولان پروردگار به لوط گفتند: (نترس ) و (غمگين مباش )در اينكه ميان اين دو كلمه (خوف و حزن ) چه تفاوتى وجود دارد در تفسير الميزان چنين آمدهكه (خوف ) در مورد حوادث ناگوار احتمالى است و (حزن ) در موارد قطعى .
بـعـضـى (خوف ) را مربوط به حوادث آينده مى دادند، و (غم ) را متعلق به حوادثگذشته .
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه (خـوف ) در مـوردمسائل (خطرناك ) است اما غم مربوط به حوادث (دردناك )، هر چند خطرى در آن وجودنداشته باشد.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه بر طبق آيات سوره هود، ترس و اندوه
لوط مـربـوط بـه خـودش نـبـوده ، بـلكـه از ايـن بيم داشت كه مزاحم ميهمانهايش شوند اماجـوابـى كـه فـرشـتـگـان دادند، مربوط به نجات لوط و خانواده اش بود و اين دو با همسازگار نيست .
پـاسـخ ايـن سـؤ ال را از آيه 81 سوره هود اجمالا مى توان استفاده كرد، زيرا هنگامى كهقـوم بـى شـرم براى دست دراز كردن به سوى ميهمانها آمدند فرشتگان به لوط گفتند:(ايـن قـوم بـه تـو دسـتـرسـى پـيـدا نـخـواهـنـد كـرد يـعـنـى مـا كـهسهل است ، آزارى به تو نيز نمى توانند برسانند، بنابراين فرشتگان ، نجات خود رامـسـلم گـرفـتـنـد - و راستى هم مسلم بود - تنها بشارت را روى نجات لوط و خانواده اش ‍متمركز كردند.
بـعـد بـراى اينكه سرنوشت اين گروه آلوده به ننگ را در برنامه ماءموريت خود روشنترسازند افزودند: (ما بر اهل اين شهر و آبادى عذابى از آسمان به خاطر فسق و گناهشانفـرو خـواهيم ريخت )! (انا منزلون على اهل هذه القرية رجزا من السماء بما كانوا يفسقون).
منظور از (قريه ) همان شهر (سدوم ) و شهرها و آباديهاى اطراف آنها است كه قوملوط در آن مى زيستند و بعضى تعداد جمعيت آنها را هفتصد هزار نفر شمرده اند.
و منظور از (رجز) در اينجا (عذاب ) است (معنى اصلى رجز اضطراب است ، سپس بههـر چـيـزى كـه موجب اضطراب مى گردد رجز مى گويند و لذا عرب آن را در معانى زيادىمـانـنـد بلاهاى سخت ، طاعون ، برف و تگرگ شديد، بت ، وسوسه شيطان و عذاب الهىبه كار مى برد).
جمله (بما كانوا يفسقون ) علت مجازات دردناك آنها را كه فسق
و نـافـرمـانـى خـدا بـود بـيـان مـى كـنـد، و تـعـبـيـر بـهفعل مضارع (يفسقون ) دليل بر استمرار و ادامه كارهاى زشتشان است .
اين تعبير بيانگر اين واقعيت است كه اگر از ادامه گناه ، خوددارى مى كردند و به راه حقو تـقـوا و پاكى باز مى گشتند گرفتار چنين عذابى نمى شدند و گذشته آنان بخشودهمى شد.
در اينجا چگونگى عذاب دردناك آنها توضيح داده نشده ، همين اندازه مى فرمايد: (ما از آنآباديها (از ويرانه هاى درهم ريخته و شهرهاى بلا ديده و نابود شده ) آنها درس عبرت ونشانه روشنى براى كسانى كه انديشه مى كنند باقى گذارديم ) (و لقد تركنا فيهاآية بينة لقوم يعقلون ).
ولى در هـمان سوره هود آيه 82 و همچنين سوره اعراف 84، شرح عذاب آنها داده شده است ،كـه نـخـسـت زلزله شـديـدى شـهـرهـاى آنها را به كلى زير و رو كرد، و سپس بارانى ازسـنـگهاى آسمانى بر آنها فرو ريخت ، به گونه اى كه بدنها و ويرانه هاى خانه ها وقصرهاشان زير آن مدفون گشت .
تـعـبـير به (آية بينة ) (نشانه روشنى ) اشاره به آثار باقيمانده شهر (سدوم )اسـت كـه طـبـق آيـات قـرآن در مـسير راه كاروانهاى مردم حجاز قرار داشت ، و تا زمان ظهورپـيـامـبـر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز باقى بود، چنانكه در آيه 76 سورهحجر مى خوانيم : و انها لبسبيل مقيم : (آثار آن بر سر راه كاروانيان برقرار است ) ودر آيـه 137 و 138 صـافـات چـنـيـن آمـده : و انـكـم لتـمـرون عـليـهـم مـصـبـحـيـن وبـالليـل افـلا تـعـقـلون : (شـمـا صـبـح و شام از كنار آنها مى گذريد آيا انديشه نمىكنيد)؟!
آيه و ترجمه


و الى مدين اءخاهم شعيبا فقال يقوم اعبدوا الله و ارجوا اليوم الاخر و لا تعثوا فى الا رضمفسدين(36)
فكذبوه فاءخذتهم الرجفة فاصبحوا فى دارهم جاثمين(37)
و عـادا و ثـمـود و قـد تـبـيـن لكـم مـن مـسـاكـنـهـم و زيـن لهـم الشيطان اءعمالهم فصدهم عنالسبيل و كانوا مستبصرين(38)
و قـارون و فـرعـون و هـامـان و لقـد جاءهم موسى بالبينات فاستكبروا فى الا رض و ماكانوا سابقين(39)
فـكـلا اءخـذنـا بـذنـبه فمنهم من اءرسلنا عليه حاصبا و منهم من اءخذته الصيحة و منهم منخسفنا به الا رض و منهم من اءغرقنا و ما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا اءنفسهم يظلمون(40)


ترجمه :
36 - ما به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم ، گفت : اى قوم من ! خدا را بپرستيدو به روز بازپسين اميدوار باشيد، و در زمين فساد نكنيد.
37 - آنها او را تكذيب كردند و به اين سبب زلزله آنها را فرو گرفت و در خانه هاى خودبه رو در افتادند و مردند.
38 - مـا طـايـفـه عـاد و ثـمـود را نـيز هلاك كرديم ، و مساكن (ويران شده ) آنها براى شماآشكار است ، شيطان اعمالشان را براى آنها زينت كرده بود، لذا آنان را از راه بازداشت درحالى كه مى ديدند!
39 - قـارون و فـرعـون و هـامـان را نـيـز هـلاك كـرديـم ، مـوسـى بـادلائل روشـن بـه سراغ آنها آمد اما آنها در زمين برترى جوئى كردند، ولى نتوانستند برخدا پيشى گيرند.
40 - مـا هـر يـك از آنها را به گناهشان گرفتيم ، بر بعضى از آنها طوفانى تواءم باسنگريزه فرستاديم ، و بعضى از آنها را صيحه آسمانى فرو گرفت ، و بعضى ديگررا در زمـيـن فـرو بـرديـم ، و بـعضى را غرق كرديم ، خداوند هرگز به آنها ستم نكرد،ولى آنها خودشان بر خويشتن ستم نمودند.
تفسير:
هر گروه ستمگر به نوعى مجازات شدند
بـعـد از داسـتان لوط و قومش نوبت به اقوام ديگرى همچون (قوم شعيب ) و (عاد) و(ثـمـود) و (قـارون ) و (فـرعـون ) مـى رسد كه در آيات مورد بحث به هر كداماشاره فشرده و كوتاهى براى يك نتيجه گيرى كلى شده است .
نخست مى گويد: (ما به سوى (مدين ) برادرشان شعيب را فرستاديم ) (و الى مديناخاهم شعيبا).
تـعـبـير به برادر، چنانكه بارها گفته ايم ، اشاره به نهايت محبت اين پيامبران نسبت بهامتهايشان و عدم سلطه جوئى است ، البته اين پيامبران غالبا پيوند
خويشاوندى با اقوامشان نيز داشتند.
(مدين ) شهرى است در جنوب غربى اردن كه امروز به نام (معان ) خوانده مى شود،در شرق (خليج عقبه ) قرار گرفته ، و حضرت شعيب و قومش در آنجا مى زيستند.
(شـعـيـب ) مـانـنـد سـايـر پيامبران بزرگ خدا دعوت خود را از اعتقاد به مبداء و معاد كهپـايه و اساس هر دين و آئين است آغاز كرد، (گفت اى قوم من ! خدا را بپرستيد و به روزقيامت اميدوار باشيد) (فقال يا قوم اعبدوا الله و ارجوا اليوم الاخر).
ايـمـان بـه مـبـداء سـبـب مـى شـود كـه انـسـان احـساس مراقبت دقيقى به طور دائم از ناحيهپـروردگـار بر اعمال خود داشته باشد، و ايمان به معاد انسان را به ياد دادگاه عظيمىمى اندازد كه همه چيز بى كم و كاست در آن مورد بررسى قرار خواهد گرفت .
اعتقاد به اين دو اصل مسلما در تربيت و اصلاح انسان تاءثير فوق العاده اى خواهد داشت .
دسـتـور سـوم (شـعـيـب ) يك دستور جامع عملى بود كه تمام برنامه هاى اجتماعى را دربرمى گيرد گفت : (سعى در فساد در زمين مكنيد) (و لا تعثوا فى الارض مفسدين ).
فـسـاد مفهوم وسيعى دارد كه هرگونه نابسامانى و ويرانگرى و انحراف و ظلم را در برمـى گـيرد و نقطه مقابل آن صلاح و اصلاح است كه تمام برنامه هاى سازنده در مفهوم آنجمع است .
(تعثوا) از ماده (عثى ) به معنى توليد فساد كردن است ، منتها اين
تعبير بيشتر در مورد مفاسد اخلاقى گفته مى شود، بنابراين ذكر كلمه (مفسدين ) بعداز آن جنبه تاءكيد دارد.
امـا آن گـروه بـجـاى ايـنـكه اندرزهاى اين مصلح بزرگ را به گوش جان بشنوند در مقاممخالفت برآمده او را تكذيب كردند) (فكذبوه ).
(اين عمل سبب شد كه زلزله شديدى آنها را فرو گرفت )! (فاخذتهم الرجفة ).
(و آنها بر اثر اين حادثه در خانه هاى خود به رو افتادند و مردند)! (فاصبحوا فىدارهم جاثمين ).
(جـاثـم ) از مـاده (جـثـم ) (بر وزن چشم ) به معنى نشستن روى زانو، و توقف در يكمـكـان اسـت ، بـعـيـد نيست اين تعبير اشاره به آن باشد كه آنها در موقع وقوع اين زلزلهشـديـد در خـواب بودند، ناگهان به پا خاستند، همينكه بر سر زانو نشستند حادثه بهآنها مهلت نداد و با فرو ريختن ديوارها و صاعقه اى كه با آن زلزله مرگبار همراه بود،جان خود را از دست دادند.
آيـه بـعـد سـخـن از قـوم (عاد) و (ثمود) مى گويد، بى آنكه از پيامبر آنها (هود وصـالح )، و گـفـتـگـوهـايـشـان با اين دو قوم سركش سخنى به ميان آورد، چرا كه اقوامىبودند شناخته شده و داستان پيامبرشان در آيات ديگر قرآن كرارا آمده است ، مى فرمايد:(ما طايفه عاد و ثمود را هلاك كرديم ) (و عادا و ثمود).
سـپـس مـى افـزايـد: (مـسـاكن و جايگاه هاى آنها براى شما آشكار است ) (و ويرانه هاىشهرهايشان در سرزمين حجر و يمن بر سر راهتان ) (و قد تبين لكم من مساكنهم ).
شـمـا هـمـه سـال در مـسـافـرتـهـايـتـان براى تجارت ، به سوى يمن و شام ، از سرزمين(حجر) كه در شمال جزيره عرب ، و (احقاف ) كه در جنوب و نزديكى يمن قرار داردمـى گـذريد و ويرانه هاى شهرهاى عاد و ثمود را با چشم خود تماشا مى كنيد، چرا عبرتنمى گيريد؟!
سـپـس به علت اصلى بدبختى آنها اشاره كرده مى گويد: (شيطان اعمالشان را براىآنـهـا زيـنت كرده بود، و در نتيجه آنها را از راه حق بازداشته بود) (و زين لهم الشيطاناعمالهم فصدهم عن السبيل ).
(در حـالى كـه چـشـم بينا و عقل و خرد داشتند)، فطرت آنها بر توحيد و تقوى بود، وپيامبران الهى نيز بقدر كافى راه را به آنها نشان داده بودند (و كانوا مستبصرين ).
بـعـضـى از مـفـسـران ايـن جـمـله را بـه مـعـنـى داشـتـن چـشـم بـيـنـا وعـقـل و درك كـافـى ، و بـعـضـى بـه مـعـنى دارا بودن فطرت سالم ، و بعضى به معنىاستفاده از راهنمائى پيامبران دانسته اند.
هـيـچ مـانـعـى نـدارد كـه هـمـه ايـنـهـا در مـعـنـى آيـه جـمـع بـاشـد، اشـاره بـه ايـنـكه آنهاجـاهـل قـاصـر نـبـودنـد، بـلكـه قـبـلا بـخـوبـى حـق را مـى شـناختند، وجدان بيدار داشتند،عـقـل و خـرد كـافـى ، و پـيـامـبـران بـه آنـهـا اتـمـام حـجـت كـردنـد، ولى بـا ايـنهمه نداىعـقل و وجدان ، دعوت انبياء را رها كرده به دنبال وسوسه هاى شيطانى افتادند و روز بهروز اعـمـال زشـت و شـومـشـان در نـظرشان زيباتر جلوه كرد، و بجائى رسيدند كه راهىبـراى بـازگـشـت نـبـود، قانون آفرينش ، اين چوبهاى خشك و بى بار و بر را به آتشكشيد كه (سزا خود همين است مربى برى را)!
آيـه بـعـد از سـه نـفـر از گـردنـكـشـان كه هر كدام نمونه بارزى از يك قدرت شيطانىبـودنـد نـام مـى بـرد مـى گـويـد: (و قارون و فرعون و هامان را نيز هلاك كرديم ) (وقارون و فرعون و هامان ).
قـارون مـظـهر ثروت تواءم با غرور و خودخواهى و غفلت ، فرعون مظهر قدرت استكبارىتواءم با شيطنت ، و هامان الگوئى براى معاونت از ظالمان مستكبر بود.
سـپـس مـى افـزايد: (موسى با دلائل روشن به سراغ اين سه آمد و حجت را بر آنها تمامكرد) (و لقد جائهم موسى بالبينات ).
(امـا آنـهـا راه اسـتـكـبـار و غـرور و سركشى را در زمين پيش گرفتند) (فاستكبروا فىالارض ).
قـارون تـكيه بر ثروت و زينت و گنجها و علم و دانشش كرد، و فرعون و هامان تكيه برلشكر و قدرت نظامى و نيروى تبليغاتى عظيم در ميان توده هاى ناآگاه .
ولى (آنـهـا بـا ايـنـهـمـه نـتـوانـسـتـنـد بـر خـدا پـيـشـى گـيـرنـد و ازچنگال قدرت او فرار كنند) (و ما كانوا سابقين ).
خـداونـد فـرمـان نابودى قارون را به زمينى داد كه مهد آسايش او بود، و فرمان نابودىفـرعون و هامان را به آبى كه مايه حيات است ، خدا براى نابودى آنها لشكرهاى آسمانو زمين را بسيج نكرد، بلكه آنچه مايه حيات آنها بود فرمان مرگ آنها را اجرا كرد!.
(سابقين ) جمع (سابق ) به معنى كسى است كه پيشى مى گيرد و جلو
مـى افتد، و اگر مى فرمايد: آنها پيشى نگرفتند مفهومش اين است آنها نتوانستند از قلمروقـدرت خـدا بـا امـكـانـاتى كه در اختيار داشتند بگريزند، و از عذاب الهى رهائى يابند،بـلكـه در هـمـان لحـظـه اى كـه خـداونـد اراده كرد آنها را به ديار عدم با ذلت و زبونىفرستاد.
چنانكه در آيه بعد مى فرمايد: (ما هر يك از آنها را به گناهش گرفتيم ) (فكلا اخذنابذنبه ).
و از آنـجـا كـه در حـقـيـقـت چـهـار گـروه در دو آيـه قـبـل ذكر شده بود كه مجازاتشان بياننـگرديده ((قوم عاد و قوم ثمود) (قارون ) و (فرعون ) و (هامان )) در دنبالهآيه مجازاتهاى آنها را به ترتيب بيان كرده و مى گويد:
(بـر بـعـضـى از آنـهـا طـوفـانـى شـديد و كوبنده تواءم با سنگريزه فرستاديم )(فمنهم من ارسلنا عليه حاصبا).
(حاصب ) به معنى طوفانى است كه در آن سنگريزه ها به حركت در آيند ((حصباء)به معنى سنگريزه است ).
منظور از اين گروه ، قوم عاد است كه بر طبق سوره ذاريات و حاقه و قمر، طوفان شديدو بـسـيار كوبنده اى در مدت هفت شب و هشت روز بر آنها مسلط گرديد، خانه هاشان را درهمكـوبـيد، و جسدهاشان را همچون برگهاى پائيزى به اطراف پراكنده ساخت (سوره حاقهآيات 5 تا 7).
(بعضى ديگر را صيحه آسمانى فرو گرفت ) (و منهم من اخذته الصيحة ).
گـفـته ايم : صيحه آسمانى نتيجه صاعقه ها است كه با زمين لرزه در مركز وقوعش همراهاسـت ، و ايـن عـذابـى بـود كـه بـراى قـوم ثـمـود، و بـعـضـى اقـوام ديـگـرنازل گرديد، چنانكه در سوره هود آيه 67 در باره قوم ثمود مى گويد: و اخذ الذين
ظلموا الصيحة فاصبحوا فى ديارهم جاثمين .
(و بعضى ديگر از آنها را در زمين فرو برديم ) (و منهم من خسفنا به الارض ).
ايـن مـجـازاتـى بـود كـه در مـورد قـارون ، ثـروتـمـنـد مـغـرور مـسـتـكـبـر بـنـىاسرائيل تحقق يافت كه در آيه 81 سوره قصص به آن اشاره شده است .
(و بالاخره بعضى ديگر را غرق كرديم ) (و منهم من اغرقنا).
مى دانيم اين اشاره به فرعون و هامان و اتباع آنها است ، كه در سوره هاى مختلف قرآن ازآن بحث شده است .
به هر حال با توجه به اين بيان ، مجازاتهاى چهارگانه فوق به ترتيب براى گروههاى چهارگانه اى است كه در دو آيه قبل ، اشاره به انحراف و گمراهى و گناه آنها شده ،بى آنكه مجازات آنها ذكر شود.
امـا ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـران احـتـمـال داده انـد كـه ايـن مـجـازاتـهـاشامل اقوام ديگرى نيز بشود (از جمله غرق براى قوم نوح و باران سنگ براى قوم لوط)بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا مجازات آنها در همانجا كه قرآن شرح حالشان را دادهبيان گرديد، و نيازى به تكرار نبود، آنچه در اين سلسله آيات بيان نشده بود، مجازاتگروه هاى چهارگانه اى بود كه در دو آيه اخير آمده است .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation